
پارت 9 ناظر پلیز منتشر:)♡
گوشیم و تو دستم گرفتم و شمارشو گرفتم الو؟ رسیدی؟ هری : سلام آلیسون آره تو کجایی؟ آلیسون : بیا پارک نزدیک...خونه هری : ولی اونجا آلیسون : دلم واسش تنگ شده دلم واسه همه چی تنگ شده مامان...بابا اون خونه...خندیدن از ته دل...تو هری : باشه..چند مین دیگه میرسم آلیسون : منتظرتم خدافظ...با قدم های آروم از عمارت مالفوی دور شدم و راه افتادم سمت خونه ای که حالا چیزی جز خاطره نبود...خودمو جلوی پارک روبه روی عمارت دیدم پوزخند تلخی گوشه لبم نشست کدوم عمارت؟ دیگه حتی اثری ازش نیست روی نیمکت توی پارک نشستم و به بازی بچه ها چشم دوختم دنبال هم می دویدن و می خندیدن...لبخند محوی اومد روی لبم صدایی از پشت سر توجهم و جلب کرد هری؟ اومدی؟ هری : این بچه ها منو یاد خودمون میندازه..یادته؟ وقتی بچه بودیم دنبال هم می دویدیم و میزدیم زیر خنده آخر سر کلی میخوردیم زمین خاله لیا چقدر عصبی میشد و میگفت انقد به خودتون صدمه نزنید انقد ندویید حالا چیزی جز خاطره نمونده آلیسون : دلم واسش خیلی تنگ شده...خیلی..دیگه نیست که بهم بگه گریه نکن...دلداریم بده هری دستشو روی دستم گذاشت و لبخندی زد و گفت : می فهمم..منم دلم واسه پدرم تنگ شده هیچوقت نتونستم کنارم حسش کنم نتونستم ببینمش...اشکاتو پاک کن مادرت یا پدرت نمی خوان تو رو اینطوری ببینن وقتی گریه میکنی قیافت عوض میشه با خنده قشنگی آلیسون : نمیتونم گریه نکنم...قلبم واقعا شکسته فکر نمیکردم به این زودی ترکم کنن و برن جایی که نتونم ببینمشون:) هری : تو نمیتونی ببینی ولی اونا تو رو می بینن نا امید نشو از دراکو چه خبر؟ آلیسون : خیلی کمکم میکنه..دوسش دارم خانوادش باهام خیلی مهربونن دانشگاهو تموم کردم از تو چه خبر؟ هری : تو کانادا چند تا دوست پیدا کردم اسم یکیشون رون و اون یکی هرماینی خیلی خوبن...وقتی مادرم رفت آلیسون : چ..چی؟ منظورت چیه؟ هری : چند ماه بعد از پدر و مادرت مامانم فهمید یه بیماری قلبی داره و بعد...آلیسون : هری سرشو انداخت پایین دستمو روی شونش گذاشتم و اشکی از روی صورتم سر خورد و روی زمین افتاد خاله لیلی..نه..حداقل الان پیش خواهرشه هری : تنها کسی که از خانوادم مونده بود مامانم بود پدرم که حتی نتونستم ببینمش ترکم کرد مامانمم حالا آلیسون : چرا بهم نگفتی؟ هری : نمیخواستم حالتو بدتر کنم آلیسون : متاسفم...واقعا متاسفم هنوزم برمیگردی کانادا؟ هری : آره...!
امیدوارم دراکو هواتو داشته باشه پسر مهربونیه...آلیسون : آره..لبخندی زدم عکسی از رون و هرماینی داری؟ دلم میخواد ببینم چه شکلی ان..هری : آره وایستا گوشیو از جیبم در اوردم و عکسی که چند روز پیش ازشون گرفتم و نشونش دادم آلیسون : قیافه مهربونی دارن...این دختره خیلی نازه پسره ام خیلی کیوته...هری : حس میکنم یه احساسی بهم دارن آلیسون : تو چی؟ هری : من چی؟ آلیسون : کسی رو دوست نداری؟ هری : خواهر رون دختر باحالیه و مهربونه اسمش جینیه جینی ویزلی وایسا عکسش و دارم آلیسون : خوشگله....هری : خونه دراکو میری؟ آلیسون : آره هری : می رسونمت آلیسون : فعلا که نمیری درسته؟ هری : 1 ماهی شاید بمونم لندن آلیسون : فقط 1 ماه؟ هری : بازم میام تو میای بریم؟ آلیسون : باشه بریم سوار ماشین هری شدم تو کِی ماشین خریدی؟ مگه رانندگی بلندی؟ هری : معلومه بلدم بعد دستشو روی فرمون گذاشت و شروع به رانندگی کرد رسیدیم همینجاست هری : چه عمارت بزرگی! آلیسون : بیا داخل هری : نه مرسی آلیسون : حداقل پیاده شو دراکو رو ببین هری : اوکی..از ماشین پیاده شدم و دنبال آلیسون راه افتادم آلیسون دستشو روی زنگ گذاشت بعد چند ثانیه دراکو در و باز کرد آلیسون : عه تو در و باز کردی؟ دراکو : به لطف کاترین خانم خدمتکارا واسه مدتی رفتن بعد پوزخندی زد و گفت : کجا بودی؟ آلیسون : رفتم هریو دیدم تازه از کانادا اومده دراکو : چشمم به هری خورد اومد سمتم دستمو بردم جلو و بهش دست دادم خوش اومدی... هری : ممنون...خب آلیسون من فعلا باید برم....آلیسون : باشه...هری نگاهی به دراکو انداخت گفت : حواست به آلیسون باشه دراکو لبخندی زد و گفت : آلیسون مگه حرف گوش میکنه؟ ولی اوکی نگرانش نباش هری...آلیسون : خدافظ همراه دراکو وارد عمارت شدم که با چهره عصبی کاترین که از پنجره بهم نگاه میکرد روبه رو شدم اهمیتی ندادم و وارد خونه شدم دراکو : خوبی؟ گریه کردی؟ آلیسون : خاله لیلیم..رفته پیش مامانم دراکو : چ..چی؟ متاسفم چرا؟ آلیسون : بیماری قلبی داشته الان کنار مادرمه...+ دراکو؟ دراکو : چیه کاترین؟ کاترین : بیا میخوام باهات حرف بزنم دراکو : آلیسون بشین الان برمیگردم از پله ها رفتم بالا و وارد اتاق کاترین شدم چیه؟ کاترین : این دختره واقعا کیه؟ دراکو : کسی که قلبمو تسخیر کرده کسی که دوسش دارم کاترین : پس فلور چی؟ دراکو : فلور رفته اون منو تنها گذاشت اصلا منو دوست نداشت کاترین : این دوسِت داره؟ دراکو : ببین هدفت از این حرفا رو نمیفهمم ولی آره دوسم داره کاترین : پس اون پسره چی؟ همون که دم در حیاط بود دراکو : هری پسر خاله آلیسونه...میفهمی؟ تو حق نداری توی زندگی من و آلیسون دخالت کنی اوکی؟ کاترین : اوکی هر جور راحتی برو منتظرته...
دراکو : نیازی به گفتن تو نبود علاقه ای به موندن تو اتاق تو ندارم از اتاق رفتم بیرون و درو محکم بستم از پله ها رفتم پایین که با چهره متعجب آلیسون رو به رو شدم آلیسون : چی گفت؟ دراکو : مهم نیست بیا فیلم ببینیم آلیسون : باشه رو مبل نشستم و دراکو تلویزیون و روشن کرد نارسیسا خانم کجاست؟ دراکو : بیرونه________ ( آرکا : الو چی شد نقشه چطور پیش میره؟ ناشناس : کار سختیه خیلی دوسش داره...آرکا : احمق..کاری که بهت سپردم و درست انجام بده البته بدون تو ام میتونم به چیزی که میخوام برسم ناشناس : رئیس نه..کمکتون میکنم ولی آخه اون...پسر دایی منه آرکا : خب که چی؟ ناشناس : نمیتونم زندگیشو بهم بریزم آرکا : مثل اینکه یادت رفته داداشت هنوز پیش منه دست از پا خطا نکن وگرنه اتفاق خوبی نمیوفته نقشه رو درست انجام بده اوکی؟ ناشناس : کاری به داداشم نداشته باش آرکا : خب پس حرف گوش کن نقشه درست پیش میره دیگه درسته؟ ناشناس : بله)____________آلیسون ؟ خوابیدی؟ آلیسون : نه بیدارم دراکو : همیشه پای فیلم خوابت میبره؟ آلیسون : نه بعضی وقتا...فیلم چی شد؟ دراکو : بی خیال بعدا می بینیم آلیسون : اوکی حالا چکار کنیم؟ دراکو : امم... بلدی با پلی استیشن کار کنی؟ آلیسون : معلومه من خودم پلی استیشن بازم دراکو : بازیو میبری؟ آلیسون : اهوم تو میبازی دراکو : باشه می بینیم.....آلیسون : دستم روی دکمه های دسته پلی بود و سخت مبارزه میکردم اما شکست نمیخورد تو چرا نمیبازی؟ دراکو : فکر کردی بازیم بده؟ آلیسون : من برنده میشم عه نه...دراکو : من بردم آره.... آلیسون : با قیافه دلخور بهش زل زدم که با لحن خنده داری گفت : خب..حالا کی باخت؟ کوچولو من استاد این بازیم آلیسون : من کوچولو نیستم بچه جون تازه من اصلا این بازیو...بازی نکردم دراکو : اوکی حالا انقدر ناراحت نباش یه بازیه فقط آلیسون : من ناراحت نیستم دراکو : پس چرا اخم کردی و اینجوری بهم زل زدی؟ آلیسون : ولم کن دراکو دستشو رو شونم گذاشت و گفت : همیشه که قرار نیست ببری بعضی وقتا باخت لازمه حالا ام ناراحت نباش آره من برندم اما نه تو بازی من برندم چون تو زندگیم با تو آشنا شدم آلیسون : لبخند محوی زدم و بهش خیره شدم دراکو تو خیلی مهربونی دراکو : تو بیشتر آلیسون : صدای باز شدن در توجهم و جلب کرد نارسیسا خانم از در اومد داخل رفتم سمتش سلام نارسیسا : سلام عزیزم سلام دراکو کاترین : صدای نارسیسا خانم توجهم و جلب کرد چه مهربونه کاش همه با منم انقد مهربون بودن پوزخندی زدم و رو صندلی نشستم و سرمو روی میز گذاشتم!
نارسیسا : کاترین کجاست؟ دراکو : تو اتاقشه نارسیسا : بیرون نیومده؟ دراکو : نه آلیسون : من میرم تو اتاقم فعلا نارسیسا : از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق کاترین شدم روی صندلی پشت میز نشسته بود و سرشو روی میز گذاشته بود رفتم سمتش کاترین بیا بیرون عزیزم کاترین : کاش انقد که شما با اون دختره مهربون بودین یکی بود که با منم مهربون باشه!
ناظر عزیز لطفا منتشر کن رد نشه پلیز :) تنک💚☺ لایک و کامنت فراموش:)💚
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تا پارت بعدی رو نخونیم اروم نمی گیگیریم
مرسی گذاشتم:)😂💚
پارت ۱۰ رو بذار لطفا
تنک💚☺ فردا میزارم حالم اوکی نیس:)
رفقا امروز فک نکنم پارت بزارم حالم اصلا خوب نیس:)
یعنی هر چقد بگم خوبه کم گفتم 😊😊😊😇😇😇😇❤❤❤
وای هارتمم تنک کیوتی:)💚♥
خیلینایسه
مرسی لاو:)💙
گود
تنک:)💚