تو و بی تی اس⁦ ⁩پارت ۳

جین در حال فرار بچد به سمت اتاقش که یهو پاش لیز خورد و از پله ها افتاد پایین...من با سرت دویدم پایین که ببینم چی شده...دیدم دستاش و پاهاش همه زخمی و کبود شده...از ترس جیغ زدم و با پای رنگم دویدم طرفش..کل اعضا رو هم با جیغ بیدار کردم....جونگ کوک که هنوز گیج بود خواستم برام جعبه کمک های اولیه رو بیاره که رفت برام موز آورد...😐😑🤦🏻‍♀️ منم بلند گفتم=این چچچچیه؟؟؟؟؟ خواب جونگ کوک پرید و دوید رفت برام جعبه رو آورد...

رفتم و سر جین رو گذاشتم رو پاهام و داشتم با دستمال زخماش رو پاک میکردم...وقتی که داشتم رو دماغش چسب زخم میزدم دیدم بهم خیره شده...بعد من بلندش کردم و گفتم : حالت خوبه؟ جین: من...من خوبم...رو پاهاش وایسادم نزدیک بود بیوفته که گرفتمش زیر بغلش رو با کمک نامجون گرفتم و بردیمش اتاقش...من: پوففففففففففففففففففف 😯 بخیر گذشت..😓

اومدم برم تو اتاق خودم که یهو از حال رفتم و جی هوپ گرفتم...(نکته: شما وقتی که با یه صحنه بد مواجه میشی و استرس میگیری قندت نیفته و از حال میری...)ادامه: صبح که از خواب پاشدم...از اتاق اومدم بیرون دیدم شوگا پشت در وایساده... شوگا: سونگ هی، بهتری؟؟؟ خب من میخوام ببرمت بیمارستان تا دکتر معاینه ت کنه... قبلاً وقت گرفتم... مطمئن باش زیاد طول نمی کشه...منم توی دلم گفتم: وای اگه مشکل منو شوگا هم بفهمه چی اگه کل اعضا بفهمم چی...😭😭😭 منم زود حاضر شدم و رفتیم بیمارستان...

نوبت من شد و رفتم تو اتاق.. خوشبختانه شوگا با من نیومد تو اتاق🙃🙃🙃 دکتر منو معاینه کرد و گفت که یه سرگیجه ی سادست و باید برای اطمینان بیشتر آزمایش خون بدم..منم سریع رفتم پیش شوگا و بهش گفتم باید آزمایش خون بدم...ازش خواستم نیاد...رفتم و ازم واسه آزمایش خون گرفتن...اومدم بیرون دیدم شوگا جلوم وایساده...😳 شوگا یهو روش رو کرد بهم و گفت: بریم؟... هیچ وقت اون لبخند کیوت رو یادم نمیره...🥺🥺🥺

تو راه بودیم و من خیلی گشنه م بود...ضعف کرده بودم...شوگا هم بدون اینکه چیزی بگم برام یه بسته شکلات گرفت و داد بخورم...من:🤤🍫 ...رفتیم خونه و لباسامون رو عوض کردیم و رفتیم کمپانی تا طرح های لباسم رو ببینن...اونا از طرح های لباسم خوششون اومد و استخدامم کردن...من:🥳🥳😍😍💃💃اعضا بهم میخندیدن...بعد یهو با صدای بلند خوندم: وی ووراگانه منگادو.....بهم تهیونگ و بقیه اعضا خشک شدن..😳😳😳😲

ازم خواستن تست هم بدم و من یه آهنگ رو خوندم و خوششون اومد و منو قبول کردن....برگشتیم خونه و یهو یه اس ام اس اومد واسه شوگا...یهو شوگا خشکش زد و بهم خیره شد... نمیدونستم اون پیام چی بوده...ازش پرسیدم چیزی شده؟؟؟ اون یهو خودش رو جمع و جور کرد و گفت : نه یه چالش مسخره دیدم تهش خیلی بد در اومد....من: عه..خب من میرم تو اتاقم کسی با من کار نداره؟ اعضا : نه.....راحت باش....رفتم اول از جین سر زدم دیدم بهتره براش نودل پختم و بردم واسش تو تختش...رفتم و گفتم برات نودل پختم... جین: نمیخورم 😒😒😒 من : باید بخوری تا بهتر بشی... دیشب از کلی پله افتادی ها... _نمیخورم...من: پس من به زور بهت میدم...و بهش دادم که بخوره....اون هم یه قاشق خورد خوشش اومد و ظرف و ازم گرفت و تا تهش رو خورد..در همین حین.........

از زبان شوگا: برام از بیمارستان پیام اومده بود...جواب آزمایش سونگ هی بود...زده بود تپش قلب...برام عجیب بود اون دختر سر زنده چطور ممکن بود ناراحتی قلبی داشته باشه...تصمیم گرفتم این مثل یه راز پیشم بمونه ولی اگه بهش نمیگفتم درمان نمیشد...پس مجبور شدم برم دارو هاش رو بگیرم و بگم دکتر گفته باید اینا رو بخوری تا دیگه سرت گیج نره....دلم نیومد بهش بگم تپش قلب داره....قبل ناهار بود که به اعضا گفتم باید برم بیرون و کار دارم....اعضا هم با تعجب گفتن باشه و من رفتم و دارو های سونگ هی رو گرفتم...خدارو شکر تو آمپول و سرم نبود که بخواد شک کنه....سریع برگشتم و دارو هارو دادم بهش و واسه ناهار هم مجبور شدیم از بیرون سفارش بدیم ...چون جین دستو پا چلفتی نمی‌تونست آشپزی کنه....خوردیم و سونگ هی هم دارو هاش رو خورد...خیالم راحت راحت بود...😯😯😯

از زبان خودت: دارو های رو که شوگا داده بود خوردم و رفتم استراحت کنم...شوگا خیلی عجیب بهم نگاه میکرد...شب شد و رفتیم شهربازی...اولین بارم بود که سوار ترن هوایی شده بودم...ازمون عکس در حال حرکت گرفته بودن و قیافه هامون فقط... نامجون:🤢...تهیونگ:😵...من: 😆... شوگا😑............جی هوپ:😂...جین:😮...کوکی:😬....جیمین:😀... اینجا پارت سوم تموم میشه...اگه دوست داشتین نظر بدین...