ناظر جان میشه رد نکولی؟ 🤧🥺
سونیا: وقتی ادرین رفت منم پام رو گذاشتم رو گاز و رفتم خونه ی مرینت. خدا رو شکر کلید داشتم وگرنه پشت در می موندم. در رو باز کردم یه خونه ی تقریبا کوچیک و ویلایی! توی حیاط یه تاب داشت و یه فواره و از راه حیاط تا خونه هم با سنگ ها تزیین شده بود خیلی قشنگ بود! رفتم توی خونه. یه خونه ی کوچیک که دو خوابه بود. ساده ولی شیک! مرینت همیشه این جوریه! سلیقش رو دوست دارم. ای کاش بجای ادرینا، مرینت خواهرم بود. رفتم و روی یکی از مبل ها نشستم و تلویزیون رو روشن کردم و کارتون دیدم
مرینت: بعد از کلی حرف زدن با الیا رفتم خونه. باید یه شغل پیدا میکردم که هم خرج خونه و چیزای دیگه رو بدم و هم بتونم در کنارش درس بخونم و چه کاری بهتر از طراحی! که هم توش استعداد دارم و هم دوستش دارم! بله درست حدس زدین من از قبل از اینکه بیام پاریس کار های شغلم رو کردم و فردا هم اولی روز کاریم در شرکت استیون هست! من اونجا مسئول طراحی هستم یعنی هم طراحی های خودم و هم طراحی های بقیه رو برای مدیر میفرستم البته باید بین اون طراحی ها بهترین رو انتخاب کنم ساعت کاریم هم از ۱۴:٠٠ تا ۱۷:٠٠ است درسته باید دقیقا بعد دانشگاه برم سر کار اما باز بهتر از هیچیه تازه قراره بعضی اوقات جمعه ها رو هم کار کنم تا بتونم از مدیر مرخصی بگیرم. 😁
فردا از زبان مرینت: بیدار شدم ساعت ۶بود و من باید ۷سر کار میرفتم تابتونم یک روز رو مرخصی بگیرم!(بچه ها مثلا امروز جمعه هست و مرینت زود تر بجای دانشگاه میره سر کار) سریع بلند شدم و صبحانه خوردم یه لباس کیوت که رنگ بنفش و صورتی داشت و روش با سفید نوشته بود LOVE رو پوشیدم و رفتم سوار ماشینم که رنگش قرمز بود و سقف نداشت شدم و سریع رفتم حتی حواسم نبود برم اتاق سونیا و بیدارش کنم. وقتی رسیدم با یه شرکت بزرگ که روش با نقره نوشته شده بود ((شرکت استیون)) مواجه شدم و رفتم داخل اونجا یه دستیار داشتم به نام هیمالی که در اصل زیر دستم بود و کا هامو انجام میداد خلاصه با هیمالی رفتم تو اتاق کارم
از زبان مرینت: هیمالی: مرینت دختر مدیر کارتون داره مرینت: باشه. رفتم توی اتاقش ظاهرا اسمش ملودی بود خیلی خون سرد بود رفتم داخل. مرینت: با من کاری داشتید خانم استیون؟ ملودی: راحت باش منو ملودی صدا کن اخه ما از این به بعد دوستیم اخه شنیدم تو طراحی خوبی میکنی ولی اصلا خون سرد نیستی. مرینت: میتونم بپرسم چه ربطی به من داره؟ ملودی: بیا یه قرار بزاریم من صبر و خون سرد بودن رو یادت میدم و تو طراحی رو یادم بده؟ چطوره؟ مرینت: عالی میشه ملودی. ملودی: بیا از الان شروع کنیم یکم از خودت بگو مرینت: خب..........(بچه ها مرینت همه چیز که تا الان اتفاق افتاده از جمله ادرین رو گفت) ملودی: خب قبلش چی؟ چطوری با ادرین ب*ه*م زدی؟(صحنه ای که خیای وقته منتظرشین😉😁) مرینت: خب... دو سال پیش خواهر ادرین یعنی ادرینا بهم تهمت زد با اینکه تمام کار تقصیر خودش بود یعنی از قصد برام پاپوش درست کرد خب ادرینا خ*و*د ز*ن*ی کرد و رفت بیمارستان وقتی که بهوش اومد فقط به ادرین گفت که من اونو زدم چون میدونست اگه به مامان و باباش بگه اونا میرن دوربینا رو چک میکنن و ادرینم حرفش رو باور کرد... ملودی: خب این چه ربطی به مغرور بودن ادرین داره؟ مرینت: نمیدونم... فقط دوس دارم بهش بگم شلغم مغرور کله زرد چقندر😁 ملودی: خب اگه خودت جای ادرین بودی چی کار میکردی؟ مرینت: نمیدونم شاید حق با تو عه. اون زیاد تقصیر نداره ملودی: افرین مرینت: پس شاید تو قهر بودن باهاش تجدید نظر کنم چون دو سال باهاش قهر بودم بسشه😁 ملودی: پس فک کنم اولین قدم به خون سری رو برداشتی و این جلسه تموم شد مرینت: اره مرسی که کمکم کردی فعلا. ملودی: بای.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)