
*گین*: قرار شد یوسانو DNA جسد رو بررسی کند. دوباره دور میز شام بودم ولی بدون چویا و آتسوشی... فضا کاملا در سکوت بود. دازای بالاخره با صدای بی احساسی گفت:(فکر کنم باید از تو بپرسم با اون قاتل چیکار کنیم؟) و با انگشت به ریو اشاره کرد. اجازه صحبت بهش ندادم:(دازای بهم چند روز وقت بده!)(چرا؟)(لطفا! اون وقت چویا رو به کشتن بده!) (تفاوتشان تو چیه؟) سکوت کردم. به تاچیهارا قول داده بودم حرفی نزنم. دازای نفس عمیقی کشید:(۲ روز...بعد دیگه مطمئن میشم مرده!) میز رو ترک کرد. ریو داد زد:(تو چته؟ چرا نمیخوای بذاری تا...) از جام بلند شدم و مچ دستش رو محکم گرفتم:(نمیدونم چه اتفاقی افتاده ولی اگر حقه ای سوار کرده باشی مطمئن باش گردنت رو میزنم!) بلند خندید و با راشومون شروع کرد گردنم را فشار دادن. با تمسخر گفت:(گین کوچولو جایگاهت رو فراموش نکن!) و بعد ولم کردم. نمی تونستم نفس بکشم. ارزشش رو داشت؟ آره داشت! *تاچیهارا*:تا اتاق گین بدون وقفه دویدم و بهش رسیدم، در رو با شتاب باز کردم و به گین نگاه کردم. لبخند پرغرور زدم و گفتم:(گین ساما! اون جسد آتسوشی نیست!)
*چویا*: منتظر مرگم بودم. بال هام همچنان دورم را پوشانده بودند. گاهی روی پاشنه ی پاهایم می رقصیدم و می خندیدم. دیگر چشم هایم را از در برداشته بودم. روی زمین نشستم. خداروشکر که مرگم مثل مرگ مامانم تحقیرآمیز و بی حس و حال نیست.عجب مرگ شاعرانه و عاشقانه ای! *گین*: به یوسانو زل زده بودم. با صدایی لرزون گفتم:(دوباره بگو!) نفس عمیقی کشید و گفت:(DNA کپی شده بود. البته خیلی دقیق...حقیقتا ممکن بود نتونم اصلا متوجه بشم.کسی که اون را کپی کرده بود با یک هدف خاص انجام داده بود) دستام رو فشرده بودم:(پس یعنی-)(آتسوشی زنده است!) قلبم آروم گرفت. میخواستم از خوشحالی جیغ بکشم ولی مشکلی اصلی اینجا بود. اگر اون جسد آتسوشی نیست پس اون کجاست؟ تاچیهارا کمی ساکت موند و بعد با اکراه پرسید:(مطمئنی که براد-)(ساکت شو!) درسته! این شک ته دلم بود که همه ی این کار ها زیر سر ریو باشه ولی...اول تا آخرش اون برادرم بود. یعنی اگر کار اون باشه میتونم گناهش رو از بین ببرم؟ هیچی نمیدونستم...میخواستم از مرگ آتسوشی عصبی باشم.نمی شد هردوتا رو نجات داد ولی...گاهی وقتا باید بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کرد ولی اینجا بین فاجعه و افتضاح بود! قلبم یک چیزی می گفت و مغزم چیزی دیگر! رو به تاچیهارا گفتم؛(حتی اگه بمیری من همین امشب آتسوشی رو میخوام!)
*دازای*: داشتم کار های مراسم آتسوشی رو فراهم می کردم. همینطور که وسایلش رو بسته بندی می کردند چشمم به یک برگه افتاد که از دفترش روی زمین افتاد. برداشتم و نوشته ی رویش را خوندم:(همه اش مال منه!) منظور نامه رو نفهمیدم و فقط گذاشتم پیش بقیه اشون. نمیتونم اون هویج رو ببخشم. *تاچیهارا*:اینجا بار شهر بود. همینطور ته اطراف رو نگاه میکردم، بالاخره تانیزاکی از راه رسید.(شنیدم دنبال کسی هستی؟) آهی کشیدم و گفتم:(خوش به حالت که دیگه با گین کار نمیکنی!)(یعنی اینقدر ازت کار میکشه؟)(تا آخر شب باید یکی رو پیدا کنم وگرنه میمیرم!)(پس بخاطر همین خواستی منو ببینی؟)(آره!)عکس را بهش دادم و نگاهش کردم. عکس را با دقت دید و گفت:(برادر دازای؟)(مگه نمرد؟)(این مهم نیست! فقط پیداش کن!)(تاچیهارا اتفاقی داره میفته؟)(نه! این یک درخواسته!)(باشه!) شک تو صداش موچ میزد.*چویا*: نگهبان یک تیکه نون جدید انداخت جلوم. خواست اتاق رو ترک کنه که لب های خشکم رو باز کردم:(میشه برام نخ و سوزن و پارچه بیاری؟)
نگهبان با تعجب بهم زل زد و پرسید:(چرا؟) لبخند تلخی زدم و گفتم:(پارچه ی سفید...میخوام لباس برای خودم بدزدم)(شرمنده ولی من اجازه-)(لطفا! این تنها درخواست منه!)(تلاشم رو میکنه.)...به پارچه سفید رو به روم زل زدم و قیچی رو برداشتم. بریدم و با نخ سفید شروع کردم. لبخند کوتاهی زدم و به دوختن ادامه داد.*آکوتاگاوا*: نگاهی بهش کردم و لب زدم:(مطمئن جواب همینه؟) صدایی نشنیدم. (دازای مطمئنی جواب کاراشو اینجوری میبینه؟ اون فرشته گولت زد،برادرت رو کشت! نمیخوای جوابی بهش بدی؟)(گفتم که می کشمش...)(دازای حقیقت اینه که نمیتونی بکشیش!)*گین*:با تمام سرعت به سمت اون خونه رانندگي کردم و در را با شتاب باز کردم. بلند فریاد زدم:(کدوم گوری هستی عوضی؟) تمام در های اتاق ها رو باز می کردم و فریاد می زدم. بالاخره به اتاقی رسیدم که اولین قتلم اونجا شروع شد، اولین فردی که کشتم...مادرم! زنی که با دستای خودم گلوش رو پاره کردم. وارد اتاق شدم. و دیدمش. داشت آسمان را تماشا می کرد و موهای سفیدش تو آسمان پرواز می کرد.با پوزخند گفتم:(آتسوشی ناکاجیما)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
برای مشاهده پارت ۱۳ به کامنت های پارت ۱۲ مراجعه کنید😘
✨️🗼یه لیگ هس برای کل اوتاکو ها🗼✨️
✨️که اگه عضو بشی بهت ۱۵۰ امتیاز میدن✨️
✨️هر هفته هم اعضایی که از لیگ حمایت میکنن تبلیغ
میشن تو لیگ و فالور جذب میکنن✨️
✨️یه سر به لیگ بزن تا ظرفیت پر نشده برای ✨️
✨️اطلاعات بیشتر به پروفایل
کاربر ✮ 馬鹿死ね ✮ برید و نظرسنجیش
رو چک کنین✨️
✨️بهشت اوتاکو هاس این لیگ✨️
ادمین پستت عالی بود پین:)؟
شت شت شتت.. پارت اخرر؟!!
چویا میمیرهه؟!!
شت خیلی باحال میشه که اینجوری.. مثلا معماکشف بشه و بعد دازای چویا رو کشته باشه و گین دیر رسیده باشه و چویا مرده باشه و دازای کل عمرش با عذاب وجدان میگذره و خودشو می.. ک... شه😀😂😔
استپ
چی شد؟
پارت آخر که تو بررسیه
ولی این الان مثلا پیش بینی تو از پارت آخر فرزندم؟
شاید پیش بینی.. شایدم ایده😂🤝🏻
نمیمیرهه؟! 😀
هوا چقدر سرده اینحا
عه... من از صبح بیرون نرفتم... ولی خب الان که تو خونم دارم ابپز میشم😔💔
درود درود درودد.. انگار پارت جدید اومدهههه... طبق معمول عالییییییی
فداتت
و البته پارت ۱۳ تو کامنت های پارت ۱۲ هست
اره خوندممم.... خیلی خوب بوددد... راستی.. شیپ بعدی از کیا؟!😀
نظرسنجی گذاشتم
اره الان دیدم ببخشید... 😀
میدونی من کیم؟! یه مدت خیلی رو مخت رژه میرفتم
عالییی
مرسییی
راستی پارت ۱۳ تو کامنت های پارت ۱۲ هست