
من ک عاشق این پارتم. مخصوص کسایی ک خواستار رابطه ی نزدیک تری بین امی و کوک بودن..
یکی از قوطی های رنگ روی قفسه ی خاک گرفته رو برداشت و به سمت شیشه ی پنجره پرتاب کرد و شکست.. امی با خودش گفت: چرا در پنجره رو باز نکردم؟ :/ پاش رو روی یکی از جعبه ها گذاشت و به پنجره رسید و خودش رو پنجره پرت کرد پایین. خوشبختانه فاصله ی زیادی بین زمین و خونه نبود اما امی حسابی دردش گرفته بود. از جاش بلند شد و به سمت در خروجی حیاط رفت .. کم کم داشت صبح میشد و هوا یکمی روشن تر شده بود، حدود یک ساعت دیگه خورشید طلوع میکرد و امی رو تختش نبود ( اهم) و او در حیاط خانه کیم تهیونگ دنبال راهی برای بازگشت میگشت! بار دیگه سعی کرد با سنگش به خونه برگرده اما نمیشد.. سنگ عمل نمیکرد! امی از در خارج شد و تصمیم گرفت دل به دریا ، درواقع جاده بزنه و با یکی از ماشین هایی ک از جاده میگذره به خونه برگرده .. اما سوال بزرگ اینجاست؛ خونه کجاست؟ اون راه رو بلد نبود.. حتی نمیدونست خونه کیم تهیونگ خارج از شهره یا نه. امی برای اولین بار دلش برای کوک تنگ شد و میخواست برای آخرین بار هم ک شده دوباره اون رو ببینه..حس امنیتی ک امی همیشه داشتش اما بهش توجهی نمیکرد.
در اوج ناامیدی ، ماشینی از اون سمت جاده نمایان شد.. امی دستهاش رو برای پاشین تکون میداد تا بهایسته. ماشین با دیدن امی ایستاد و امی به سرعت به سمت ماشین رفت . + اقا، میشه من رو تا جایی برسونید..من گم شدم. شخص درون ماشین مرد نسبتا چاقی بود که پیراهن چهار خونه ای پوشیده بود، یک فرد معمولی بود و تضمینی برای امنیت امی وجود نداشت! (😁) مرد پاسخ داد: گم شدی درسته؟ + آره. _ بیا داخل. امی با تردید سوار ماشین شد و مرد گفت: خانوادت کجان؟ + خب اون ها خونهان، من گم شدم. _ اسمت چیه؟ + امی . _ منظورم فامیلیته دختر. امی نمیدونست باید فامیلی آقای جئون رو بگه و یا کیم با تردید پرسید: فامیلی سرپرستم رو؟ + وای دختر .. مگه به فرزند خوندگی گرفته شدی؟ _ ی جورایی. + و؟ امی سریع گفت: جئون. مرد با شنیدن این اسم لبخندی زد و گفت: همون سیاست مدارِ پولدار؟ _ امم آره. + میدونم خونتون کجاست.. _ ممنون میشم اگه من رو برسونید. مرد دوباره لبخندی از سر شیطنت زد و گفت: حتما. مرد با سرعت غیر معمولی رانندگی میکرد .. انگار ک خیلی عجله داشت و چند بار نزدیک بود به بقیه ماشین ها برخورد کنه. صبح شده بود.. دم دم های صبح؛ امی برای اینکه به خانم جئون چی بگه خیلی استرس داشت اما نمیدونست چیزی بدتر از اون در انتظارشه..(هرهرهر..)
کمتر از بیست دقیقه به جلوی در عمارت رسیدن.. مرد سریع پیاده شد و در رو برای امی باز کرد. اما.. با ی حرکت دست سریع امی رو توی دستهاش قفل کرد و امی راهی برای نجات خودش توی دست های قوی مرد نداشت. مرد سرش رو نزدیک گوش امی کرد و گفت: هیییش؛ عجله نکن.. به محض اینکه پول تاکسی شمارو بگیرم میرم. و به طرز خیلی رو مخی خندید..طوری ک مشخص بود قراره پول بیشتری از مقدار کرایه تاکسی بگیره! زنگ خونه رو زد و منتظر موند و اصلا حرکت ها و تقلا های امی براش اهمیتی نداشتن جوری ک انگار حسش نمیکرد! بعد از پنج دقیقه کوک پشت در نمایان شد. با دیدن امی و مرد چشماش گرد شد و مرد سریع گفت: تا وقتی ک پولی ک میخوام رو توی دستام حس نکنم خبری هم از دختر فراریتون نیست. کوک با تعجب پرسید: فراری؟ امی درحالی ک سعی میکرد دست مرد رو از روی لبش برداره گفت: کو-کوک ، بعدا بهت توضیح میدم. کوک عصبی رو به مرد گفت: چقدر پول میخوای؟ + ۹۰۰ دلار، اجاره خونه دو ماهم! _ الان میرم برات بیارم فقط.. + فقط به دختر عزیزت آسیب نرسونم ، باشه! کوک فورا به داخل رفت و با اسکناس های دلار برگشت. مرد فورا پول رو گرفت و امی رو ول کرد و رفت. کوک همچنان عصبی به امی نگاه میکرد. ( بدبخت شدی امی عزیزم)
امی سرش رو پایین انداخت و آروم از در وارد شد. کوک منتظر موند تا امی چیزی بگه اما مثل اینکه اگه خودش حرفی نمیزد این سکوت تا ابد ادامه مییافت. عصبی و کلافه گفت: نمیخوای حرفی بزنی؟ کمی صداش رو بالا برد و گفت: دیگه کارت به جایی کشیده ک فرار میکنی؟ اخیرا خیلی خودسر و عجیب شدی. + ک-کوک من فر-ار نکردم! کوک به محض وارد شدن در خونه رو قفل کرد و گفت: آره ماهم باور کردیم. امی آروم پرسید: مادرت کجاست؟ + دیشب رفت بیرون، کسی خونه نیست. با این حرف کوک بدن امی به لرزه افتاد و ترس رو درون خودش حس کرد. اون زیاده روی کرده بود و الان باید تاوانش رو بده. کوک که دیگه خسته شده بود صداش رو بالا برد و گفت: خب نمیخوای توضیح بدی؟ امی در برابر صدای مردونه و خش دارش تسلیم شد و سعی کرد واقعیت رو بگه: دیشب..ماه کامل بود و سعی کردم دزدکی به کتابخونه برم اما درش قفل بود و به طناب نیاز داشتم برای وارد شدن از پنجره.. امی کمی فکر کرد و تصمیم گرفت اون تیکه ای ک خونه کیم تهیونگ رفت رو تعریف نکنه و گفت: و گم شدم. کوک متوجه دروغ بزرگ امی شد و گردنش رو چرخوند گفت: اگه عواقب کارت رو میدونستی هرگز دروغ نمیگفتی.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حاجی 3 هفته گذشت نکنه پارت بعدو قورت دادی؟ :/
چرا نمیزاریی تروخدا پارت بعدییییی
چطوری اینقدر استعداد نویسندگی دارییییی عرررر
چرا پارت بعدو نمیزاری به مای بدبخت رحم کنننن
عزیزم شما نمی خواید پارت بعد رو بزارید!؟ 😁
شما ک گفتی یکم غیرتیش کن میشه یکم توضیح بدی ک چطور پیش بره؟ 🤌🤌واقعا نمیدونم برای غیرتی و اینا باید چیکار کنم..
یکم رو امی حساس می شد مثلا رو لباس پوشیدنش یا وقتی با یه پسر حرف می زد جونگ کوک یکم حساس می شد و حسادت می کرد یا به زبان دیگه بگم دوست نداشته باشه با یه پسر زیادی گرم بگیره
میشه غیرت جونگکوک تو پارت بعدی گل کنه لطفا (حیحیحی)
خب..دقیقا چطوری باشه؟ من درک زیادی از غیرت و اینا ندارم .
اخخ راست میگه لطفا یکم غیرتیش کن
راستش من نمیدونم پارت بعد رو چطور پیش ببرم.. و شما چطوری میخواید.. بخاطر همینه ک انقدر طول کشیده. راستش اگه بخواد یکم اس×مات بشه بخاطر قوانین سایت نمیشه.. لطفا بگید چطوری میخواید پیش بره .
همین اسم. ات خوبه اگ ی جور بنویسی ک ناظر بتونه منتشرش کنه میشه مثلا میتونی داخل بعضی سکانس ها از ایموجی استفاده کنی یا چ میدونم برعکس بنویسی و اینااا
اوکی ولی ذهن من کثیفه یا میخاد اس""مات بشه؟
اگه بخوام هم بخاطر قوانین سایت نمیشه
هعب بله صحيح...
یسسسسسعاااالیبودکویین
کی پارت بعد رو میزاری ذهن من خیلی خرابه😐
جر ذهن منم 😂
پارت بعد رو فردا میزاری یا فردا میزاری 🗿
ببین چقدر حق انتخاب داری 🗿
فردا میخوام مستر کیم رو بزارم🗿
خو هردوتاشو بزار 🗿