۳ تا لایک تا منتشر شدن پارت بعدی🍓✨
_ژاکلین! کجا میری؟
+ دارم میرم تو حیاط زود میام.
_باشه فقط لباستو گلی نکنی.
+باشه مواظبم.
ژاکلین ۱۳ ساله موهای خرمایی و چشمای سبز داشت و اون روز لباس مورد علاقه اشو پوشیده بود لباس سفید بلندش که یه پاپیون مشکی هم داشت. اون روز موهاشو خرگوشی بسته بود و داشت به سمت حیاط بزرگشون میرفت و نمیدونست چه ماجرایی در انتظارشه (عکس ژاکلین اون بالا سمت راسته) تصمیم گرفت از حیاط بیرون بره و یکم بگرده یه کم قدم زد و به خونه ی آقای هندرسون رسید مردی که حدودا ۳۰ سالش بود با کاسه ای که پر از توت های درشت و آبدار بود وایساده بود و انگار منتظر کسی بود (عکسش بالا سمت چپه) وقتی ژاکلین که داشت از پرچین توی حیاط سرک می کشید رو دید لبخندی زد و گفت اوه ژاکلین من میخواستم بیام و این توت هارو بهت بدم اما مثل اینکه تو اومدی
ژاکلین هول کرده بود چون اون مرد رو نمیشناخت پس ازش پرسید: سلام ببخشید من شمارو نمیشناسم
_اوه یادم رفت خودمو بهت معرفی کنم من ویلیام هندرسون هستم پسر آقای هندرسون.
+من نمیدونستم آقای هندرسون پسر دارن
_آره تقریبا هیچکس نمیدونه خیلی خب این توت ها رو ببر خیلی خوشمزن خودت تنها بخورشون
_ممنون
و به سمت خونه رفت
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
عالی افرین
ممنون❤🫠
عالی بود:)
عالی بود
ممنون