5 اسلاید صحیح/غلط توسط: سیبسبز🍏 انتشار: 2 سال پیش 113 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
به عنوان اولین پارت رمانم وقتی رد شد خیلی خورد تو ذوقم چون چیزی خلاف قوانین نداشت!🥴🥲امیدوارم این یکی رد نشه.
مقدمه:
چشمانت...!
آری!چشمانت!چشمانت دلیلزندگیستولبخندتمعنای
زندگیست.قبلتوزندگیمعنایینداشت،
تانگاهمخوردبهچشمانتفهمیدم دلیلزندهبودنرا،اندوتاچشمانتو کهکشانیستکهمنراچونفضانوردی معلقمیکندبینزمینوآسمان!آنلبخندزیبایتوبهاریستکه به قلبوروحوجان*نژندمن نشاطمیبخشد...!
آری!توییدلیلومعنایزندگیمن!توبهارزندگیمنی!
ایزیبایمن!
اززبان[جکسونسوروس.ملفوی]
_جکسون!جکسون!جکسون!جک!!!! میشنوی؟
کلافه بلند شدم و جلوی اینه قدی اتاقم ایستادم دستی به لباسای چروکم کشیدم و بیرون رفتم
_بله مامان؟!
_اوه.اومدی؟!
پوکر جواب دادم:
_نه رفتم
برگشتم سمتم و چشمغرهای بهم رفت ناگهان چشمانش گشاد و شد و با غضب به من نگاه کردم
_جکسون سوروس ملفوی!
اوه اوه اسم کاملم رو گفت؟!(هشدار خطر)
_تو با لباسای بیرون خوابیدی؟
_ اومممم.یه جورایی
مامان با حرص سری تکون داد و دستش رفت سمت کتاب روی میز تا پرتش کرد طرف من جا خالی دادم که صدای دادی بلند شد متعجب برگشتم و با بابا مواجه شدم که سرش رو گرفته بود و زیر لب ناله میکرد.
_جودی تو از همون سال اول قصد جون منو کرده بودی!.
_خفه شو ملفوی.
برگشتم سمت مامان و برای جلو گیری از دعوای احتمالی گفتم:
_پس من برم لباسم رو اتو کنم.
_لازم نکرده بزارش اینجا دریکو هم لباساش چروکه!!!!پدر و پسر مثل همن.
خندیدم و نشستم روی دسته مبل.مامان به شدت روی تمیزی لباس بیرون حساس بود انگار نه انگار وقتی جوون بودن لباس بابا رو با دماغ هاش کثیف کرده هرچند که خودش انکار میکنه.!
درانا با لباسهای مرتب از در اتاقش بیرون امد و با همان صدای جیغش که به مامان رفته بود گفت:
_چقدر حرف میزنین... هینننن جک!!!باباااا!چرا هنوز آماده نیستین؟؟
قبل مامان من جواب دادم:
_مرض و جک!
میدونست چقدر متنفرم از مخفف اسمم!
مامان چشم غرهای رفت وبه درانا گفت:
_وقتی هنوز یاد نگرفتن با لباس بیرون نخوابن توقع سریع آماده شدن رو ازشون نداشتهباش.جکسون لباسترو بده به من!
کتم رو در اوردم و دادم به مامان و پیرهن سفید رنگم رو صاف کردم حداقل شلوار و پیرهنم چروک نشده بود. مامان مدادم خودش رو توی اینه چک میکرد بعدش با نفس عمیقی لباس من و بابا رو برداشت و داخل اتاق شد.
_ درانا!!!بیا کمکم کن
درانا با همون کفشای پاشنه بلند مسخرش دویید و داخل اتاق شد.بابا با لبخند روی مبل نشست چند دقیقه با همون لبخند به گوشهی خونه زل زده بود یکدفعه سرش و بلند کرد و به من نگاه کرد سرشو به معنای 'چیه؟'تکون داد که گفتم:
_بابا؟دیوونه شدی؟
چشم غرهی خفنی رفت و گفت:
_ میدونی یاد چی افتادم؟!
_لابد دوران مدرسه و اشناییتون با مامان
_آفرین
لبخندی روی لبم نشست عشق بین مامان و بابا خیلی قشنگ بود:')بالاخره مامان اومد بیرون و لباسهای بابا رو بهش داد
_پس لباسای من؟!
_الان درانا میاره..بیا اورد
درانا لباسهام رو پرت کرد طرفم و با جیغ گفت
_زود باش بپوش دیر شد.
بلند شدم و لباسهایم رو برداشتم درحالی که به طرف اتاقم میرفتم موهای درانا رو کشیدم که جیغی زد سریع دره اتاقو بستم و لباسهایم رو پوشیدم جلوی اینه اتاق خودمو برانداز کردم اصلا شبیه پسرای شانزده ساله نبودم سنم خیلی بیشتر میخورد باشه. عطر خنکم رو برداشتم و یه گردنم زدم در آخر ساعت مچی مشکی رنگم رو دور دستم بستم و بیرون رفتم و به همراه مامان بابا و درانا آپارات کردیم به اون مهمونی که به مناسبت بازگشت یکی از دوستای مامان بود به اسم پانسی پارکینسون البته دوست که نه دشمن!مطمئنم چقدر مامان ازش متنفره اینو از وسواسی که برای زیبا بودنش توی این مهمونی به خرج داد هم میشد فهمید.
مهمونی خیلی خسته کننده ای بود منم با صورت درهم و کلافه روی صندلی نشسته بودم.به بابا نگاه کردم که با خنده و عشق به مامان که داشت حرص میخورد نگاه میکرد اروم زدم رو شونش و گفتم:
_من میرم یکم هوا بخورم.
بابا سرشو تکون داد و برویی گفت بلند شدم و از در عمارت خارج شدم دستمو داخل جیبم کردم و راه افتادم پشت عمارت. رسیدم به قسمت پشتی عمارت ولی صدایی شنیدم پشت دیوار مکث کردم مطمئن بود صدایی می اومد،صدای یک انسان،صدای یک دختر.
_ اوففف چقدر دلم میخواد برم اون تو!!لعنت به این دم مسخره!
اروم سرک کشیدم که با دیدن اون گوشم سوت کشید!.
یه دختر بود که پشت به من لبه استخر نشسته بود و موهای طلایی رنگ بلندش دورش پخش بود اما چیزی که عجیبش میکرد دم ماهی مانندش بود که نصفش داخل اب بود.
مثل یک پری دریایی بود،بالاتنه انسان و پایینتنه ماهی.
ناگهان از حرف زدن با خودش دست کشید انگار فهمید من اونجام که سریع برگشت طرفم قبل اینکه بتونم قایم شم منو دید چشماش گرد شد و دستشو محکم رو دهنش گذاشت به دمش نگاه کرد و دوباره به من نگاه کرد قبل اینکه چیزی بگم خودشو پرت کرد داخل آب،نمیتوانستم کاری کنم با اینکه قبلا داخل کتابها در موردشون خونده بودم حتی یسری تصاویر ازشون دیده بودم ولی هیچکدوم مثل این یکی نبودم اون صورت های گِلی و کثیف کجا،این صورت سفید صاف کجا؟اون موهای کثیف و کم پشت کجا،این گندمزاربلند وپرپشت کجا؟اون چشمای پر از کینه و خشم کجا، این چشمای معصوم و خوش رنگ کجا؟!؟اون چهرههای نفرت انگیز کجا،واین چهرهی شیرین دوست داشتنی کجا؟
به خودم اومدم و سریع رفتم سمت استخر خم شدم توی آب که نیرویی منو هل داد توی آب نفسم رو حبس کردم و بالا اومدم و با حرص به درانا نگاه کردم که میخندید با یاد آوری اون دختر نفسی گرفتم و رفتم زیر آب با ندیدن چیزی اخمام توی هم رفت و خواستم بیام بالا که از گوشهی چشم متوجه قسمتی شدم که حباب های زیادی دور و برش بود چشمام و ریز کردم و بعد نفس گرفتن کوتاهی سریع دست و پا زدم به اون سمت
بهش که رسیدم دستمو دراز کردم تا چیزی که احتمال میدادم شنلنامرئی کننده باشد را بردارم ولی ناگهان صدای رعد و برق بلندی باعث شد بالا بپرم. دور خودم چرخیدم ولی اثری از حباب و آن دختر نبود دیگر نمیتوانستم کاری کنم چون دختر رفته بود و من داشتم نفس کم میاوردم همچنین که صدای رو مخ درانا که پشت سر هم اسمم را صدا میزد مانند دارکوبی اعصابم را سوراخ کرده بود.
خودم را بالا کشیدم و به کمک نرده های استخر از آبی که تازه متوجه یخ بودنش شدم بیرون آمدم.
اون شب خونه ما یک دعوای حسابی بود.
مامان به بابا میگفت چرا به پانسی لبخند زدی.
بابا میگفت تو چرا قبول کردی بریم مهمونی.
من به مامان میگفتم درانا پرتم کرد تو استخر.
مامان به درانا میگفت چرا جکسون رو پرت کردی تو استخر؟!!!
و....
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
گیس و گیس کشی های جودی و پانسی یادش بخیررر😂😂 چقدر دلم برای خندیدن به اینا تنگ شده بود😂
وایییی دقیقااا😂😂
آقا چجوری انقد خوب مینویسیییییی
حفدوخقیبدنجعقسبتج
قربونت برم😻
خدانکنههه
چرا انقدر تست ها بد منتشر میشه😐🧝🏻♀️
نژند توی اسلاید اول به معنای سرد و بی روح.
وایییییی جیغغغغغغ چقدر قشنگخخخخخههههه بعدیییی توروخدااااا
اوفف من فدات شم که
امروز با فردا یا پس فردا پارت بعدی رو میذارم😂🌱🧜🏻♀️
مرسیییییی❤️
🌱🧜🏻♀️
سلام دااااش دلم برات تنگ شده بوود
سلام ابجی😂منممممتلبنبنب
چه خبررر
هیچییی بیکار و علاف میچرخیم تو چه خبر
درس بدبختیی
هعییییی روزگار