
متاسفم برای تاخیر زیاد؛
سرد و تشنه قدرت بود؛ تا به حال به کسی هم رحم نکرده بود! اطرافیانش او را چنین توصیف می کردند : مردی با مو و چشمان سیاه که عطر تلخ همیشگیش همه فضا رو پر می کند! بر خلاف زیبا و محبوب بودنش بین مردم؛ او سنگدل ترین فردی بود که میشد در آن زمان با چشم خود دید. هاری : ازم خواست تا برای گفتن کاری که باید انجام بدم سوار ماشینش بشم؛ سکوتی که بینمون حاکم شده بود رو شکستم و گفتم: باید از کجا شروع کنم؟ صورت ترسیده اش حالت آرومی پیدا کرد؛ کمی از رفتارش گیج شده بودم. اول با ترس می دوید اما الان ... ناگهان نزدیک تر شد و پارچه ای رو جلوی دهانم گرفت؛ طوری که بعد اون هیچ چیزی حس نکردم. راوی : در حین رانندگی با رئیسش تماسی گرفت. + همون طور که خواسته بودید الان پیش منه! × و باز هم کارت رو خوب انجام دادی؛ جناب جئون.
هاری : چشمانم رو آروم باز کردم. خودم رو روی تخت و در اتاقی بزرگ با وسایلی گران قیمت دیدم. خیلی زیبا بود! بلافاصه از جایم بلند شدم؛ حتما دارم خواب میبینم! به سمت تنها در آن اتاق رفتم. در باز بود! با بازکردن در دوباره با اون مرد رو به رو شدم؛ او با قدم هایی کوتاه به سمتم می اومد ، به چیزی برخورد کردم و با نگاهی به پشت سرم روی صندلی نشستم. سرش رو جلو اورد طوری که باعث تپش سریع قل*بم شد. آروم گفت : به موقع به هوش اومدی! -چی ؟ اصلا بگو ببینم من الان کجام؟ تو حتی اسمتم بهم نگفتی +اوه گر*ل آروم باش ، همه چیز رو بهت توضیح میدم. روی صندلی رو به روم نشست و ادامه داد : من جئونم ، جئون جونگ کوک و تو الان تو خونه ی منی -جئون؟ صبر کن نکنه همه حرفات و ترس توی نگاهت دروغ بودهههه! +زود قضاوت نکن شاید ترسیدنم دروغ باشه ولی هر حرفی بهت زدم راست بود؛ تو واقعا برای انجام کاری اینجا حضور داری... اما اسمش خیلی آشنا بود!
"اسلاید بعد"

این پارت هم کم بود؛ برای پارت بعدی حتما جبران میکنم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
خیلی متشکرم
بعدی
پارت بعدی لطفا
به احتمال زیاد امشب آپلود کنم؛
ولی هر بار که میخوام آپلود کنم یه اتفاقی میفته؛
پارت بعددددذدددددد
زود بزار
حتما؛