
پارت 37 ناظر محترم باور کن چیزی ندارههه💔☺ لطفا منتشر کن رد نشه:))♡♡
لوکاس : منم نگفتم تو خوشحالی ولی پس اون چی؟ دراکو تا کی باید پای تو بمونه؟ تا کی باید هرروز بره بیمارستان تا کی باید حرف دکترا رو نادیده بگیره؟ تا کی باید با خیال تو زندگی کنه؟ با خیال خام اینکه تو دوباره بر میگردی دیانیرا : اشکی از گوشه چشمم سر خورد چشمامو با درد روی هم گذاشتم و لبخند تلخی زدم...تا وقتی که کار منم همین نباشه...تا وقتی که فقط با خیالش زندگی نکنم! لوکاس : کِی؟ آخرش کیه؟ کی بر میگردی؟ دیانیرا : نمیدونم...نمیدونم لوکاس به نفع هر دو مونه به همدیگه فکر نکنیم کنار هم نباشیم لوکاس : این حرف آخرته؟ دیانیرا : نزار به خاطر من داغون شه کنارش باش! گوشیو قطع کردم و کلافه چنگی به موهام زدم کِی قراره این بد بختیا تموم شه؟ کِی قراره این فکر و خیال...تموم شه؟ رو تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم پس اونم حالش بده....چه کاری از دست من بر میاد؟ واقعا قراره اینطوری دست رو دست بزارم تا....اَه... ♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧ از پله های مارپیچ عمارت پایین می رفتم همه جا توی سکوت فرو رفته بود و صدای قدم هام رشته افکار و سکوت و بهم میزد
قلبم هنوز تند تند می تپید جلوی در اتاقش وایستادم دستمو آروم روی در کوبیدم لوسیوس : بیا داخل دراکو : در و باز کردم و با قدم های محکم و آروم وارد اتاق شدم به میز کارش رسیدم حتی نگاهشو از روی روزنامه بر نداشت لوسیوس : چی شده؟ دراکو : سرمو انداختم پایین...من متاسفم...بابت حرفام...بابت رفتارم...بابت هر چی که گفتم معذرت میخوام...حالم خوب نبود لوسیوس : بشین دراکو : نفس عمیقی کشیدم و رو صندلی کنار میز نشستم و به چهره سردش خیره شدم لوسیوس : این بار و می بخشم ولی دفعه دیگه مراقب حرفات باش حالت بهتره؟ دراکو : آره...شاید..پدر من میخوام از اینجا برم لوسیوس : از کجا؟ دراکو : لندن! میخوام برم کانادا!! لوسیوس : چرا؟ دراکو : از لندن خسته شدم اینجا پر از خاطره هاییه که باعث میشه حالم بد شه لوسیوس : دلت واسش تنگ شده؟ دراکو : پوزخندی تلخی زدم معلومه...ولی مگه اون اصلا منو یادش هست؟ لوسیوس : بعضی دورگه ها شاید خوب باشن! دراکو : منظورتون چیه؟ لوسیوس : اگه بخوای میتونی بری دراکو : ممنون...از رو صندلی بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون
نگاهم به مامان خورد که پشت در به دیوار تکیه زده بود نارسیسا : میری کانادا؟؟ دراکو : آره...نارسیسا : دراکو.... باید...یه چیزی بهت بگم دراکو : چی؟ نارسیسا : در مورد دیانیراعه! دراکو : با تعجب به چهره نگران مامان خیره شدم و سمتش قدم برداشتم رو مبل نشستم نارسیسا : فنجون قهوه رو جا به جا کردم و به دراکو خیره شدم...دراکو میدونی دیانیرا چرا رفت؟ دراکو : لبخند تلخی زدم...اون دوسم نداشت نارسیسا : دلیلش این نیست دیانیرا تو رو دوست داشت...خیلی زیاد....هنوزم دوست داره...اون به خاطر خودت این کارو کرد میخواست فداکاری های تو رو جبران کنه دراکو : اینطوری جبران کنه؟ اینطوری که بزنه نابودم کنه؟ نارسیسا : دیانیرا...به خاطر اینکه اصیلزاده نبود از اینجا رفت...به خاطر این تنهات گذاشت اون میخواست کاری کنه تو به خاطرش با لوسیوس دعوات نشه! دراکو : از زمین چشم برداشتم اخمی بین ابروهام نشست الان اینو به من میگید؟ نارسیسا : گفت بهت نگم...نمیخواست زندگی تو خراب بشه دراکو عصبی نشو دراکو : کلافه نفسمو بیرون دادم از رو مبل بلند شدم نارسیسا : کجا میری؟ دراکو : فردا میرم کانادا...دیانیرا رفته کانادا نه؟ نارسیسا : میدونستی؟ دراکو : تازه فهمیدم...از پله ها رفتم بالا و وارد اتاقم شدم
کوله پشتیمو روی تخت گذاشتم چند دست لباس و وسایل گذاشتم تو کوله از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت کمد لباس یه کاپشن چرم مشکی با شلوار جین پوشیدم کمی ادکلن تلخ زدم کوله پشتیمو روی شونم انداختم فردا نه...الان!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش زحمت کشیدم میدونی اگه منتشر کنی چقد خوشحالم میکنی پس لطفا منتشر کن ناظر مهربونم پلیز منتشر:))💚☺تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت آخر بررسیه:))
بیب پارت بعد رو کی میزاری؟
تنک:)) امشب
تنک لیدی
پرفکتتت…! پارت بعدی هیجانی..؟!
ممنووونن قشنگم💚 آرههه بعدیو امشب میزارم
اکییی ولیییی چقد قشنگهههه(::::
مرسییی لیدی:))💙
عااالیی بالاخره داره درست میشههههههههه اخ جوووووون😅🙂❤️
شاید آرهههه😊☺💙 تنککک لاوم
خوشحالم خوشحال شدییی💚
عالیییی تر از عالیییی بودددد، ممنون که ایندفعه جای حساس قطع نکردی😂❤
مرسییی بیب مث شما:)) اهوم😂💔
خیلی خفن بود کیوتم:)))
منتظر پارت بعدم
ممنووون لیدی
😍
💚🍫❤