پارت 18 ناظر پلیز منتشر:)♡
متیو : تا خودم خونه رو نگردم باور نمیکنم پیش تو نیست! دراکو : حق نداری خونه منو بگردی متیو : تو ام حق نداری ایزابل و به زور پیش خودت نگه داری متیو اومد سمت پله ها دراکو سعی میکرد جلوشو بگیره ولی متیو از پله ها اومد بالا در اتاق و آروم بستم اومد سمت در قلبم تند تند می تپید نفسم توی سینم حبس شده بود در اتاق باز شد متیو : ایزابل....اینجایی؟ میدونی چقد دنبالت گشتم؟ باهام بیا از دست مالفوی نجاتت میدم ایزابل : نه!! من....نمیام! متیو : چی؟ ولی چرا؟ ایزابل : نمیتونم....با این حال تنهاش بزارم متیو : ولی اون تو رو گرفته ایزابل : نمیخوام با تو بیام متیو : چرا؟ ایزابل فراموش کردی دراکو باهات چکار کرده؟ دراکو : من هیچ کاری نکردم ریدل الکی حرف نزن متیو : چی بهش گفتی؟ ایزابل دراکو فقط به خاطر اون گردنبند باهاته....واقعا فکر کردی دوسِت داره؟ ایزابل : بغض توی گلوم تبدیل به اشک داغی شد و از گونه یخ زدم سر خورد نمیدونم چرا ولی سمت متیو حرکت کردم دستمو بردم سمت دستش با صدای دراکو با تردید دستمو بردم عقب دراکو : میدونی اون باهات چکار کرده؟ فکر کردی پدر من مامان و باباتو کشته؟ ها؟ متیو اینطوری بهت گفته آره؟ متیو : دراکو....بس کن دراکو : تام ریدل! اون پدر و مادرتو کشته ولدمورت از همون اول دنبال گردنبند بود ایزابل : نگاه دردناکی به متیو انداختم که با نفرت به دراکو خیره شده بود برگشت سمتم و تو چشمام زل زد متیو : من...توضیح میدم ایزابل : حرف دراکو تو ذهنم تکرار میشد سرم گیج میرفت رفتم سمت پنجره دستمو بردم سمت گردنم و زنجیر و از گردنم باز کردم گردنبند و جلوی چشماشون نشونه گرفتم اگه همه چی به خاطر این لعنتیه باشه همینجا همه چی تموم میشه گردنبند و از پنجره انداختم پایین و از اتاق خارج شدم با قدم های محکم از عمارت رفتم بیرون....
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
رفقا از همتون ممنووونم خیلیییی خوبید💚☺
میشه جوری ادامش بدی که حق کسی ضایع نشه؟
مثلا ایزابل انتقام سختیهایی که کشیدو بگیره
تنککک:)💚آره خب ایزابل باید انتقام بگیره:)
عالییی
ممنووون☺💙🌙
پارته بعدیییییییییییییی
تنکککک💙امروز
اخجونننن
عالیه خیلی خوب بود
ممنووون عزییزم💙🌙
هفت صبح به امید این داستان بیدار شدم
منم دیشب اصن خوابم نبرد😂
بک میدم:)
دقیقاااا
واییی هارتممم تنککک 💚☺لاولی های من خوب استراحت کنید بعد بخونید آخه شما چرا انقد عالیییی هستین☺💙
خیلی خوبه :) غیر قابل پیش بینی بودنش باعث شده با هیجان بیشتری دنبال کنم ... هم اکنون ساعت ۷ صبح در حال خوندن :]]
واییی کیوتممم مرسییی💙🌙تو خیلی خوبی
داستانتوانقدردوستدارمانقدردوستدارمکهفتصبحمیانچکشمیکنمم😅😁
واییی حققق منم برای این داستان ۷ بیدار شدم
واییی عزیییزم:)آخه تو چرا انقد خوبی☺💚