
اینم ۹ 🙂🙂🙂🙂🙂
رفتم سر کارم تو فکر بودم آلیا : مرینت ...مرینت من : بله ...چیه چیزی شده آلیا : دختر خیلی تو فکری چی شده راستشو بگو من : خب آلیا یه سوال آلیا "خب بپرس من " آدم اگه عاشق بشه چی کار میکنه آلیا : هی نکنه عاشق شدی من : نه نه خیلی از آشناهای عاشق شده میخوام بدونم چه حسی داره آلیا : خب من عاشق نشدم اما ادرم هر کاری برای بدست آوردنش میکنه من : حتی خودکشی
آلیا : شاید که یهو ...... پرستار : خانوم دکتر ......خانوم دکتر ( با اضطراب و نفس نفس زدم گفت ) من(یعنی مرینت ): چیه چی شده چه اتفاقی افتاده پرستار ( با نفس نفس زدن ) به سختی گفت : آقای آگرست وقتی اینو شنیدم مثل جت رفتم تو اتاقش خیلی خیلی بد نفس میکشید خونریزی کرده بود ( خون ریزی داخلی ) نمیتونست دستشو تکون بده و چشاش نمی دید .....
من : سریعا برید بیرون و پرده ها رو بکشید پرستار ها : چشم من : آدرین...آدرین میتونی دستتو تکون بدی اون اصلا نمیتونست چیزی بگه اون لحظه فقط بهم لبخند زد ( خیلی دوست دارم الان آدرین بمیره ولی نمیشه ) یهو زبان قلبش نظمش رو از دست داد و به کما رفت ...................... نمی دونم چرا اما اشک از چشام سرازیر شد مثل اینکه سم کامل از بدنش بیرون نیومده بود پرستار ها رو صدا کردم و اونا بردنش به اتاق مخصوص کپ کرده بودم انگار داشتم روم میخ میزدن خیلی حس بدی بود هیچ کار نمیتونستم بگم هیچی آلیا : مرینت...مرینت هیچی نمیتونستم بگم هیچی تنها کاری که میتونستم بکنم اینه که از اتاق برم بیرون رفت تو رخ کن و لباسم رو در اوردم و رفتم به سمت ماشین نمیتونستم ماشین رو برونم به خاطر همین راه افتادم به سمت خونه ( پیاده ) تا خونه فقط داشتم فکر میکردم که چرا چرا آدم برای عشقش باید این کار و بکنه و اون لبخند آدرین معنیش چی بود که سرم رو اوردم بالا دیدم جلوی عمارت هستم وارد شدم کسی نبود مثل همیشه شب برای شام پایین نرفتم اینقدر حالم بد بود که یادم رفت بخورم فردا صبح از دید مرینت
خیلی بیحوصله پاشدم سزم خیلی درد میکرد لباسمو عوض کردم و گوشی رو برداشتم به بیمارستان زنگ زدم منشی بیمارستان : الو بفرماید من : سلام دکتر هستم میخواستم بدونم حال آقای آگرست خ به منشی بیمارستان " خب ..خب راستش
من : خب چی منشی بیمارستان:
و تمام من فردا پارت نمی دم چون کار دارم ببخشید و اینگه واقعا نظرات خیلی کمه و همین طور لایک ها گفتم بدونید دیر پارت دادم خبر داشته باشید چرا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام ببخشید اگه دیگه این داستان ادامه نداره بگین
سلام عزیزم خیر ادامه نمیدم
سلام دیگه رمان زندگی سخت رو ادامه نمیدید و پارت بعدی داستان تون کی میاد؟
سلام پارت بعدی کی میاد و دیگه رمان زندگی سخت رو ادامه نمیدید؟
نه دیگه هیچ گونه رمانی نمینویسم تا اطلاع ثانوی 😀
سلام داستانت خیلی عالیه عاشقشم🙂😍 ولی خیلی خیلی دیر میزاری هربار میام تو تستچی به امید اینکه پارت گزاسته باشی ولی نمیزاری ک😕
واینکه اگه دیر میزاری حداقل طولانی بزار
واقعااا شرمنده
سلام چرا نمیزاری
دیگه رمان نمینویسم
خیلی خیلی عالی بود💖💖مشتاقانه منتظر بقیشم.باقدرت ادامه بده.به داستان های منم سر بزن و لطفا نظر بده.
عالییییی
اجی عالی بود
منتظر پارت بعد هستم
عالی بود گلم زود بعدی رو لطفا بزار