
گفته بودم هر روز میزارم پس برو ادامه

تق تق تق رفتم سمت در و بازش کردم یه لحظه شکه شدم آدرین اینجا چی کار میکرد آدرین:سلام من : سلام ....کاری داشتی آدرین :نه فقط اومدم برای رفتار امروزم ازت معذرت بخوام واقعا متاسفم من :اووو اشکال نداره من باید معذرت بخوام که خوردم بهت آدرین :میشه راجب خودت بیشتر بگی
من :خب من تو کانادا زندگی میکنم و دکتر هستم آدرین :من هم اینجا زندگی میکنم و مدلینگ و طراح هستم ....خیلی خب من دیگه میرم فعلا من :فعلا وقتی آدرین رفت رفتم سراغ گوشیم و زنگ زدم به آلیا گفتگو ی آلیا و مرینت 🔊🔊🔊🔊 مرینت :سلام آلی جون آلیا :به به خانوم دکتر چه خبرا چی کار میکنی مرینت :هیچی تازه قرار داد رو بستم الانم تو عمارت آقای آگرست هستم آلیا : اگه واسه من چیزی نخری میکشمت مرینت :خیلی خب باشه میرم میگیرم ☺☺ آلیا :حتما بگیر فعلا مرینت :فعلا پایان گفتگو 🔊🔊🔊
با خودم گفتم هنوز وقت هست بزار برم بیرون یکم دور بزنم رفت، و یه لباس بنفش پوشیدم که دامن توریه سفید داشت کیفم رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون و به آقای آگرست گفتم که میخوام برم بیرون و آقای آگرست گفت گابریل:اگه بخوای بهت ماشین بدم من :نه ممنون با اجازه رفتم بیرون اول رفتم سمت ایفل خیلی خوشگل بود رفتم و یه صندلی پیدا کردم و نشستم روش از دید آدرین چندی قبل ؛ حوصلم سر رفته بود رفتم بیرون داشتم کنار برج ایفل قدم میزدم که یهو مرینت رو دیدم که رو صندلی نشسته میخواستم برم سمتش که یهو ناشناس: سلام خانوم خوشگله
مرینت هیچ جوابی نداد انگار که نشنید اون مرده بهش چی گفت اون مرده هم رفت پیش مرینت نشست و دستشو گذاشت رو شونه های مرینت که یهو مرینت از جا پرید فکر کنم داشت فکر میکرد و از دیدن اون مرده خیلی شکه شد مرده داشت میرفت سمتش که من رفتم یقه ی مرده رو گرفتم و گفتم آدرین :دفعه ی آخرت باشه به ایشون نزدیک میشه ناشناس : اون وقت شما کی باشی آدرین : به شما مربوط نیست بعد هم ولش کردم و رفتم پیش مرینت خیلی ترسیده بود اما گفت مرینت "ممنون اما خودم از پسش بر میومدم و بعد هم رفت
از دید مرینت : خیلی ترسیده بودم وقتی آدرین اومدو مرده رو برد خیلی راحت شدم ما باز هم ترسیده بودم سریع از اونجا رفتم خیلی ترسیده بودم رفتم سمت عمارت آقای آگرست که دیدم آدرین اونجاست تا منو دید گفت آدرین :مرینت حالت خوبه مثل گچ سفید شدی من :اره ...اره خوبم چیزی نیست آدرین: باشه هر طور راحتی من :ممنون سریع رفتمتو اتاقم و درو محکم بستم دیگه نم تونستم اینجا بمونم رفتم پایین و به خانوم و آقای آگرست گفتم
مرینت : خب ...خب من میخوام برگردم ما قرار داد رو بستیم پس نیازی به بودن من نیست امیلی :اما عزیزم الان که شبه وایسا فردا برگرد گابریل : درسته مرینت : نه ممنون من بر میگردم بیشتر از ایم مزاحمتون نمی شم بزن صفحه ی بعد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قشنگ بود ثنا جان
عالی بود پارت بعد رو زود بزار
چشم