اولین پارت داستانم درباره ساسکه و ساکورا با تشکر از همکارم کاربر 김민수
باران،موهای صورتی اش را خیسِ خیس کرده بود. سرش پایین بود و با چشمان زمردینش که حالا از شدت اضطراب کدر شده بودند به زمین دوخته شده بود.
مقابلش پسری ایستاده بود که مدتها پیش قلبش را ربوده بود.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
قشنگ بود 💓
مرررسی
عالیییی
دنبال همین بودمممم
:)))
خییلیی باحال بود😊
مررررسی
زیبایی میبینم!!!
اریگاتوووو
بالاخره منتشر شدددد😊
گیلیگیلییی😍