پنجمین پارت داستانم با همکاری 김민수
ساسکه* از طرف مدرسه به خونه راه افتادم که دیدم یه دختره دم در خونمونه ، بهش سلام کردم و بعدش گفتم :« اینجا کاری داری؟ » دختره گفت :« راستش ساسکه من خیلی وقته منتظر این لحظه ام! » دهنم باز مونده بود این دختره داره چی میگه؟ بعد یهو دوباره گفت :« ساسکه من ، عا.ش.ق.ت شدم. » یهو خاطره هام از جلوی چشمام رد شد فلش بک : اون روز ، زیر بارون دل یه دخترو شکستم ، ساسکه من ع.ا.ش.ق.ت شدم پایان فلش بک بعد یهو بهش گفتم :« ببخشید؟! »
ساکورا * داشتم از مدرسه میومدم خونه که یهو اتفاقی ساسکه رو توی یه کوچه دیدم که داره با یه دختره حرف میزنه دختره اشنا بنظر میومد انگار یکی از بچه ها ی مدرسمون بود ، ساسکه داشت بهش میگفت :« اینجا کاری داری؟ » که یهو دختره بشه اعت.راف کرد یهو خاطراتم از جلوی چشمام گذشت مطمئن بودم که ساسکه قراره دوباره با بی رحمی اون دختر رو مثل من رد کنه
دختر که میساکی نام داشت، با گریه به سمتم دوید. حرف های ساسکه به او را نشنیده بودم...ولی از حال زارش مشخص بود. خودش را در آغوشم گم کرد:«سا...ساکورا...» سرش را نوازش کردم... خوب درک میکردم حالش را... گفت:«اون به من گفت آزاردهندم... گفت یه دختر ضعیف آویزونم...» خونم به جوش آمده بود... علاوه بر من دل یک نفر دیگه رو هم شکست... جلوی چشمام... دختر را کنار زدم با عصبانیت به سمت ساسکه رفتم
محکم به پشتش زدم و برگشت. با خشم به صورتش سیلی زدم:«تو خجالت نمیکشی؟!» با تعجب و در حالی که دستش رو گونه اش بود نگاهم کرد... اشک خشم درون چشمانم جمع شده بود:«فکر میکنی خیلی شاخی که دل دخترای مردمو میشکونی؟؟فکر میکنی کی هستی؟؟ اگه قیافه نداشتی هیچیییی نداشتی بدبخت! از ته دلم آرزو میکنم به خاطر تمام دل هایی که شکوندی، اگه یه روزی عا.ش.ق شدی، بدجور بشکونتت! ردت کنه و تحقیرت کنه... که بفهمی چه بلایی سر بقیه آوردی!» هلش دادم و از کنارش رد شدم...ظاهرا هنوز نفهمیده بود چه اتفاقی افتاده
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلاامم
اومدم بگم میشه مثل تستای مصاحبه با کاربرت منم باهات مصاحبه کنم😅😂؟؟
ببخشید سوالاشو عوض میکنم😄
نتونسم پیام بدم چون دنبالم نمیکنی🙃
پارت 6 میخواییم
بزودی:))))
خلاقیتووووو🤩
زودتر پارت بعدووو منتشر کننننننن😑😑
حیحی
مرررررسی
چشم بزودی:)