
هشتمین پارت داستانم
*ساسکه* ساکورا رفت و پشت یک میز نشست... از پشت قفسه کتاب نگاهش میکردم. ناگهان یکی از پسرای کلاس مان، که نجی نام داشت، رفت و کنار ساکورا نشست فاصله شان خیلی کم بود و این مرا عصبی میکرد چرا اینقدر اهمیت میدادم؟ هر چقدر به خودم تلقین کردم که مهم نیست، اثر نکرد و ناگهان به سمت آنها حرکت کردم
*ساکورا* نجی خیلی نزدیکم نشسته بود، طوری که هر از گاهی نفس هایش را حس میکردم داشتم معذب میشدم... ناگهان صدای قدم های محکمی را شنیدم. ساسکه به طرف مان آمد و بازوی مرا سفت گرفت و بلندم کرد. نجی داد زد:« هی اوچیها چیکار میکنی؟» ساسکه اخم کرده بود:« به تو مربوط نمیشه» مرا کشان کشان با خودش برد. نجی بلند شد و گفت:«ساکورا رو ول کن تو صاحبش نیستی!» ولی ساسکه به راه رفتن ادامه داد. نجی دوید و مرا از دست دیگرم کشید. ساسکه فریاد زد:« بهش دست نزن» سپس با قدرت نجی را هل داد و مرا با خودش برد
رفتار هیچ کدام شان را درک نمی کردم به راهروی مدرسه رسیدیم هنوز بازویم را سفت فشار میداد به دیوار تکیه داد تا مطمئن شود نجی تعقیب مان نمیکند. زمزمه کردم:«معنی این کارا چیه؟» گفت:« دیگه نبینم به نجی نزدیک بشی» گفتم:«اختیار من دست تو نیست!» هیچی نگفت دوباره گفتم:« دستم... دستم رو ول نمیکنی؟» دستپاچه شد و ولم کرد
جای دستش روی بازویم قرمز شده بود ولی یه جورایی درد شیرینی داشت ساسکه مرا ول کرد و راهش را از من جدا کرد ناگهان ناروتو به سمتم امد و گفت :« هی ، ساکورا کجا بودی؟ » و من گفتم :« در کتابخانه بودم! » و ناروتو گفت :« ساسکه کجاست؟ اون گفت میاد پیش تو » من سرخ شده بودم لپ هایم گل انداخت و به سمت راهرو دویدم . ناروتو داد زد :« ساکورا چرا فرار میکنی؟ » ولی من برای خودم دلیل هایی داشتم
*ساسکه* به خانه برگشته بودم. هنوز دلیل رفتار امروزم را درک نمیکنم به درختان هلو که حالا شکوفه های صورتی داده اند، پشت پنجره اتاقم، خیره شده ام و گذر زمان را حس نمیکنم من چم شده؟ از کی تا حالا این شکلی شدم
کسی در میزند و بعد وارد میشود اول متوجه حضور ایتاچی نشدم ولی بعد که دستش را روی شانه ام گذاشت، فهمیدم گفت:«هوم از کی تا حالا به منظره پنجرت علاقمند شدی؟ یادمه میگفتی رنگ صورتی آزاردهنده ی» اهی کشیدم:« اصلا حوصله ندارم ایتاچی...»
گفت:«صبر کن ببینم... نکنه داداش کوچولوی من ع.آ.ش.ق شده؟؟» به سرعت بلند شدم:« نه!!!!معلومه که نه!» ایتاچی خندید:« لازم نیست عصبانی بشی...این احساس طبیعیه» فریاد زدم:« گفتم نه» ولی ایتاچی گوشش بدهکار نبود و به وراجی هایش ادامه داد
ایتاچی خنده ای کرد و گفت :« منم همسن تو که بودم فکر میکردم این که بگم ع.ا.ش.ق شدم خیلی شرم اوره ولی بزرگ که شدم فهمیدم اونقدر ها هم بد نیست » من گفتم :« ایتاچی من ع.ا.ش.ق نشدم » ولی ایتاچی گوش نمی داد یهو چشمش به کبودی کف پایم خورد و پایم را بالا اورد و گفت :« از سر ع.ا.ش.ق.ی پات کبود شده؟ » ولی من ان روز که ساکورا پایش پیچ خورد و من روی او افتادم را یادم امد ایتاچی گفت :« پس دارم درست فکر میکنم تو با ع.ش.ق.ت خوردی زمین! » منم گفتم :« ایتاچی اینطور نیست »
ایتاچی گفت :« ساسکه میدونی چیه؟ ع.ا.ش.ق.ی رو دست کم نگیر! ع.ا.ش.ق.ی چیزی نیست که بتونی ولش کنی حتی اگه بتونی ع.ش.ق.ت رو ول کنی قلبت هنوز با ع.ش.ق.ت.ه و اونو میخواد » ولی من در حال تماشای برگ های صورتی و رنگارنگ درختان باغچه شده بودم و نمیتوانستم چشم از انها بردارم ایتاچی صندلی سیاه رنگی را در کنار من گذاشت و در کنار من نشست حتی او هم غرق در تماشای شکوفه های درختان شده بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اگه ۶۴۰ تایی شیم پست جدید فکت های باور نکردنی میذارم
میگم من یه پیشنهادی دارم هرچند خیلی استعدادی ندارم ولی بنظرم توی همچین داستانی که یه نفر از یکی دیگه کینه داره این که فقط تفکرات یکیشونو نشون بدی بهتره
باشه حتما سعی میکنم رعایت کنم
مرسی از نظرت :))
اگه ننویسی کلتو میکنمممم
چرا هنوز همونم رو ادامه ندادییی؟؟؟؟ بخاطر حمایتا ؟؟
برو بابا حمایت کیلو چنده؟!
تو ادامه بدهههه.
معلومه خب ساسکه رمانتیکش کنه😂
بهره خودمم میخواستم ساسکه بکنه حیح
آره به خاطر حمایت وقتی کسی نمی خونه کامنت نمیزاره انرژی نمی گیره ادم
عاالییی بودددد😆
باید رمانتیک ترش کنییییی😉
و اینکه خوشحال شدم که این پارت طولانی تر بودددد😃
حیح چشم
ساکورا رمانتیکش کنه یا ساسکه؟
نکنه تموم شد؟؟؟
😰😨
نه فعلا یه چند پارتی داریم
هر وقت تموم شه مینویسم پارت آخر
راستی بنظرت چند ادامش بدم؟
حمایتا کم شده شاید دیگه ننویسم
خیلی قشنگه:)))) ممنونممممممم ازت که همچین داستان قشنگیو با این بیان زیبا مطرح میکنی💜💚🐰
مرررررسی
نظر لطفته
ساسکه هم داره یه علاقه ای نشون میده
ذوق کنین خخخخ
من خودم ذوق مرگ شدمممم
حییییح
(نویسنده ها خودشونم نمیدونن پارت بعد قراره چی بشه)
حالا پارت 9 میخوایم
حیحی
به نویسنده استراحت بدین خخخخخ
نمیدیم نمیدیم
حالا چندتا پارت دیگه مونده؟ 😃
سه چهار تا مونده فک کنم
قول میدم زود تمومش کنم