وارد اتاقم شدم . با اینکه ازدواج کرده بودیم ولی اتاقامون جدا بود.. در کشوی کمد را باز کردم و رسید آزمایش رو از داخلش برداشتم. به سمت اتاقش رفتم و در زدم. (چته؟) (میشه بیام تو ؟) (بیا) وارد شدم. پشت میز نشسته بود و نگاهی بهم نکرد. همانطور که داشت برگه ها رو مرتب میکرد. رسید را روی میز گذاشتم و گفتم (هفته پیش آزمایش دادم اینم رسیدش . جوابش رو برام میگیری؟)(خودت مگه پا نداری؟) (به عنوان همسرم حداقل این کار رو بکن) (اوف.باشه فقط برو کار دارم ) (آخه اون کار چی داره؟) (اون چیزایی که تو نداری) در را محکم کوبیدم. وحشی گفتنش رو شنیدیم . یک دامن سفید با تی شرت سفید پوشیدم و کیفم رو برداشتم. به سمت کتاب فروشی رامپو رفتم . تنها کسی که می تونست منو نجات بده کتاب ها بودند. من همیشه وظایف خودم رو انجام میدادم به عنوان همسر آکوتاگاوا و اونم بهم آزاد باش میداد ولی آزاد باش بیشتر شبیه مرخصی چند ساعته از زندان بود. جلوی کتاب فروشی ایستادم و در را باز کردم. جیغ بلندی کشیدم :(رامپو سان) سرش را از پشت کتابخانه آورد بیرون و
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
تروخدا بگو آکو بعدش عاشق آتسوشی میشه 🥺
من فقط نگران اون آزمایشم 😅
پارت ۳ معلوم میشه
آقا من دارم سکته میکنم
تو پیوی بهم بگو تروخدا
خو اگه اونی باشه که فکر میکنم آکو آتسوشی رو م.ی.ک.ش.ه
نه اون نیست پارت ۳ تو بررسیه
وای
ممنونم ازت 😪