
سلام دلتون برام تنگ شده بود؟ منم همینطور عسلای من شاید این پارت آخر باشه شاید هم یه پارت دیگه بنویسم چون هنوز ننوشتم راجبش اطلاع ندارم و اینکه بچه ها اون یکی داستان رو دیگه ادامه نمیدم
..از زبان نویسنده: قدمی به جلو آمد در آن لحظه یونگی از پشت به عقب برگشت و یه آن در دریا بزرگ ناپدید شد...چشم های هاری درشت شد..دست هایش در هوا خشک ماند ...پلک نمیزد...نفس نمیکشید..هیچ تکانی نمیخورد..خشک شده بود..مغز اش از کار افتاده بود و اجازه هیچ کاری به هاری نمیداد ..نمیتونست هضم کند یا بدود و سعی کند یونگی را نجات دهد..باور نمیکرد..نه این واقعیت نداشت.......با صدای هیاهو مردم به خودش آمد چند بار پلک زد به سرفه افتاده بود چشم هایش رو به سیاهی میرفتند درک نمیکرد ناگهان دست کسی دور کمر اش حلقه شد و او در همان لحظه بی هوش شد...................پرستار ها با عجله و سرعت برانکارد را به سمت بخش می بردند دکتر با خبر رسیده بیمار جدید خودش را به بخش اورژانس رساند.. نگاهی به بیمار انداخت گوشی پزشکی اش را روی قلب یونگی گذاشت و از پرستار پرسید: مشکل بیمار چی هست؟.. پرستار سرم را به دست یونگیزد و جواب داد: خودش رو توی دریا پرت کرده به سرش هم یه ضربه خورده وقتی اونجا رسیدیم علائم طبیعی حیات اش اصلا خوب نبود به زور به حالت طبیعی برگردوندیمش... دکتر پرسید: همراه ای نداشت؟ برای خانوادش زنگ زدین؟... پرستار مرد جواب داد: یک خانم ای بودند که خودشون از شوک بی هوش شدند با خانواده شون تماس میگیریم.........
......با صدای گریه های فردی در کنار خود از رویای شیرین و راحت اش به بیرون کشیده شد...به آرامش چشم هایش را باز کرد تار میدید ..چند بار پلک زد تا بتونه درست ببینه نور های زننده روی سقف چشم هایش را اذیت میکرد و بوی الکل و ترکیب ای از داروها بینی اش را اذیت میکرد و باعث میشد بخواهد بالا بیاورد..گردنش خشک شده بود کمی سر اش را تکان داد..جیمین دست هایش را روی پای هاری گذاشته بود و سر اش را روی دست هایش و با صدای کمی گریه میکرد...با تکان خوردن هاری با تعجب سر اش را بالا آورد و به هاری نگاه کرد..بلافاصله به سمت او هجوم برد و سر او را در آغوش گرفت هاری تکانی در جایش خورد و سعی کرد خود را رها کند ولی دست های تنومند جیمین کنار نمیرفتند.. جیمین زمزمه کرد: هاری..هاری خیلی خوشحالم که به هوش اومدی از ترس اینکه از دستت بدم داشتم جون میدادم........دکتر چهره پوکر ای به خود گرفت ، تخت هاری را تنظیم کرد و گفت: پارک شی من که بهتون گفتم حالشون خوب هست شما هی به خودتون انرژی منفی دادید و فکر کردید من دارم دروغ میگم.. هاری شی فقط بر اثر یه شوک کوچولو از هوش رفتند.......یه شوک کوچولو؟ چه اتفاقی افتاده بود که شوک بشه؟... توی بیمارستان چیکار میکنه؟ چخ اتفاقی افتاده....به ذهنش فشار آورد و با به یاد آوردن یونگی از خود بی قرار شد قطره های الماس گونه اش از گوشه چشمانش سر خوردند و به روی گونه های گلگون و سفید اش ایست کردند .....جیمین کنار اش نشست و با غم از دیدن دوست بیچاره اش گفت: حالش خوب میشه هاری خودت رو ناراحت نکن...هاری گفت: چی و ناراحت نکنم حتی نمیدونم الان در چه وضعیتی هست اون جلوی چشمام خودش رو انداخت توی دریا الان انتظار داری ببینمش؟ همین که عادی نشستم و دارم رفتار میکنم خیلی هست من میخوام ببینمش!!...جین سر اش را با شرمندگی پایین آورد و با تن صدای ضعیفی گفت: نمیشه...هاری اهمیتی به حرف جیمین نداد و از او فاصله گرفت پاهایش را از تخت بیرون آورد و به زمین رساند ...جیمین متعجب بلند شد و سعی کرد جلوی هاری را بگیر هاری سرم را از دستش بیرون کشیدن دست اش زخم شد و کمی درد گرفت ولی این در برابر دردی که در قلبش ریشه زده بود هیچ چیز نبود
..........جیمین را به عقب هل داد پرستار ها وارد اتاق شدنو با دیدن جای خالی هاری نگاه سوالی ای به جیمین انداختند جیمین سکوت کرد و سری به علامت ندانستن تکان داد میدانست مقصد هاری اتاق یونگی است ولی چیزی نگفت و خودش هم دنبال هاری نرفت او اخلاق هاری را میشناخت هاری آدم جالب ای بود و خیلی عجیب غریب انگار معمایی حل نشدنی بعصی از رفتار هایش حتی برای جیمین هم ناشناخته بود ولی هرچیزی که مربوط به عشق هاری میشد را از حفظ بود ...روی صندلی کنار تخت بیمار نشست و رو به پرستار گفت: رفت دست و صورت شو بشوره تا اثر گریه ها بره..اون فقط بی هوش شده که اینقدر نگرانش هستید خانم پرستار...پرستار در چشمان جیمین نگاه کرد و جواب داد: نمیدونم اطلاع دارید یا نه ولی دوست تون به سرطان خون مبتلا هستند و نیاز به درمان دارند اگر درم...: ببخشید میتونم بپرسم مین یونگی کجا هستند؟......سر هردو به سمت مرد ای که پرسیده بود چرخید...جیمین از سر تا پای مرد را چک کرد ..پوست سفید رنگ..قد تقریبا بلند..موهای خرمایی...لب هایی قلبی شکل..و استایل ای اسپرت ...چهره مرد برایش آشنا بود سعی کرد به یاد بیاورد که این مرد را کجا دیده....چشمان زن پرستار ستاره ای شد بل خوشحالی به سمت مرد خوش چهره هجوم برد..مرد قدم ای به عقب رفت...زن با شادابی و خوشحالی گفت: جیهوپ شی خودتون هستید ایدل برتر و کینگ رقص؟.. وای!!!!! از دیدن تون خیلی خوشحالم میشه باهم عکس بگیریم؟.. باورم نمیشه شمارو اینجا دیدم....لامپ زرد بالای سر جیمین روشن شد .جانگ هوسوک..همون مردی که همیشه بهش حسادت میکرد و آرزو داشت جای او باشد...اسم او را از هاری زیاد شنیده بود...تقریبا نصف زندگی اش را میدانست..به روی خودش نیاورد و به سمت ان دو رفت پرستار و مرد ایدل در حال عکس گرفتن باهم بودند از کنار آن دو رد شد و تنه ای به مرد زد..جیهوپ با تعجب برگشت و تا ب او نگاه کند ولی جیمین از دیدش خارج شده بود و دیگر اورا نمیدید...
.......با قدم های آهسته خودش را به اتاق ۳۳ رساند..پوزخند دردناکی از عدد بر روی لبانش اند ..با صدای ارامیگفت:...۳ عدد موردعلاقه یونگی.....دست اش را روی دستگیره در گذاشت فشاری به آن داد و در را باز کرد با فضای سرد و بی رنگه اتاق مواجه شد ..در صورت اش هیچ حسی موج نمیزد کاملا بی روح و بی احساس به سمت تخت یونگی قدم زد..تغییر مود ناگهانی اش برای خودش هم عجیب بود....میترسید.. میترسید یونگی آسیب دور از انتظار اش را بکشد ..و دیگر نتواند اورا ببیند..از فکر این ناخودآگاه گوشه لب اش را به دندان گرفت....بالای سر یونگی ایستاده بود...رنگ صورت یونگی زرد شده بود...مثل همیشه ساکت و آروم بود..دعا میکرد که ای کاش خودش جای او در بستر بیماری بود..ای کاش..ای کاش ها همیشه برایش جالب بودند داستان های غمگینی پشت اش بودند....بر روی صندلی کنار تخت نشست سر گیجه داشت.......به آرامی دست اش را به سنت گونه یونگی برد انگشت شست اش را روی گونه نرم یونگی کشید و آن را نوازش کرد.....به آرامی لب زد: چی میشه الان چشمات رو باز کنی اون چشمای خوشگل تو ببینم؟..اگر عاشقم بودی چرا این بلا رو سر خودت اوردی...تنها دلیل زنده موندن ام خودت بودی..تو هم مثل بقیه شون تنهام میزاری ..........با صدای باز شدن در سر اش به سمت در چرخید مزدی با روپوش سفید وارد اتاق شد استایل اش نشان میداد که او دکتر است ...دکتر لبخندی به دخترک زد و گفت: شما همراه بیمار هستید؟....هاری به آرامی سر تکان داد ..دکتر گفت: میتونم بپرسم چه نسبتی دارید؟ ..هاری بلند شد و رو با دکتر ایستاد با همان چشمان قرمز و بینی ای خیس و قرمز گفت:..همسایه..و دوست ..اش هستم...دکتر.لطفا بهم بگید حالش خوبمیشه...دکتر چیزی در پرونده جلویش نوشت و گفت:سرش آسیبدیده مشکلی در تنفسش به وجود اومده ..کلیه اش اسیب دیده و باید حتما عمل بشه...احتمال فلج اندام زیاد هست و صد البته رفتن به کما باید امیدوار باشیم ..اگر ده دقیقه دیرتر میرسیدیم احتمال قطع نخاع حتمی بود.......هاری با چشمانی درشت از ترسیدن به حرف های او گوش میداد.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه بلاک فیکشن رو حمایت کنین؟:)
Arnoord3H333.blogix.ir
صد درصد خوشگله
مرسی:)♡
ببین ی ماه دیگه نیای یااااااااا
ببشیدددد
بیشعورررررررررر
خیلییییی گوشادییییییی
میدونی چقد گریه کردم؟؟؟؟؟؟؟؟
قربانت گشادی از خودتا
دلمبرات تنگ شدهه بودد
به چه حقی گریه کردییی
ب حق نبودن بیشعورر😭😭🤧🤧
دل من تنگشده بودددددد😭😭
استاد گشادی خودمییییی😭😭
چیرا نبودیییییی😭😭
ببخشیدددد نیودمممم
اصا هیچ وقت دیکه فیک نذار نخواستم بابا فقط ی چی بگو
زندم
عرررررررر
کجاییییییییی
زیر درخت البتلو یونو
خفههه شووووو کجا بودی
هی الی من دارم میترسماااااااا
نترس ایم اوکیی
دردددد کجا بودی دیگه میخواستم نیام تستچی
ولی چه خوب شد برگشتیییییی جیغغغ
ببین اصن فیکو ولش فدا سرت
تو خودت کوری گو....ری ای ..
اصنن زندهع ایی؟
++++++
بلی زندمم
نترس تا شمارو سکته ندم جایی نمیرم گشنگم
عهه باید بیای جنازمو تحویل بگیریی
تا مارو پشمک نکنی نههه؟
استغفرالله بچه انسان باش
واقعامتاسفم..
معلومنیستاکومیکجاستحالشخوبهیانه..
اونوقتشمابهفکراینیدکهچرافیکوادامهنمیده؟
اصلاشایداینعافابدیباشه
هنوزمپارتبعدبراتونمهمه؟
کلا خیلی وقته پارت بعد دیگه مهم نیس...تاکومی نمیخواد بیادددد چون میخواد سکتمون بدهههه یونو؟
این اف ابدی نیس برمیگرده فقط میخواد ما سکته کنیم...یعنی روز اولی که بیاد بیاین با هم بکشیمش ادم حداقل یه ریپ میزنه خو...خیلی وقته هممون نگرانیم..
هعییی
داوش چرا اینقد انرژی منفی میدی شاید واس امتحاناس
نههههه نگو مث اوناااااخه چرا بی خبررررررزنه نه واسه ازموناس یا گشادیه بر میگرده
حق
+
خیلی متشکرم که باهم میخوهید به قتل برسونیمم🥲💔
ملی خیلی حرفات گشنگه🥺
بلیاگهبقیههمکاریکنن
اینو
خوبی؟ حداقل یه ریپلای کن...
خوبممم ببخشید دیر جواب دادمم
حداقل روز تولدت بیا...
زنده ای اصلا؟
هی حالت خوبه
روز تولدم به یادتون بود؟..:)
الییی چیشده چرا کلا جواب نمیدی حالت چطوره؟؟
اخهه چیشدههههه اوکی تو پارت بعدو نزار سکتمون بده اما جواب بدههه لطفا من واقعا نگرانتمممم