واقعا ببخشید که دیر ادامه داستان رو گزاشتم چون اتفاق های زیادی افتاد نشد و به احتمال زیاد یادتون رفته پس حتما پارت های قبل رو بخونید. امیدوارم خوشت بیاد 😉💚
مینهو: وای خدا دیگه نمی تونم خودمو گول بزنم واقعا نگران اون دختره ی وحشی هستم باید برم اونجا...
احساس خیلی بدی دارم انگار قراره اتفاق بدی بیافته(درسته که فرشته محافظ از اتفاق های بد خبر داره اما وقتی ذهنشون درگیر باشه نمی تونن بفهم چه اتفاقی هست)
اما خوب به چه بهانه ای برم اونجا امروز روز جشنه و هیچ کدام از فرشته ها ماموریت ندارن و قطعا فرمانده شک میکنه.
باید از یوگیوم کمک بگیرم.
از زبان راوی:به این ترتیب مینهو رفت و ماجرا رو برای یوگیوم شرح داد و قرار بر این شد که یوگیوم سر فرمانده رو گرم کنه که رفت و آمد فرشته ای رو چک نکنه.
یوگیوم:سلام فرمانده... حالتون چطوره؟
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)