سیزدهمین پارت داستانم
*ساسکه*
زیر سایه بانی کنار مدرسه ایستاده بودم و به فکر فرو رفته بودم...ناروتو بهم گفته بود که جشن ولنتاین جمعه توسط مدرسه برگزار میشه... شنیده بودم این جشن زمان خوبی برای ابراز ع.ل.آ.ق.ه ست، ولی گیج تر از آن بودم که بتوانم فکر کنم.
ناگهان با صدای کاکاشی به خود آمدم. حضورش را حس نکرده بودم.
کاکاشی گفت:«به چی فکر میکنی ساسکه؟»
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
ماندانا جونمم بالاخره پیدات کردمم خودتی؟؟
زهرااااااااااااااااااااااااا خوددددددددددتیییی
بسی زیباااا
تاشاکر
همین الان از خواب بیدار شدم😂
ساعت 3😂
میریم شروع کنیممم💪
صحت خواب خاحرم
واو ، عالی بود ! :)
واییییی به عنوان یه دستیار تحت تاثیر قرار گرفتمممم
حیح خخخ