دومین پارت داستانم با همکاری کاربر 김민수
ساکورا درون راهرو های سرامیکی قدم میزد... بیرون سر و صدای دانش آموزان می آمد. ولی او فقط صدای کفش های خودش را میشنید. این مدرسه... این شهر...
بعد از دو سال دوری... باز هم برگشته بود...به تمام خاطراتش...برگشته بود به جایی که ذهن او را ساخته بود.
ولی او دیگر ساکورا قدیم نبود... دیگر نمیتوانست باشد.
ساکورا عوض شده بود تمام همکلاسی هایش میگفتند ساکورا از قبل سرد و بی روح تر شده
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
عالیییییی:))))
عالیی🥰
مرسیییی
پارت سه کی میزاری بگو تا خودم همون موقع برات برسی کنم داستاناتون رو خیلی دوست دارم
اریگاتو😊✨✨🎁
مرسیییی
پارت سه منتشر شد:))))
عالی بود🙌خلاقیتتون خیلی خوبه من نهایتا بتونم داستان اصلی بازگو کنم😅
اریگاتو
مرسی بابت حمایت:)))))