آیینهها فقط تصویر ما را نشان نمیدهند... گاهی همدمی میشوند از دنیایی دیگر برای تنها نبودنت!
برق عجیبی جای غم چشماش رو گرفت بی اراده بلند شدم و زیر لب نامش را صدا زدم به طرفم دوید و دستاش رو دور گ.ر.د.ن.م ح.ل.ق.ه کرد دلم خیلی براش تنگ شده بود از دیدنش خوشحال شده بودم دوست اسکارلت با تعجب به ما نگاه می کرد بعد از جدا شدن من و اسکارلت از هم نشستیم و تمام ماجرا را برای دوستش،که اسمش جوآنا بود،تعریف کردیم از اسکارلت پرسیدم: بهت نمیخوره سال اولی باشی قبلا هم تو هاگوارتز ندیده بودمت انتقالی گرفتی؟ جواب داد: من و جوآنا به خاطر شغل پدرهامون از بوباتون انتقالی گرفتیم به هاگوارتز شنیدم هاگوارتز چهار تا گروه اصلی داره گریفیندور،اسلایترین،هافلپاف و ریونکلاو دلم میخواد تو گریفیندور بیوفتم
چیزی نگفتم رداهامون رو پوشیدیم به هاگوارتز رسیدیم و گروهبندی آغاز شد از اونجا که اسکارلت اولین سال تحصیلش تو هاگوارتز بود، باید گروهبندی میشد پروفسور مک گونگال همونطور که داشت لیست جادوآموزان رو میخوند صدا زد: اسکارلت جانسون کلاه گروهبندی پنج دقیقه مکث کرد و کسی نمیدونست تو اون پنج دقیقه چه حرف هایی بین اسکارلت و کلاه رد و بدل شده کلاه فریاد زد: اسلیترین و تمامی بچه های گروه تشویقش کردند از صندلی بلند شد، پایین اومد و کنارم نشست گفتم: ناراحت نباش مهم اینه پیش همیم لبخند کم جونی زد دوستش هم بعد از گروهبندی به طرفمون آمد و پیش اسکارلت نشست مشغول خوردن شام بودیم که پانسی اومد و صندلیش رو بین من و اسکارلت گذاشت و با حرف های رو مخش حسابی کفری ام کرد اسکارلت نمیدونست چه خبر شده و پانسی کیه درحالی که از خشم سرخ شده بودم وسط حرفش پریدم و گفتم: پانسی پارکینسون! فقط گ.م.ش.و اعصابم رو به اندازه ی کافی خورد کردی
پانسی با پررویی گفت: آره برم که با این خانم نه چندان محترم تنها باشی؟ نه ع.ش.ق.م از این خبرا نیست. اصلا برم که چی بشه؟ من اینجا راحتم ن.ف.س.م(عووووق🗿💔) خونم به جوش اومده بود و هر لحظه امکان داشت سیلی ای حواله اش کنم «از زبان اسکارلت» ایییی یه دختره ی نچسب اومده دقیقا وسط من و دراکو نشسته فک کنم دوست د.خ.ت.ر.ش.ه والا انگار میخوام پ.ا.ر.ت.ن.ر جونشو ب.خ.و.ر.م که اینجوری خودشو براش ج.ر میده ع.س.ل.م ن.ف.س.م ع.ش.ق.م.ی راه انداخته که بیا و ببین چه غ.ل.ط.ی خورددد؟ برگشت به من گفت خانم نامحترم؟ فک کنم نمیدونه من لاتممم داره اون روی منو بالا میارههه شام به اندازه ی کافی کوفتم شده دراکو انگار از دیدنش خوشحال نشده بود که دست به کار شدم گفتم: بههه بههه سلام دختر خانمم گفت: شما کی باشی که میخوای دراکو جونم رو ازم بگیری؟ فکر کردی میتونی؟ کور خوندی چیچی مگوئههه این ز.ن.ی.کههه نمیدونه با کی طرفههه وقتشه س.ل.ی.ط.ه بازی هام رو شروع کنم تو مدرسه ی قبلی همه میدونستن رفقام ن.ا.م.و.س.م حساب میشن و کسی به پر و پام نمی پیچید م.ا.د.ر ن.ز.ا.ی.ی.د.ه کسی خودشو به ن.ا.م.و.س من بچسبونهه
پانسی با پررویی گفت: آره برم که با این خانم نه چندان محترم تنها باشی؟ نه ع.ش.ق.م از این خبرا نیست. اصلا برم که چی بشه؟ من اینجا راحتم ن.ف.س.م(عووووق🗿💔) خونم به جوش اومده بود و هر لحظه امکان داشت سیلی ای حواله اش کنم «از زبان اسکارلت» ایییی یه دختره ی نچسب اومده دقیقا وسط من و دراکو نشسته فک کنم دوست د.خ.ت.ر.ش.ه والا انگار میخوام پ.ا.ر.ت.ن.ر جونشو ب.خ.و.ر.م که اینجوری خودشو براش ج.ر میده ع.س.ل.م ن.ف.س.م ع.ش.ق.م.ی راه انداخته که بیا و ببین چه غ.ل.ط.ی خورددد؟ برگشت به من گفت خانم نامحترم؟ فک کنم نمیدونه من لاتممم داره اون روی منو بالا میارههه شام به اندازه ی کافی کوفتم شده دراکو انگار از دیدنش خوشحال نشده بود که دست به کار شدم گفتم: بههه بههه سلام دختر خانمم گفت: شما کی باشی که میخوای دراکو جونم رو ازم بگیری؟ فکر کردی میتونی؟ کور خوندی چیچی مگوئههه این ز.ن.ی.کههه نمیدونه با کی طرفههه وقتشه س.ل.ی.ط.ه بازی هام رو شروع کنم تو مدرسه ی قبلی همه میدونستن رفقام ن.ا.م.و.س.م حساب میشن و کسی به پر و پام نمی پیچید م.ا.د.ر ن.ز.ا.ی.ی.د.ه کسی خودشو به ن.ا.م.و.س من بچسبونهه با عصبانیت گفتم: سوسسس ماسسس برو کنار بزا باد بیاد باووو چی زر زر میکنییی که همون سردرد مضخرف و همیشگی به سراغم اومد و دیگه هیچی نفهمیدم
پایان پارت چهار :)💘 امیدوارم خوشتون بیاد ناظر رد نکن لطفا پارت های قبل منتشر شده اینم منتشر کن کاربرا رو منتظر نزار😭😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ولی اسکارت اجب دختری هست 😃😃
خیلی کم بود
زود پارت بعد رو بزار
بالاخره پارت بعد اومد هوراااا
بسااار زیبااا✨🌷
حمایت؟اگه ناراحت میشی بپاک😀