
(از دید کاترین) چندین نفر از بین درختا بیرون اومدن.حداقل سه برابر ما بودن. کلر:«فکر نکنم دوست باشن.» کارول:«سرعت احساس خطرت اومده پایین دیگه نمیشه ازش استفاده کرد.» میبل:«اصلا کسی دقت کرد اینا شبیه آدم نیستن؟» راست هم میگفت همشون ریش وسبیلی داشتن که مدام مثل کرم تکون میخورد موهاشون هم تا کمرشون میرسید ولی انگار با شن کش شونه شون کرده بودن خییییلللیی شلخته بودن.اگه بیل انقد شلخته بود جواب سلامشو هم نمیدادم.(کارول:شیییییییپپپپپپ) و همینطور قدشون نصف یه انسان عادی بود همشون هم تیر کمونشون رو سمت ما نشونه رفته بودن.نگاهم سمت بقیه بچهها رفت ببینم ری اکشنشون چیه. اوجورا رفته بود تو لاک تدافعی. نورا اول زمزمه کرد:«دورف ها!» بعد خودشو بین بچهها قایم کرد.بقیه هم پوکرفیس فقط نگاه کردن. یکی از دورفا که یه کلاه خیلی ضایع سرش گذاشته بود جلو اومد و گفت:«جادوگرا!تسلیم شین.» ساندیس:«ها؟» دورف ضایعه:« ما تصمیم داریم شما رو به ومپایرا تحویل بدیم تا دورف هارو از خطر اونا در امان نگه داریم.» الی:«اونا هم میگن اوکی کاری به کارتون نداریم؟نه ازتون خورشت کوتوله درست میکنن.» دورفا با عصبانیت گفتن:«ما کوتوله نیستیم دورفیم!» سوگند:«اینا و کوتوله ها دشمن خونین!» مورگانا:«الی اومد ابروشو درست کنه زد چشمشم کور کرد-_-»
انگار الان دیگه کوتوله ها...(کلر:دورف-_-) به خونمون تشنه بودن. اگه نمیخواستن ما رو تحویل ومپایرا بدن همینجا بهمون حمله میکردن. کارول:«من دوباره رگ کاراگاهیم گل کرد و حالا یه ایده دارم.» کاترین:«بوگو همزادم.» کارول:«مگه نه اینکه ما میخوایم بریم پیش ومپایرا؟اینا هم که میخوان مارو ببرن همونجا پس چرا ازشون به عنوان سواری استفاده نکنیم؟*لبخند پلید*» سوگند:«اگر تصمیم گرفتن مارو پیاده دنبال خودشون بکشن چی؟اینجوری چه فرقی میکنه با الان؟ಠ_ಠ» ساندیس:«چجوری با دست بسته ساندیس بخوریم پس؟» تبی:«همنوع.خو.ا.ر.ی؟0_0» میبل:«بعد تبدیل به زامبی میشیم که!» مورگانا:«منظورش ساندیس خوردنیه نه ساندیس سانستی•-•» کلر:«کسی نمیخواد به این اشاره کنه اگه از پسشون برنیومدیم چی موشه؟ومپایرا از پوستمون به عنوان حوله استفاده میکنن•-•» اوجورا:«اینم حرفیه.» نورا:«نمیشه از دستشون دربریم؟» باران:«چرا رنگت پریده؟» حدیث:«از اینا میترسی؟» نورا:«موضوع این نیست فقط...» الی:«شما رو نمیذونم ولی من دارم وسوسه میشم خودمو تسلیم کنم.*لبخند ش.ی.ط.ا.ن.ی*» میکا:«چون گویا نورا ازشون میترسه؟» الی:«بلی.» میکا:«منم پایم*لبخند ش.ی.ط.ا.ن.ن.ی* حدیث:«خودت کردی که لعنت بر خودت باد نورایی!منم هستم!»باران:«چون همزادم هست. منم پایم.» نورا:«ಥ‿ಥ»
(پنج دقیقه بعد) دورفا هممونو محکم بستن بعد سوار یه چیزی مثل ماشینایی که تو بچگی برای معلم درست میکردیم کردن. کارول خیلی ریلکس گفت:«گفتم پیاده نمیبرنمون.» نورا:«اژاپختب عبیغنمخذب.» نگاش کردم.سروته و با دهن بسته بسته بودنش به یه چیزی مثل دکل که وسط این ماشین ماننده بود.گویا نورا قبلا سر دورفا کلاه گذاشته بود چون اگر دورفا رو نگرفته بودیم تیکه تیکه ش میکردن(نورا: تکذیب میکنم من سرشون کلاه نذاشتم فقط قصد واقعیمو نگفتم) تبی:«شب خوش!»و گرفت خوابید. ویپ:«سرعت خوابیدنش از سرعت نور بیشتره.» میبل:«حالا که از محو برگشتی فراموش نکنو بنویس.» ویپ:«خدافظ» بعد خودشو از ماشین دست سازه پرت کرد پایین.و همه صدای رنده شدن ویپ رو شنیدیم.اوجورا:«اممممم حالش...خوبه؟» گفتم:«نگران نباش از این اتفاقا زیاد میفته» میکا:«دوباره سرهم میشه.»
اوجورا:«اوکی برنامتون چیه؟» همه:«*سکوت*» اوجورا:«نقشه دارین دیگه...مگه نه؟» گفتم:«ما کی با نقشه پیش رفتیم که این بار دوممون باشه؟» الی:«نقشه؟اممممم... خوب نقشه اینه اولین کاری که به ذهنتون میرسه رو انجام بدین!» اوجورا:«نقشه نداریننننن؟همینجور الکی خودمونو تسلیم کردیممممممم؟خدایا منو چمن مصنوعی کن!» کلر:«نگران نباش عادت میکنی.» مورگانا:«حالا نقشه اونقدرا هم مهم نیست شما انقدر جوش میخورین.» ساندیس:«من دلم ساندیس خوردنی موخوادಥ‿ಥ» سوگند:«حالا نقشه به چه دردی میخوره؟» کارول:«خودتو ناراحت نکن به هیچ دردی نمیخوره فیالبداهه بری جلو به نتیجه بهتری میرسی.» میکا:«منظورتون اینه که الله بختکی بریم جلو؟» نورا:«بانربثسیغتدحمپتااببقاذ» میبل:«بنظرتون مهمه ببینیم چی میگه؟» تبی:«نه بابا چه اهمیتی داره خودتو اذیت نکن.» اوجورا:«*خوندن یه دعا درباره شفای تمام مریضان و شادی روح همهی رفتگان از جمله خودش*»
باران:«بچه ها یه چیز تاثیرگذار!اونطرف آسمونش زرشکیه.» حدیث:«چقد زود رسیدیم.» سوگند:«*گاز زدن سیب*حالا چی؟» سانست:«نامررررررررردددددد تنهایی سیب میخوری؟» سوگند:*گذاشتن یه سیب تو حلق ساندیس* نورا:«بلتزیغمحددلغنبق؟» کلر:«ها؟» تبی:«چیز مهمی نمیگه میگه چند وقته دستت بازه؟» سوگند:«مگه دستم بازه؟0_0» کارول:«این کوتوله هام هیچ کاری بلد نیستن!الان صداشون میزنم بیان دستاتو ببندن!» سوگند:«اوکی.بهشون بگو محکم تر ببندن گره این یکی خیلی آبکی بود.» میبل:«*با پا کوبیدن تو سر کارول* اخمق الان گندمک باید دست مارو باز کنه نه اینکه دست خودشو ببنده.» مورگانا:«*نگاه کردن به سوگند که داشت دستای خودشو میبست و تا اینو شنید آروم طنابو انداخت یه گوشه*اگر سوگند دستای خودشو نبنده البته.» الی:«پس عملیات ضد حمله شروع شد!» همه:*چپ چپ نگاه کردن به الی* الی:«جوگیر شدم(-_-;)»

ادامه داد...؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعدی نمیاد؟
فردا امتحان ریاضی دارم پارسالم امتحان نوبتمو ۱۰ گرفتم پس نه فعلا😂😂😂
منم فردا علوم دارم...
جدیدا میخوام چهارشنبه ها پارت بزارم ولی یادم موره🥲
نترس اگه یادم باشه خودم یادت میندازم.____.
از چشمام بابت خوندن این سر*طان عذر میخوام ....:-
چشمات: بخشش لازم نیست اعدامش کنید 😂
😂👌🏻
آرها
در حال خواب
| 2 ساعت پیش
خیلی خوبه مرسی از نظرت
خواستم مثل بقیه بچهها توی تستچی بنویسم😅
ساکت شو داستان باید خاص باشه:/
و اینکه اگه نغمه سکوتو کتابی بنویسه انقد میخندیم ما؟:////
نکات ظریفی بود
مثلا الان باید بشینم درس بخونم
شنبه امتحان فارسی دارم(از ۶ تا درس)یکشنبه امتحا عربی(از سه تا درس)دوشنبه امتحان اجتماعی(از ۱۰ تا درس)سه شنبه قران(از...امممم یادم نیست...شاید ۵ تا درس...؟)چهارشنبه امتحان پیام ها(از ۸ تا درس)و پنجشنبه هم یه ازمون تستی ۸۵ سواله از تمام درسا
بعد
مثل
ا.س.ک.ل.ا اومدی تو تستچی ول میچرخی؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟😐😐😐😐😐😐
بعد امتحان فرداتو منفی دوازده گرفتی چه موکونی؟😐😐😐
بعدمثلا.س.ک.ل.ا اومدی تو تستچی ول میچرخی؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟😐😐😐😐😐😐
آره :")
بعد امتحان فرداتو منفی دوازده گرفتی چه موکونی؟😐😐😐
نمیگیرم چون مدارس تعطیل شد (B
به جاش امتحان اجتماعی دوشنبمو صفر میشم BD
هق بعد ما کله سحر تو سرما پاشدیم رفتیم مدرسه😐
درد داشت
فشار بقول ما تعطیل بودیم
جرررر عالییی بیددد :")))))😂💔
پارت بعدیییی
مرسی
عالییییییییییییی
الحق که مامانبزرگی
چه ربطی به مامانبزرگ بودن داره😂😂😂🤣🤣
بسی زیبا بود
مرسی
داستانت ایراد های زیادی داره
میدونم و لطفا بگو چه ایرادایی داره
انتقادات سازنده کمک زیادی به تصحیح داستان داره
اول سعی کن دیدگاه ها رو تغییر ندی مثلا از زبان یا دید فلانی
دو سعد کن اینجوری ننویسی که "فلانی:()" سعی کن مثلا اینجوری بنویسی که "فلانی با تعجب(یا هر حالتی که داشت یا همون گفت) گفت:()" اینجوری داستانت با کیفت تر میشه
کلمه ها رو اینجوریییییییی نکش اگه نشونه داد یا فریاده یا هیجان یا هر چیزی بگو مثلا "فلانی فریاد کشید ..." میتونی جلوش یه "!" هم بزاری که نشانه بروز احساسات هست
اینجوری داستانت بهتر میشه
موفق باشی
عو و راستی سعی کن ایموجی یا کاموجی مثل "-_-" نزاری اگه حالت شخصیت ها رو توصیف کنی خیلی بهتر میشه
ببین اولا حالت داستانا و سبک نوشتن افراد خیلی فرق داره اگه الان ارها بخواد به سبکی که تو میگی بنویسه داستانش تکراری و حوصله سر بر میشه به علاوه که ممکنه خودشم از داستانش زده بشه پش اینایی که داری میگی ایراد نیست
دوما مهم اینه که خود نویسنده چجور دلش میخواد بنویسه یا راوی کی باشه
:/ من فقط سبک یه نویسده رو نگفتم این نکات نویسندگیه که توی کتاب های نویسندگی هم ذکر شده
میل خودشه با داستانش چیکار کنه من فقط ایراداتش رو گفتم دیگه درست کردنش با خودشه
خیلی خوبه مرسی از نظرت
خواستم مثل بقیه بچهها توی تستچی بنویسم😅
کامی ساما وکیلی دورف رو از بلارت برداشتی نه؟
نه از کتاب آرتمیس فاول برش داشتم🤣