
*اتسوشی* چشمام رو باز کردم. تا جایی که یادم میاد داشتم با آکو صحبت میکردم که چندتا مرد ریختن سرم و من بیهوش کردم. نگاهی به خودم کردم. به صندلی بسته شده بودم. اذیت بودم. داد زدم(کسی اینجا هست؟) صدای قیژ در بلند شد و مردی با لبخند احمقانه اومد و پشت سرش کیویکو بود . بلند داد زد (خدای من تو راست میگفتی فئودور) به شمت من دوید و دستام رو محکم گرفت. (پرنسس من...) سرش رو بهم نزدیکتر کرد ولی با ضربه به سرش دور شد. (لمسش نکن) (ببخشید فئودور) (تنهامون بذارید) اتاق خالی شد . پوزخندی زد و گفت (چطوری خواهر کوچولوی من؟) (خواهر؟) (پس بذار بهت بگم... تو وقتی ۲ ماهت بود توسط دشمنت خانوادگیمون یعنی ناکاجیما دزدیده شدی ! ما گشتیم ولی پیدات نکردیم. مادرمون، از غم دوری تو بیمار شد و مرد. پدرمون نتونست تحمل کنه و اوضاع روحیش بهم ریخت. من این خانواده رو سرپا نگه داشتم. ) (پس لوسی...) (اون دختری بود که پدرمون به سرپرستی گرفت تا جای تو رو پر کنه، منم عشقی که تو لایقش بودی رو به اون دادم ولی خواهر واقعی من تویی! )
(نمی تونم باور کنم)(باور کن خواهرکم، من عاشق یک دختری بودم به نام هانا ولی اون عاشق دازای بود . من می خواستم اجازه بدم هانا با دازای باشه ولی اون چویای احمق به دازای ابراز علاقه کرد و دازای با بی رحمی هانا رو رها کرد. من هانا رو بخاطر اون دوتا از دست دادم، بعدشم آکوتاگاوا ریونوسکه رو وارد زندگی تو کردن! فکر کردی نمی دونم چقدر اذیتت کرده؟ ) (اما کیویکو...اون باعث شد که افسردگی بگیرم و بخوادم خودم را ب...) (حتی اگه اینطور باشه سالم موندن خانواده ی ما به عمومون بستگی داره، تو کیویکو از موقع تولد هم نامزدید پس دیگه نمیشه کاریش کرد.) (ن...نامزد؟) (درسته ازدواج تو آکوتاگاوا به صورت قانونی باطله ، تو مال کیویکو هستی اونم تو شناسنامه واقعیت) (اما من دوسش ندارم) (عیب نداره بعدا علاقه ایجاد میشه.) (مگه تو برادرم نیستی؟) (با خودت کنار بیا خواهر کوچولو ) اشکام روی زمین می ریخت. من دلم اون لحظه فقط آغوش آکو رو می خواست! لباسام از اشکام خیس شده بود. من فقط برای آکو بودم. من خواهر و دخترعموی این آشغال نبودم. (ازتون متنفرم) *آکوتاگاوا* بیش از حد ترسیده بودم. چرا بدون اجازه من از خونه خارج شد؟به هرکی که میشناختم زنگ زدم حتی به مادرش!
همشون گفتن زود میان. *دازای* چویا متفاوت شده بود و با غم بسیار کنارم راه می رفت. آروم گفتم(حالت خوبه؟) لحظه ای ایستاد و با صدای پر از بغض گفت:(چطوری وقتی یکی رو میندازی دور بعدش میتونی ازش بپرسی حالت خوبه؟ ) (چویا من...) (میپرسی چرا امضاش نکردم؟ چون نمیخوام عذاب وجدان بگیری که چرا باعث مرگ یکی شدی !) (...) (درسته من اون موقع عاشقت نبودم ولی بعدش که شدم،چرا منو مقصر مرگ هانا_چان می دونی؟) (من...) (هنوز چوچان گفتناش تو گوشم میپیچه)(من متاسفم)(من باید متاسف باشم! بخاطر وجود داشتنم) نمی تونستم خودم رو گول بزنم. من عاشقش بودم! سرش رو به سینه ام چسبوندم و گفتم:(نه من باید متاسف باشم که فراموش کردم دلیل نبضم تویی!) (من دلیل نبضتم که آزارم دادی؟) (نه اینطور نیست!) (دا...) (درسته چویا من نمیتونم ببخشمت ولی نمیتونم از خودم دورت کنم. می تونیم هنوز با هم باشیم ولی باید با خودم کنار بیام)(ازمدور شو!) (هان؟) (ای کاش جای هانا من میمردم!) و به سرعت ازم دور شد. *آکوتاگاوا*حالا همشون اینجا بودند و دنبال راه حل می گشتند. نگاهی به عکس آتسوشی کردم. من برت می گردونم پرنسس کوچولو!
گین با استرس گفت:( میشه حرف بزنیم؟) (ها؟ باشه!) رفتیم داخل اتاق و با استرس گفت :( آکو خوب گوش کن! آتسوشی بچه واقعی ناکاجیما نبود بلکه خواهر فئودور و دختر عموی کیویکو هست! اونا موقع تولد آتسوشی رو با کیویکو نامزد کردند در نتیجه ازدواج تو با اون باطله!) چی ؟ چطور ممکن بود؟ بقیه حرفاش برام معنی نداشت. باطل؟ ازدواج؟ ( اون...اون میدونست؟) (نه نمیدونه) (تو از کجا میدونی؟) (از دوست صمیمی کیویکو! همین امروز فهمیدم.) نه ! این امکان نداشت! عشق من دشمن خانوادگیمون بود و در حقیقت ازدواج ما قانونا باطل شده بود.*آتسوشی* اون تهدیدم کرد . تهدیدم کرد به کشتن آکو . در انتظار اومدن آکو بودم ولی شاید با فهمیدن حقیقت منو نمی خواست. هر چه نباشه من خواهر دشمنشم. در باز شد . جیغ زدم(ولم کن!) ( اروم باش عزیزم ) صدای اون کیویکو بود. (تو...) (میخوایم با هم ازدواج کنیم از امروز بهم بگو قلبم) (خفه شو) دستی روی اشکام کشید و مزه اش کرد. (خوشمزه است،حرومش نکن) ناگهان در باز شد و من با تعجب و اشک گفتم:(ما...مان؟)*لیسونا(مادر آتسوشی)* نگاهی بهش کردم و داد زدم:(تو لایق آتسوشی نیستی!کیویکو!)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
واااییییی عالییییی بودددددددددد✨️💕
توروخدااااا پارت بعدش رو بزارررررررررررررررررررررررررررررررر🥲🌸
مرسی عزیزم
هی رد میشه
درحالی که بهش پیام ندادم؛-؛
میگما ممد چرا بمن پیام داده میگه آره عزیز؛-؛؟
خوش شانس
شب شد که
عالییییی بید
پارت بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی؛-؛
امشب میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم میذارم
موریتا زان سه روز گذشت مطمعنی گذاشتی؟ ؛-؛
رد میشه خواهرم