
یک هفته گذشته ولی هیچ چیز جدیدی یادم نیومده واقعا هنوز دلیل اصلی که پدر مادرم از هیونجین بدشون میومد و نمیدونم. با بی میلی شروع مردم به خوردن غذام _بیبی چیزی شده؟_هوم... یک هفته گذشته ولی اون چیز اخری مه باید یادم بیاد هنوز یادم نیومده _اشکال نداره امیدتو از دست نده بالاخره یادت میاد _به چیزی هیون _چیه؟ _ چرا نمیتونیم درست بریم بیرون اخه همش ترس اینو داریم که یه وقت پیدامون کنن این اذیتم میکنه_ببخشید ولی مجبوریم اگ بفهمن زنده ای بازم نقشه کشتنتو میکشن نمیتونم بزارم که بکشند ولی هروقت حافظت کامل برگشت و جلسه خاندانای بزرگ برپا شد اون وقت به همه میگیم زنده ای و اون نقشه کثیف اون خانم و اقای کیمو رو میکنیم
_هعی یعنی باید تا اون موقع صبر کنم و نبینمش؟ _کیو؟ _سونگی رو خیلی دلم براش تنگ شده وحشتناک دلم میخواد برم محکم بغلش کنم _راستش یه سوپرایز برات دارم! _چی؟! _برو حیاط پشتی یکی اونجا منتظرته _نگو واقعا... _ اره بدو.. سریع بلند شدم و دوییدم سمت حیاط پشتی درو باز کردم و یه پسر پشت به من وایساده بود
یه هودی سیاه تنش بود و هنوزم موهاش به همون قشنگی بود_سونگیی؟! برگشت و بهم نگاه کرد با قیافه کیوتش دوباره بعد از سه سال بهم لبخند زد _الکسا خودتی؟! _ارههههههه دوییدم بغلش اشکام سرازیر شد_سونگی... هق... دلم برات... هق... تنگ شده بوددددد _منم دوسنگ جونمم _خیلی اشغالی وقتی خبر داشتی چرا زود تر نیومدی بیشعور نمیدونی چقدرررر ناناحت شدمممم_ببخشید مجبور بودم باید اون دوتا میپیچوندم _بازم ممنون که اومدیییی _باید میومدم
باهم رفتیم و رو صندلی حیاط نشستیم _سونگی تو این سه سال چیا شده که خبر ندارم؟ _هیچی من دربدر دنبالت بودم و اون لوکاس عوضی هم شد وارث خاندان _او عوضی جام گرفت نه؟ _اره _ولی بهتر نمیخوام وارث خاندان به اون کثیفی باشم _تو از نقششون خبر داری؟ _اره یادت اومده؟ _هوم ولی یادم نیس چرا از هیون بدشون میومد چون دشمن خونشون خاندان هوانگه _واقعا... یهو سرم درد گرفت و خاطره جدیدا: _باید از شر این هوانگ خلاص بشیم اگه نفسمونو لو بده بدبختمون میکنه تازه از اون دختره احمقم استفاده میکنه باید از شرش خلاص شیم ماریا.... (زمان حال) : _اخخ سرم_چیشد چیزی یادت اومد؟ _ارهه فهمیدممممم یادم اومد چرااااا بالاخره همه چیو یادم اومدددددد نمیزارم حالا دیگه بخواستشون برسن
_این خیلی خوبه(خاطره الکسا از نقشه شوم کیم ها) : یواشکی رفتم در اتاق مامان و بابا و حرفاشونو گوش میکردم _هی ماریا باید روز جلسه انتخواب وارث ها که افتاده واسه یه سال دیگه از شر تموم وارثا حتی وارث خدمون الکسا خلاص بشیم سر به نیس کردن الکسا ماری نداره اونا مشکلن اگه بتونم از شرشون خلاص بشیم کل رییاست خاندان میوفته دست ما و میشیم قدرت مند ترین تو کره.... (بنظرتون قراره ماه دیگه تو جلسه چه اتفاقاتی بیوفته هوم؟ )
اینم پارت چهار پارت پنج رو شاید جمعه گذاشتم شایدم شنبع
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی بودددد🥺🖤
#پارت_بعد
همین روزا میزارم شاید امشب اپش کردم
عالییییی بود ❤🤗
من خودمم دارم رمان مینویسم ولی یه پارت رو دو بار رد کردن دیگه هیچ انگیزه ای برای نوشتنش ندارم 🥲
نا امید نشو بازم ادامه بده منم الان پارت دومم گزارش شد و پاک شد ولی بازم نوشتم