سرنوشت میتواند زندگی انسان را دگرگون کند همچون گلی در صحرای سوزان
{ربکا}
گرما بدنم را فرا گرفته بود .چشم هایم را باز کردم ولی آفتاب مانع باز کردنشان میشد صدای موج های دریا شنیده میشد و زیر بدنم خشکی احساس میشد.دست هایم را تکان دادم و روی شن ها نشستم ما کجاییم ،این را در ذهنم گفتم.به دریای ابدی روبرویم نگاه میکردم.به این فکر کردم آیا فرار کردن کار درستی بود. آهی کشیدم.
شارلوت هنوز در کنارم دراز کشیده بود موهایش که روی شن ها بودند را کنار زدم.او نسبت به من خیلی امیدوار تر بود. دریا نور آفتاب به دریا میتابید و باعث درخشش آن میشد و موج های به زیبایی رقص پریان در آب حرکت میکردند .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (1)