پارت ششم از داستان زاده ی ذهن خودم:)
*سایا*
دستی به لباس قرمز بازی که پوشیده بودم کشیدم.
گونه هایم از خجالت گل انداخته بودند اما زیر آرایش و گریم غلیظی که داشتم پنهان شده بودند.
قرار بود لباس وسوسه انگیزی بپوشم.
دست هایم را بغل کرده بودم.
خیلی وقت بود که آستین کوتاه نپوشیده بودم، چه برسه به لباس بدون آستین. (عکس پارت)
موهایم را ساده باز گذاشته بودم.
داشتند جی پی اس را بهم وصل میکردند.
بعد باید تنها وارد خیابان میشدم، و شروع نقشه.
استرس امانم نمیداد.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
پااررتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
چرا پارت نمیدیییی
سلام حالتون چطوره؟
کسایی که پاترهدن پیاممو بخونن لطفا
قراره کلاسای آموزش جادوگری بزاریم( البته واقعا که جادو نمیشه🥲)
دوست داشته باشین میتونین فالوم کنین که بتونیم پیام بدیم اینجا هم اعلام کنین پاترهدین
کلی دوست پیدا میکنین و کلاس جادوگری هم میاین هزینشم فقط جلسه ای ۲۰۰ امتیازه .
امیدوارم دوست داشته باشین🙃🧹(استیکر چوب دستی نداریمم😐😂)
لطفا پارت بعد رو بزار🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
چرت پارت بعد رو نمیزاریییییی
جاان مت پارت بعدی بزاررررر😫
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید! 🧚♀️
داستانم / کتابچه ام :دخترک گمشده! 🌙
متشکرم عزیزم
حتما
آهان😫
چرا پارت بعدی رو نمیزاریییی😑😑
رد شد😂👍
سلاامم
چندوقته نبودیییی
عاالییی بیییددد😍😍
عارههه توی کوئتو بودم الان فیلتره ولی
تستچی جدیدا پست هامو رد میکنه همش در حالی که هیچ مشکلی ندارن...