7 اسلاید صحیح/غلط توسط: raha انتشار: 2 سال پیش 345 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
❤اول لایک کن❤
نگام کردو گفت: مهندسی صنایع!
و با شدت ماشین راه انداخت!
***
آدرین- حالا کجا میخوای بری؟
مرینت- نمیدونم ... برو یه پارکی جایی!
سرشو تکون دادو ضبطو زیاد کرد
بارون بارون بارونه دل عاشقا خونه /
تو نیای کارم تمومه نیای کارم تمومه /
بارون بارون بارونه توو چشات رنگین کمونه /
تو نیای کارم تمومه نیای کارم تمومه/
آی نگار زیبا آی تو که دوری از ما /
قرارمون توو ساحل تنگ غروب دریا /
وای خبر خبر بیارید که آرزوم تو راهه/
تو این همه ستاره یکی یدونه ماهه /
وای خبر خبر بیارید که آرزوم تو راهه /
تو این همه ستاره یکی یدونه ماهه/
دلمو قدم قدم زدم به نامت /
قدم زدم به یادت که بشم صاحب قلبت/
که توو ساحل قلبت بزنه بارون /
کاش بزنه بارون تازه شه دنیامون /
خودمو به آب و آتیش زدم هر بار /
من اصرار تو انکار ولی انگار که نه انگار/
نشستم که تو این بار برسی از راه /
آی برسی از راه عمر غمت کوتاه /
وای نگار زیبا آی تو که دوری از ما /
قرارمون تو ساحل تنگ غروب دریا/
وای خبر خبر بیارید که آرزوم تو راهه /
تو این همه ستاره یکی یدونه ماهه/
وای خبر خبر بیارید که آرزوم تو راهه /
تو این همه ستاره یکی یه دونه ماهه /
(رنگین کمون–کسری زاهدی)
***
تو کل راه حرفی بینمون رد و بدل نشد ... فقط صدای موزیک همین! اینم گفتم نگید یه سریع مسائلو سانسور کرد! من با شما صافه صافم باور کنین!
آدرین- پیاده شو!
به اطرافم نگریستم به به! پارک فلورال یه چند سالی میشد اینجا نیومده بودم! پیاده شدم و کنار آدرین با هم قدم زدیم! هوا عالی بود ابری ، خوشگل ... وای من عاشقه این هوا تو این منظرم! داشتیم همینجوری قدم میزدیم که یه دفعه یه دختر و پسر جوون دیدم که دارن با هم دعوا میکنن!
همیشه از دعوا میترسیدم خیلی بی اختیار بازوی آدرینو گرفتم! روی یه نیمکت نشیستیم که آدرین گفت: بستی میخوری برم بگیرم!
مرینت- اره بدمم نمیاد!
بلند شدو گفت: همینجا بشین الآن میام!
با رفتن آدری دوباره به اون دختر و پسره نگاه کردم ... دختره فقط گریه میکرد مثل یه موش تنها ولی پسره مثل شارلاتانا فقط داشت زر میزد!
پسره گوریل انگوری - تو غلط کردی که اومدی منو تقیب میکنی! من ازت بدم میاد میفهمی ازت بدم میاد!من میخوام با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم! برو گمشو!
دختره با هق هق - ولی من بدونه تو نمیتونم! دوست دارم بفهم ... همه ی غرورمو زیر پام گذاشتم ولی توی سنگدل ...
یه دفعه دسته سنگینه پسره کوبیده شد رو صورت دختره قلبم تیر کشیدم دستمو مشت کردم و بدون هیچ اختیاری رفتم جلو شروع کردم سر پسر داد زدن!
مرینت- چی کار میکنی روانی؟ هان؟ فکر میکنی چون زورت زیاده میتونی هر غلطی دلت خواست بکنی؟!حیوونم زورش زیاده اما شرفش از تو بالا تره!
بدنم میلرزید ... پسر قرمز شده بود اون بدتر از من داد زد: تو چی میگی کوچولو؟! برو تا همینجا جنازتو تحویل ننه بابات ندادم!
رفتم سمت دختره صورتش خونی بود! بغلش کردم ... گریه میکرد ... حالم از این پسره بهم میخورد!با نفرت بهش نگاه کردم ... نمیدونم اون همه جرعتو چطوری پیدا کردم که با صدای بلند بهش گفتم: برو گمشو حیوون رذل!
پسره داشت بهم حمله میکرد که یه دفعه همون وسط ولو شد!
ناجیم آدرین بود!
بهش نگاه کردم که صورتش داد میزد که حسابی عصبانیه! پسره باز خواست بلند شه که آدرین یه مشت دیگه بهش زد و گفت: از این به بعد حواست باشه چه گهی میخوای بخوری؟ افتاد یا بندازمش؟
پسره یکم به آدرین نگاه کرد ... از قیافش معلوم بود که نایی برای دعوا کردن نداره واسه همین شل شل راشو گرفت رفت!
آدرین بهم نگاه کرد ... میدونستم نفر بعدی که کتک میخوره خودمم! ولی فعلا از همه مهم تر برام حال دختره بود!عاجزانه گفتم: آدرین بیا ببریمش بیمارستان حالش خوب نیست!
آدرین فقط نگام میکرد! گریم گرفتو گفتم: آدرین خواهش میکنم بدو!
حالم خیلی بد بود ... همین الآن رسیدیم بیمارستان دکتر داشت دختر رو ماینه میکرد ... صدمه ی جسمی ندیده بود
ولی از نظر روحی ...
آدرین- بیا اینو بخور!
به دستش نگاه کردم اب میوه؟!
مرینت- نه نمیخوام!
اخم کردو گفت: مگه دست خودته!
مرینت- گفتم که نمیخوام!
آدرین- خیلی خوب خودت خواستی!
و یه دفعه به زور دهنمو گرفتو ابمیو رو داد به خوردم!
نفسم بند اومد ... سرفه کردمو با حرص گفتم: خفم کردی!
بطری رو انداخت سطل و گفت: فدا سرم!
پسره بیشعور!
هیچی نمیگفتیم ... نه من نه اون! کلافه شدم! مظلوم ازش پرسیدم!:دکتر چیزی نگفت؟
نگام نکرد فقط سرشو به علامته منفی تکون داد! من نمیدونم این گلابی چرا از من ناراحته!
دلم نمیخواست باهام اینجوری باشه اروم و مظلوم گفتم:هی! باهام قهری؟
جواب نداد! نه مثل اینکه از ترفندای دخترونه باید استفاده کنم!
مرینت- بی اف گلم؟
نگام نکرد و فقط گفت:سعی نکن خرم کنی!
خندیدم و گفتم: همین که جواب دادی یعنی خر شدی!
این دفعه نگام کردو گفت: ما که بالاخره میریم خونه!
مرینت- خوب حالا میشه قهر نکنی؟
شیطون نگام کردو گفت: به این اسونیا نیست! خرج داره!
بچه پررو برو عمت واست خرج کنه!
***
ظاهرا دختره پدر نداشت ... خیلی دلم براش کباب شد! مادر و خواهرش قرار شد بیان بیمارستان تا ببرنش! دوست داشتم قبل از اینکه برم یه ذره باهاش حرف بزنم ... با کلی دست دست کردن رفتم تو اتاقش!
چشماش بسته بود ولی ردهای اشکو گوشه ی چشاش میدیدم! رفتم جلو و اروم گفتم: بهتری؟
چشماشو باز کرد و بهم نگاه کرد ...
دختره- اره ...
لبخند زدم ... و گفتم:میشه یه چیزی ازت بپرسم؟
باز با همون صدای گرفته گفت: بپرس
مرینت- اون پسر کی بود؟ چرا ...
احساس کردم دوباره دلش گرفت ... یه بغض تلخ! نمیخواستم ناراحت بشه واسه همین چیزی نگفتم که خودش گفت: اون پسر یکی از فامیلای دورمون بود ...
یعنی میخواد با هام حرف بزنه ... اروم گفتم: پس تو چرا اینجوری التماسش میکردی؟
دوباره اشکاش در اومد ولی انگار حسشون نمیکرد چون چهره ی هیچ تغیری نکرد!
دختره- من دوسش دارم ... اونم منو دوست داشت ... ولی ... ولی نمیدونم چرا یه دفعه همه چیز بهم ریخت ... اون منو ترک کرد ... رفت ... حالا هم ... حالا هم داره ازدواج میکنه ...
دستشو گرفتم ... که با زجه گفت: من نمیتونم فراموشش کنم! نمیتونم ...
یاد لوکا افتادم ... خودمم گریم گرفته بود ... یکم که اروم شدیم گفتم: میشه اسمتو بدونم؟
با دسته ازادش اشکاشو پاک کردو گفت: میشل!
بین گریه لبخند زدمو گفتم:جالبه اسم منم اولش م داره داره! منم مرینتم!
اونم با یه لبخند تلخ گفت: خوشبختم!
مرینت- میتونم باهات بیشتر اشنا شم ... منظورم اینکه با هم دوست شیم ... راستش من ... منم مثل تو یه همچین دردی رو کشیدم ... شاید باورت نشه ولی خیلی خوب درکت میکنم ...
از تو کیفم یه برگه و یه خودکار پیدا کردمو شمارمو روش نوشتم ... سمتش گرفتمو گفتم:خوشحال میشم اگه دوست داشتی بهم زنگ بزنی!
از اون لبخند شیطون پر انرژیا زدمو ادامه دادم: از نظر روحی رو دلقک بازیه من حساب کن!
خندید ... اره خندید ... خیلی خوبه ادم بتونه بقیه رو خوشحال کنه!
مرینت- من دیگه باید برم خدافظ ...
میشل- به سلامت ...
خواستم از در برم بیرون که یه دفعه صداشو شنیدم ...
میشل- مرینت؟
برگشتم که گفت:بابت امروز ممنون خیلی زحمت کشیدی!
چشمک زدمو و گفتم: نوش جان قابل نداشت! بذار تو امانتی دفعه بد نوبته توا!
لبخند زد ...
از اتاق بیرون امدم که گلابی آدری را اشفته جلوی در نظاره کردم! ( این تیکه تحت تاثیر سریال حریم سلطان بود!)
آدرین- میشه بگی اون تو چه غلطی میکردی؟
چپ چپ نگاش کردمو گفتم:بی ادب ...
و از کنارش با حرص رد شدم که فهمیدم خودش داره دنبالم میاد!
با هم سوار ماشین شدیم ... چه روزی بود امروز! تو این ایری بیری یه سوالی مغزمو تیلیت کرده بود اونم این بود: پس بستنیایی که گلابی خرید چی شد؟!
یعنی عاشق خودمم با این ذهنه درگیرم ... تا خونه نه من حرف زدم نه اون ...
***
مرینت- بلر الهی من پیش مرگت بشم برو این چمدنتو ببند اخر سر یه چیزی جا میذاری!
خندید و گفت:نگران نباش اونقدر چیزی نمیخوام با خودم بیارم!
مرینت- از ما گفتم بود! ولی خدایی رفتیم اونجا مثل خودم پایه باشیا!
چشمک زدو گفت: اوکی!
مرینت- من حاضرم تو چی؟
بازم خندید و گفت: من نمیدونم تو این همه انرژی رو از کجا میاری! تازه از رفتارای اقا آدرین فهمیدم که توجه خاصی به تو داره!
مرینت- نه بابا! اون مخش شیشو هشت میزنه!
بلر- نه باور کن تا حالا ندیدم اینجوری باشه ... اکثرا یه هفته نمیومد خونه شبا دیر میومد یا اصلا نمیومد
اما جدیدا خیلی تغییر کرده! تازشم اومدنه سریعش از لیون خیلی غافلگیر کننده بود اخه هر وقت میرفتن مسافرت با دوستاشون حداقل یه هفته نمی یومدن! هیچ وقت با خانوادشون مسافرت نمیرفتن همش با دوستاشون بودن ولی نمیدونم این دفعه چرا دارن با خانوادشون میرن مارسی!
یه جوری شدم ... یعنی اون به من حسی داره؟
مرینت- تو هم بد جور امار داریا ووروجک!
بلر خندید و گفت: ما اینیم دیگه!
داشتیم هر هر مثل دیوونه ها مخندیدیم که امیلی جون ظاهر شدن!
امیلی جون- خب دختر خانومای خوشگل به چی میخندن؟
مرینت- هیچی امیلی جون از بیکاری زده به سرمون!
بلر باز ریز خندید!
امیلی جونم خندش گرفته بود! اروم زیر لب گفت: از دست شما!
مرینت- راستی امیلی جون یه سوال! چه ساعتی باید بریم فرودگاه؟!
امیلی جون - حتی فکرشم نمیتونی بکنی!
مرینت- چرا؟ مگه چه ساعتیه؟
امیلی جون- 5 صبح پروازه!
وای جونمی جون! دستامو مثل اسگولا بهم کوبیدم گفتم: عالیه بهتر از این نمیشه!
بلر و امیلی جون با تعجب بهم نگاه کردن و همزمان با هم گفتن: چیش عالیه؟
مرینت- اینکه قرار این ساعت بریم ... وای خیلی خوبه ... اخر فازه!
امیلی جون پقی زد زیر خنده و گفت: من عاشقه همین اخلاقتم دختر! پس برو زود تر اماده شو که امشب ظاهرا نمیتونیم بخوابیم!
***
داشتم تو اتاقم الکی میپلکیدم که یه دفعه بلر اومد تو اتاق ...
مرینت- چیزی شده بلر؟
بلر- مرینت من نمیتونم باهاتون بیام مارسی!
مرینت- چی؟ چرا؟
بلر- بخدا شرمندم ولی همین الآن خالم زنگ زدو گفت مامانم دوباره حالش بد شده نمیتونم تو این شرایط تنهاش بذارم!
خیلی دلم گرفت ...
مرینت- میفهممت عزیزم اشکلا نداره مامانت مهم تره! برو پیشش امیدوارم زود تر خوب بشه! اگه میخوای منم نرم بیام پیشت!
بلر- نه گلم مرسی از این که درک میکنی! من دیگه باید برم به امیلی جونم گفتم ...
مرینت- برو به سلامت ...
رفت ... ولی یه جوری حال گیری بود یکم دلم شکست ... کاش میشد بیاد ...
ساعت 12 شب بود خیلی خوابم میومد از اتاقم اومدم بیرون که یه لیوان اب بخورم که تو اشپزخونه امیلی جونو دیدم ...
امیلی جون- مرینت ، عزیزم چشات یه ذره شده برو یه ذره بخواب آدرین و باباشم رفتن خوابیدن من خودم بیدارت میکنم گلم ... برو راحت بخواب!
لبخند زدم ... خدایی خیلی مهربونه!
مرینت- چشم امیلی جون میرم میخوابم شما هم بخوابین ساعتو کوک میکنم واسه یکو نیم!
امیلی جون- فکر خوبیه! راستی بلر به تو هم گفت که نمیتونه با ما بیاد!
مرینت- بله خیلی ناراحت شدم ولی خوب مادرش مهم تره دیگه!
لبخند زد و گفت: اره خیلی دلم براش میسوزه! انشاالله زود تر خوب بشه! من دیگه میرم بخوابم ... فعلا شب بخیر عزیزم!
هر کدوممون رفتیم تو اتاقمون ساعتو کوک کردمو با ارامش سرمو گذاشتم رو بالشته
خوشملم و سه سوت رفتم فضا!
***
زیـــــــنـــــگ ...
ای زهر مار ای مرض ای درد! خاموشش کردم! یعنی به این زودی یکو نیم شد! من هنوز خوابم میاد!
(خاک بر سر بی ذوقت پاشو احمق داری خیر سرت میری مارسی!)
مثل فنر بلند شدم باید همرو بیدار میکردم! از اتاق پریدم بیرونو خدایی سرده! از پله ها پایین اومدم که یدفعه تصادف کردم!
دووف ..دووف ... شاپالاق! نامرد چه جسم سختیم بود!تو اون تاریکی چشامو ریز کردم که چهره ی متعجب اقا آدری حیوون صفتو دیدم!
آدرین- تو چرا وقتی داری راه میری جلوتو نگاه نمیکنی؟
سریع خودم شدم گفتم: هه مشکل از من نیست مشکل از توا که همه جا ظاهر میشی! و همیشه هم همونجایی که من هستم!
با انگشت چند بار اروم زد تو سرمو گفت: نه مشکل از اینجاست!
و همینطوری که از کنارم رد میشد گفت: در ضمن نمیخواد امیلی اینا رو صدا بزنی خودم بیدارشون کردم!
خوب پس این کارم که گلابی کرده فقط مونده من برم اماده شم!
دوییدم تو اتاقم داشتم از سرما میمردم ... یه ارایش خیلی کم رنگ دخترونه که حسابی به صورتم میشست کردمو سریع یه شلوار جین ابی کاربونی با یه تونیک سفید خوشمل تنم کردمو صندلای خوشمل سفیدمو با کیف خوشمل سفیدمو برداشتم!
خلاصه همه چیز خوشمل منم که خوشمل!
خب دیگه ما که رفتیم خاطراتمان بماند! وسایلمم که قبلا شوتینگ کردم تو ماشین! دیگه این چند روز خیلی با هم بودیم! لحظه های باحالی بود خندیدیم گریه کردیم! پارتی بردمتون! ایفل! پاساژ گردی بردمتون! پارکم بردمتون! دعوا هم که کردیم ... دیگه دارم میرم! یکم از هم دور باشیم بهتره وقتی برگشتم داستانو ادامه میدم! پس فعلا بابای!
شوخی کردم بابا گریه نکنین ... میبرمتون با خودم ... میبرمتون فقط قول بدید بچه های خوبی باشی شلوغ و پلوغ نکنین! دمتون داغ! پس بزنید بریم!
***
خیلی خیلی سرد بود واسه همین سیوشرتمو با اجازتون برداشتم!
همه با هم از خونه زدیم بیرون اینبار با بنز اقای آگراست قرار بود بریم ... آدری که مثل همیشه راننده شخصی اقای آگراستم کنارش نشست منو امیلی جونم صندلی عقب!
آدرین - چیزی جا نذاشتید؟
نگاهش مستقیم به من بود!
مرینت- نه
امیلی جون - نه پسرم همه چیزو اووردیم!
باز از ایینه به من نگاه کردو گفت: مطمئنید دیگه؟
بزغاله! یعنی من انقدر خرم! جوابشو ندادم که امیلی جون گفت: آدرین بدو دیرمون میشه!
گلابیم که تو اینکارو استاد ماشینو سریع از جاش کند! اول صبحی اهنگ گذاشت البته من خیلی از اینکارش خوشم اومد چون منم خودم در هر شرایطی گوش دادن به اهنگو دوست دارم! البته به عرضتون برسونم وولوم خیلی کمه ها!
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
36 لایک
نظرت چیه پارت بعد رو بدی
نظرم که مثبته البته تو برسیه😁
عشقی
چرااا هنوز نیومده
بعدیییییییییییییییییییییییییییی
آجی میشی نوا ام 13سالمه داستانت خیلی خوبه ❤عاشق داستانتم
چرا که نه منم رها ام و 14 سالمه😉
خوشبختم گلم ❤
همچنین🌹🙂
عالییییییی
اجییییییییی
خیلی خوب بود
کاری که گفتمو کردی؟
راستی عکس پارتو یادت رفت بزاری😜😁
ولا سر منم خیلی شلوغه هر روز امتحان دارم ولی امروز پارت میدم😊👌🏻
ممنون والا عکس پارت رو گذاشتم ولی نمیدونم چرا منتشر نکرد🙄
پادتتتتت بعدد
عالیییی
عرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر عالی
خیلی خوب بود
عالییی پارت بعد رو هم زود بدع لطفا 😆❤🍓
شرایط م حیا بود حتما😉
عالیییییییییی بعدیییییییی