گزارشنکنید.. ناظرجانمنتشرکن.. لایکتنکص..
همینجا وایسا میرم لواشک و بستنی بیارم . پارلا : باش . ماکی رفت تا برا خودش بستنی و برا من لواشک بیاره به منم گفت همینجا منتظر بمونم ولی بهترین فرصت بود برای فرار پس تا ماکی نیومده دویدم هرچی میتونستم از اون منطقه و عمارت دور شدم بعد کلی دویدن خسته شدم
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
سلام
توی این بلاگ از فیکشن و رمان های B L فعالیت میشه..که فعلا فقط یکیشون آپ شده و اسمش Fall the moon هست
بعد این فصل یه فیک جدید با مشورت فالوورا آپلود میشه
میشه حمایتم کنید و کامنت بزارید؟:)
Arnoord3H333.blogix.ir
حاجی خلی کم مینویسییی..
وات چ خررره مااا ارزومونه بریم تویهی عمارت ک توش پر پسر کراش باشه ک شایدم گرگینه باشن بعد پارلا فرار میکنه؟..💔😐
دیگه اینم شخصیت پارلاعه🤷🏼♀️
من تا پارت ³⁰ نوشتم چون جای دیگهای هم داستانمو میزارم و دارم رمان مینویسم تا به صورت کتاب چاپ بشه از طرفی مدرسه و کلاسام هست/=
خلاصه بگم وقت نمیکنم بزارم ول سعی میکنم زود بزارم/=
چه زیاد شد/=
ولی حیف که فردا ازمون تاریخ دارم🗿
*ذخیره برا بعدن
من دینی دارم/=
ذخیر کن بخون آفرین آفرین