دوستان بعضیا ایراد گرفتن داستان روندش کنده و حوصله سر بر اوایل این شکلی هستش به مرور درست خواهد شد شما چه نکته ایی پیدا کردین؟؟
ردِ حافظه بعد از حذف آرین، یه سکوت سنگین افتاد نه از جنس آرامش، بلکه از جنس خلأ دفتر روی میز بسته شده بود و جملهی آخر روی دیوار حالا محو شده بود «بعضی انتخابها، بهای زماناند» ولی یه چیز عوض شده بود اتاق سفید دیگه سفید نبود خطهایی روی دیوار ظاهر شده بودن مثل نقشه، مثل ردّی از چیزی که داره نزدیک میشه زوف برگشت اینبار نه به شکل سایه، بلکه با چهرهای خسته گفت: «سازمان زمان فهمیده که تو وارد لایهی ممنوعه شدی. حالا دنبال ردت میگردن» من پرسیدم: «یعنی چی؟ مگه فقط یه خاطره بود؟» زوف گفت: «اون خاطره، یه در بود. و تو بازش کردی. حالا باید حرکت کنی، چون اینجا دیگه امن نیست» یه در جدید باز شد اینبار نه با نور، بلکه با صدای زنگ و پشتش یه راهرو فلزی بود، با چراغهای چشمکزن روی دیوارش نوشته شده بود: «ایستگاه صفر – ورود فقط با مجوز سطح ۷» من مجوز نداشتم ولی زوف گفت: «تو حالا یه استثناءی. چون انتخاب کردی»
راهرو فلزی سرد بود صداهای الکترونیکی از دیوارها میاومدن و یه حس سنگین مثل اینکه دارم وارد جایی میشم که نباید باشم زوف گفت: «اینجا ایستگاه صفره. جایی که انتخابها ثبت میشن، نه برای قضاوت، بلکه برای کنترل» من پرسیدم: «کنترل چی؟» زوف جواب نداد فقط به یه در اشاره کرد روی در نوشته شده بود: «واحد ثبت تصمیم – سطح دسترسی: مشکوک» در باز شد و من وارد یه اتاق شدم که پر بود از پرونده هر پرونده یه اسم داشت ولی یکیشون اسم منو داشت و زیرش نوشته شده بود: «تصمیم ۴: حذف آرین – تأثیر: شکاف، ناپایداری، هشدار» قلبم تند زد یعنی اونا دارن تصمیمهامو رصد میکنن؟ یعنی هر کاری که کردم، یه اثر داشته که حالا دارن بررسیش میکنن؟ یه صدای جدید از بلندگو پخش شد: «هدف وارد ایستگاه صفر شده. واحد شکار فعال شد. آمادهسازی برای بازداشت» زوف گفت: «دیگه وقت نداری. باید از اینجا بری، قبل از اینکه شکارچی برسه»
زوف گفت: «دیگه وقت نداری. باید از اینجا بری، قبل از اینکه شکارچی برسه» من هنوز داشتم به پروندهی خودم نگاه میکردم تصمیم ۴: حذف آرین تأثیر: شکاف، ناپایداری، هشدار یه صدای سنگین از راهرو پیچید نه قدم، بلکه کوبش مثل اینکه زمان، خودش داره نزدیک میشه زوف گفت: «شکارچی زمان، ساختهی سازمانه. ولی از تصمیمهای تو تغذیه میکنه. هر چی بیشتر انتخاب کنی، بیشتر رد میذاری» من دویدم راهروها شروع کردن به تغییر دیوارها تبدیل شدن به صحنههایی از گذشته هر قدم، یه خاطرهی نیمهکاره یه درِ بسته یه جملهی نگفته و پشت سرم، صدایی که نزدیکتر میشد نه فریاد، نه نفس بلکه یه زمزمهی فلزی: «تصمیم تأیید شد. هدف در حال فرار. مجوز حذف صادر شد» من به یه در رسیدم روش نوشته شده بود: «لایهی بعدی – فقط با پذیرش» زوف گفت: «اگه میخوای فرار کنی، باید تصمیم بعدی رو همینجا بگیری.&
من روبهروی در ایستاده بودم نه دسته داشت، نه قفل فقط یه جملهی محو روش حک شده بود: «پذیرش، نه عبور» زوف گفت: «اگه ازش رد بشی، دیگه نمیتونی برگردی. این در، فقط به جلو باز میشه» پشت سرم، صدای شکارچی نزدیکتر شده بود نه قدم، بلکه یه لرزش توی فضا انگار زمان داشت خودش رو جمع میکرد برای ضربهی نهایی من یه لحظه مکث کردم نه از ترس، بلکه از شک اگه از این در رد بشم، چی میمونه از من؟ فقط تصمیمهام؟ یا چیزی عمیقتر؟ یه صدای جدید از در شنیدم نه زوف، نه شکارچی بلکه صدای آرین آروم، ولی واضح: «تو هنوز منو یادت میاد. پس من کامل حذف نشدم» نفس عمیقی کشیدم و دستمو گذاشتم روی در نور سفید فوران کرد و همهچی ناپدید شد وقتی چشمهامو باز کردم، توی یه فضای جدید بودم نه ایستگاه، نه خاطره، نه زوف فقط یه میدان بیزمان، با ساعتهایی که معلق بودن و یه صدا که گفت: «به لایهی آزاد خوش اومدی. اینجا، زمان از تو پیروی میکنه» او کیست؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اسم بگیننننن
برای چه کسی؟
یه اسم پسر بگین