بیمارستان عشق1

کانگ ا/ت .با صدای زنگ ساعتم از خواب پریدم از هر روزی که پا میشم حالم بهم میخوره از اینکه چجوری تونست اینکارو بکنه چجوری تونست انقدر باعث اذیتم بشه هرروزم با این افکار میگذره به خودم اومد و پاشدم صورتمو شستم و صبحونه خوردم و به اتفاقات چند ماه پیش سفر میکردم .فلش بک/امروز دومین هفته کارمم توی یه بیمارستان شیک و خیلی باحال کار میکنم البته تعجبیم نداره شب بی خوابی هام بلخره جواب داد و بله الان دستیار یه جراح قلب بودم صبحونمو خوردمو رفتم تو بیمارستان تا درو وا کردم دوستم یونا اومد و گفت یه بیمار داریم اقای کیم(جراح)بهت احتیاج داره خیلی وضعیتش وخیم همین الان باید اهدا انجام بشه سریع لباسامو عوض کردم

و رفتم داخل اتاق عمل .... پایان فلش بک/صبحونمو خوردم و رفتم سرکار من دیگه شغل قبیلیمو نداشتم انقدر ذهنم درگیر بود و مرخصی داشتم که اخر اخراج شدم. الان دیگه یه معلم شدم این شغلو بیشتر دوست دارم چون بچه های معصوم و پاک و میبینم که هیچی توی دلشون نیست وارد مدرسه شدم و مستقیم رفتم دشویی😂(بچه شماره ا داشته خب)😂بعدش دیگه رفتک کلاس به بچه ها سلام کردم و باهم تعداد غایب هارو شمردیم اینکار به یاد گرفتنشون کمک بیشتری میکنه بعد از کلاس سوییچ ماشینو برداشتم و رفتم خونه

بچه ها من تا همینجا مینویسم اگر خوشتون بیاد بیشترشم مینویسم یعنی اسلایدارو میکنم شیش تا پنج مینویسم😂😉💜

💜💜💜💜💜💜💜💜

💜💜💜💜💜💜💜💜💜