
سلامممممم😘😘😘این پارت آخرفصل اوله(چون تو عید نمیتونم ادامه بدم☺😅) امابگم که فصل دوم بعد عید قراره بیاد وتوش اتفاقای زیادی قراره بیافته😉خوب زیاد حرف زدم بریم بخونیم😘راستی نمیدونم وسط عید منتشرمیشه یا آخرعید پس عیدتون مبارک😘😘😘
شوگا:کمک میخوای؟من:ممنون میشم🙂شوگا اومد جلو وپشت به ن/ت نشست.کمکش کردم تا کولش کنه.شوگا:تنهایی اومدین بیرون اونم تو شهر غریب😐من:یکم میخواستیم حال وهوا عوض کنیم😊بلند شد وکنارم شروع کرد به راه رفتن.شوگا:اها.......میشه ازت یه سوالی بپرسم؟من:بپرس.شوگا:ن/ت چرا ناراحته؟من:فقط یکم خسته ست😊شوگا:نمیتونم باور کنم فقط خسته ست😶
من:داستانش طولانیه....بزار خودش بعدا برات بگه🙂شوگا:باشه🙂با صدای ن/ت نگاهش کردم که داشت تو خواب حرف میزد.ن/ت:میخوامش...چرا؟شوگا:خواب میبینه؟من:آره😊نگاه شوگا کردم که ن/ت رو سفت گرفته بود تا نیافته.یه چیزی به ذهنم رسید.شاید بتونم با کمک شوگا ن/ت رو خوشحال کنم.
از زبون ن/ت:با سردرد شدیدی چشمامو باز کردم وروی تخت نشستم.مین هو:بیدارشدی؟باصدای مین هو نگاه تخت کناری کردم وگفتم:من کجام؟مین هو:تو اتاقتی...حالت خوبه؟من:نمیدونم😟مین هو:حالا اینارو ولش کن....یه فکری دارم🙂من:چی؟چی چه فکری؟اصلا چی میگی تو؟مین هو:وای چه گیجی تو......ولش کن اونم فقط بهم بگو نظرت راجب شوگا چیه؟من:شوگا....
یه دفعه چرااینو میپرسی؟🤨مین هو:توبگو😊من:اون....خوب اون پسرخیلی خوبیه....حالا براچی میپرسی؟مین هو:چرا به شوگا تکیه نمیکنی؟من:دیوونه شدی؟....چی میگی تو؟مین هو:تهیونگو ول کن وپیش شوگا باش....اونم که میدونه تو دختری😐من:این دلیل نمیشه.....تازش هم من.....بلندشدم وحرفمو قطع کردم.مین هو:توچی؟من:مین هو ولش کن فکرخوبی نیست😕مین هو:پس به تهیونگ نچسب..
.نگاهش کردم وناباورانه گفتم:تو...تو فکرمیکردی...فکرمیکردی بهش چسبیدم....تو...مین هو...ازت انتظار نداشتم...جوشش اشکمو رو صورتم حس کردم.مین هو:نه منظورم.....به بقیه ی حرفش توجه نکردم واز اتاق بیرون رفتم😢باورم نمیشد مین هو این حرفو زده.ولی حق بااون بود من با لجبازیم داشتم تهیونگو اذیت میکردم. روصندلی های لابی نشستم وسرمو روی میز گذاشتم.دلم گرفته بود ولی نمیدونستم چکارکنم.باصدای جونگ کوک سرمو از روی میز برداشتم وبه صندلیه کناریم نگاه کردم.
جونگ کوک:چطوری؟😊من:خوبم ممنون🙃جونگ کوک:خیلی معلومه خوبی😐من:واقعا حالم خوبه😊جونگ کوک:خوب زیاد برای دونستن دلیل حال بدت پافشاری نمیکنم ولی.....من:ولی چی؟جونگ کوک:ولی باید برام بستنی بخری😋من:باشه چه جور بستنیی میخوای؟جونگ کوک:شیرموز😋من:اونکه نوشیدنیه😅جونگ کوک:میدونم ولی شنیدم توی یکی از بستنی فروشی ها میفروشه😁من:خوب پاشو بریم بخریم.برای اینکه فکرم از بقیه چی دور بشه کنار جونگ کوک به طرف بستنی فروشی رفتیم.جونگ کوک:توچی میخوری؟من:امممم....بستنی قیفی😊
جونگ کوک:باشه الان میگیرم میام.من:ممنون😍وقتی جونگ کوک رفت گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن.شوگا بود.با دیدن اسمش یاد حرفای مین هو افتادم.دودل بودم که بردارم یانه.بلاخره دلو زدم به دریا وجواب دادم.من:بله؟شوگا:اممم....ن/ت کجایی؟من:با جونگ کوک اومدیم بستنی فروشی.شوگا:اها....چیزه مین هو انگار گریه کرده....میگم دعوا کردین؟من:ولش کن....کاری داشتی؟شوگا:نه فقط میخواستم حالتو بپرسم ...حالاهم که خوبی....پس مراقب خودت باش خدافس.گوشی رو قطع کردم و نگاه اسمس های مین هو کردم.《ببخشید آبجی.باورکن اشتباه فهمیدی منظورمو》.....《خواهش میکنم جواب بده.نمیخوام باهات قهرباشم》پوفی کردمو بقیشو نخوندم.جونگ کوک روی صندلیه جلوییم نشست وگفت:نمیخوای بگی میشده؟
من:گفتم چیزی نیست😊جونگ کوک:به کسی نمیگم...نترس.من:باشه ....راستش بامین هو دعوام شده.جونگ کوک:همین؟من:آره...مگه چیزه دیگه ای هم باید باشه؟جونگ کوک:یه جوری حالت گرفته بود که گفتم چی شده....اگه دوست واقعی باشین باید زود آشتی کنید....ولی اگه نباشید تا یه عمر قهر میمونید.من:راستش اون برام مثل خواهر نداشتمه...ولی نمی دونم چرایکم رو حرفاش حساس شدم وتندی بهم برمیخوره.جونگ کوک:اممم...نمیدونم چی بگم.....ولی بهتره قهرتون به دوروز نکشه.من:راستش من قهر کردم. اون بهم پیام میده😟جونگ کوک:پس...پس تورو خیلی دوست داره....بهتره بازم باهاش دوست بشی🙂
من:مرسی باتوکه حرف زدم انگاریه باری ازروی دوشم برداشته شد😊جونگ کوک:ازاین به بعد رو من حساب کن وحرفای دلتو بزن😊من:ممنون🤗تندی بستنیمو خوردم ومنتظرجونگ کوک نشستم تا شیرموزشو بخوره.وقتی خورد به هتل برگشتیم.تاوارد لابی شدم مین هو به طرفم دوید.ازچشماش میتونستم بفهمم گریه کرده.مین هو:ببخشید آبجی باورکن منظورم اون نبوده😢من:عیب نداره....حالا چرا گریه میکنی...توباید منو ببخشی که زود قهرکردم.مین هو:این حرفو نزن....جونگ کوک:بسته بیان بریم پیش بقیه😊
من:آره...بریم.روی صندلی کنار بقیه نشستیم.همه بودن.شوگا:خوش گذشت.جیمین:بدون ما رفتین😕من:یه دفعه ای شد😄جونگ کوک:جاتون خالی شیرموز خوردم😋جی هوپ:بچه ها فردا...فن ساین داریم😐نامجون:آره😊من:فن ساین....یعنی منم باید بیام؟همه باهم جز مین هو گفتن:معلومه که باید بیایی.من:استرس گرفتم😅شوگا:نترس ماباهاتیم😊نیم نگاهی به تهیونگ کردم.دلم میخواست بازم برم پیشش وبهش بچسبم ولی...ولی دیگه بست بود.ازامروز تصمیم گرفتم این عشق یه طرفه واشتباهو تموم کنم.دیگه میخوام حتی بهش فکرهم نکنم.این عشق به پایان رسیده.نمیدونم قراره چی بشه ولی من اونو توی قلبم دفن میکنم.اینجا پایان این عشقه(اما ممکنه نباشه) پایان فصل اول
تموم شد😊😘❤دوستون دارم تافصل بعدی خداحافظ👋👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
الی جونن عالین کارات
داستان جدید نمینویسی؟؟؟
واااااای عالیه خیلی دوسش داشتم
مین هو جلوی کوک سوتی داد به ا/ت گفت اجی و کوکم متوجه نشد؟ یا شد؟
شد ولی تو پارتای بعد میفهمین چرا چیزی نگفت😁😁😁
یه سوال توی اسلاید ۹ مین هو به ن/ت گفت ابجی و کوک اونجا بود چرا نفهمید ؟
دیگه دیگه😁
سلام اجی جونم خوبی ؟؟؟؟
وای اجی اصلا نبودم داستانت اومده اخ جون منتظر فصل ۲ میمونم واقعا دوسش دارم ❤❤❤
امیدوارم زودی بیاد ☺☺
مرسی عزیزم😍😍😍انرژی گرفتم❤
پارتتتتتتتتتتتتت بعدددددددددد
تو برسیههههه😁❤❤😘
سلام عاجی جون خوبی تستم اومده اگه خواستی بخون
سلام گلم ممنون تو خوبی؟❤
حتما میخونم😍😍😍
اره عاجی جونی😘😘😘😝😝میسی
اجی الهام چرا پارت بعد نمیاد؟
راستیییی خوشحال شدم داستانمو خوندی اگه میشه به کسایی بگو که داستانمو بخونن خوشحال میشم 😊😊😊💙💜💙💜💙 مرسی💙💜
تو برسیه آبجی جونم❤😘حتماا😍😍😍
آجی الهام هنوز که نیومده
هر روز سر میزنم
آجیه کیوتم تو برسیه😘😘❤