8 اسلاید صحیح/غلط توسط: raha انتشار: 2 سال پیش 380 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
❤اول لایک کن❤
نخیر مثل اینکه حالا حالا ها داستان داریم ...
(صدای نازک یه زن ): امیلی فدات شم اگه میشه آدرینو صدا کن چمدونا زیاده!
امیلی جون: فرنگیس جان خودت میدونی که آدرین وقتی خوابه نمیشه طرفش رفت الآن با لابی تماس میگیریم چمدوناتونو میارن بالا عزیزم!
یه دفعه یه دختره با یه صدای دنده پیکانی پرید وسط موضوع: خاله فقط بهشون بگو اروم وسایلو بیارن بالا!
امیلی جون با یه صدای نسبتا کلافه ای گفت: باشه لایلا جون میگم!
دوباره همون دختره گفت:خاله راستی آدرین کجاست؟
بابا خواهر من ، الهی من قربونه اون چهره ی ناشناست بشم صدات داره رو عصابم پیاده روی میکنه! یکم مراعات کن اخه!
امیلی جون باز با زور جواب داد: گفتم که دخترم خوابه ...
دختر بی مزه گفت: بیدارش کنم؟
امیلی جون- خودت که اخلاقشو میدونی.
لوس گفت: اهووم ...
ای مرض! سوسک از تو قشنگ تر حرف میزنه! پاشم فکشو بیارم وسط پنت هاسو هی اسم بی افه منو میاره! البته شما جدی نگیریدا!
نه دیگه واقعا نمیتونم بخوابم ... از تخته خوابم جدا شدمو به سمته دستشویی داخل اتاقم رفتم ... بعد از اونم جلوی ایینه یکم به قیافم رسیدم. یه شلوار ورزشی با یه تیشرت پوشیدم و از اتاق زدم بیرون!
اوف اینا هنوز درگیر بودن! نزدیک که شدم بلند گفتم: سلام!
همه به سمتم برگشتن اقای آگراست ، امیلی جون ، همون دختره صدا خوشگله و مادر گرامیش!
اقای آگراست لبخند زدو گفت: سلام به روی ماهت دختر گلم ...
امیلی جون - بیا خانومی ... بیا پیشه خودم ...
رفتم پیشش! با دست منو به اون دوتا خانومه متشخص معرفی کرد: فرنگیس جون ، لایلا جون معرفی میکنم دخترم مرینت!
یه لحظه احساس کردم رو استیجم ( مرینت ... بانوی صدا .. تقدیم میکند:
یکی هست تو قلبم
که هر شب واسه اون مینویسمو اون گاوه
نمیخوام بدونه واسه اونه که مغز من اینهمه میخوابه!
اوه اوه ... صد رحمت به ننه ناتنی سیندرلا خوبه من هووشون نیستم اینجوری دارن با چشاشون منو قورت میدن! بذار شعورو بهشون یاد بدم بلندو سر حال گفتم: از اشناییتون خوشحالم!
ننه سیندرلا با زور گفت:همچنین ...
اناستازیا ( لایلا جونو میگم!) ایشون که اصلا پاسخی به بنده ندادن! فقط یه چشم غره خیلی باکلاس به من هدیه کردن! ... و بعد هردوشون خیلی شیک و مجلسی از کنارم رد شدن!
یکی نیست بگه بابا شما کلاس بذارید ولی ما خوراکمو پیچوندن کلاسه!
دلم بد هوس چایی کرده بود . رفتم تو اشپزخونه و یه فنجون چایی واسه خودم ریختم ... تو یخچال چیزه زیادی نبود ... واسه همین ترجیح دادم چاییمو با قند بخورم ... اینم یه مدل صبحونس دیگه!
سخت مشغول فکر کردن بودم که یه ان با صدای بشکن یکی جلوی چشمم از جام پریدم ...
مرینت- اوف سوختم ... نمیتونی درست بیای تو اشپزخونه!
آدری خندیدو رو به روم نشست و همونطور که بهم نگاه میکرد گفت:اخه بدجور تو فکر بودی! ترسیدم غرق شی!
مرینت- هه هه هه هه! با مزه!
یکم با دستش موهاشو بهم ریخت بعد بامزه و با حالت التماس گفت: مرینت پاشو یه چایی بریز! افرین دخترم!
مرینت- خودت شکر خدا پا که داری یکم تکون بده بهش میرسی!
آدرین- مرینت بد میبینیا!
مرینت- تهدید نکن ...
یه دفعه خیلی جدی گفت: پس پاشو تا تحدیدم تبدیل به کتک خوردنت نشده!
با تعجب گفتم:واقعا میزنی؟
باز جدی گفت:اگه مجبور شم چرا که نه؟
اخم کردمو همراه با بغضی که نمیدونم از کدوم گوری اومده بود گفتم: واقعا برات متاسفم آدرین بخاطر یه چایی ...
یه دفعه صورتش رنگ شیطنت گرفتو با یه لبخند جذاب و مهربون بهم گفت:هی فسقلی شوخی کردم!
نمیدونم چرا همون موقع خیلی الکی یه قطر اشک از چشمم چکید ... آدرین اینبار با اخم گفت: مرینت خدایی پامیشم میزنمتا گفتم که شوخی کردم دیگه چرا گریه میکنی؟
مرینت- کی من؟
آدرین- نه په عمم!
لبخند زدمو گفتم: نه بابا یکم چشمم میسوزه اشک ازش میاد!
آدرین- جوون من؟ شوخی که نمیکنی؟ راستی مدل گوشام بهم میاد جدیدا رفتم ورژن مخملی زدم!
خندم گرفت ...
آدرین- هر هر هر! پاشو یه چایی بریز واسم دهنم کف کرد از بس با تو سر کله زدم!
مرینت- به یه شرط!
شیطون گفت:چه شرطی؟
مظلوم گفتم:شب بریم پاساژ گردی؟
آدرین- تو کلا عاشقه خرید کردنی نه؟
مرینت- اره!
دوباره مظلوم گفتم:حالا میبری؟
یکم نگام کردو بازم بامزه سرشو به چپ و راست تکون دادو در اخر گفت: اوکی ... حالا اگه میشه چایی رو بریر! تازه فهمیدم تو چرا اصلا دوست پسر نداری! هر کی با تو باشه بدبختش میکنی!
لبخند زدمو گفتم: خیلی دلتم بخواد! درضمن با این که ربطی به من نداره ولی چون دلم برات میسوزه برات چایی میریزم هوا برت نداره!
رفتم سمت کتری ولی صداشو از پشت شنیدم: دارم برات جغله!
داشتم چایی براش میریختم که یه دفعه با صدای نخراشیده ی اناستازیا یکمم خودمو سوزوندم ...
آناستازیا- وای ... آدرین! عزیزم چطوری؟
برگشتم که دیدم آدرین بدبختو سفت گرفته تو بغلش ... دلم براش کباب شد از نوع کوبیده!
آدرین عصبی گفت: اوو لایلا لهم کردی بابا بزن کنار اون هیکلو!
خندم گرفته بود ولی اناستازیا طفلکی حسابی رنگش البالویی شد! چایی آدرینو ریختمو اووردم گذاشتم رو میز که یه دفعه اناستازیا جون با یه لحن نچندان دوستانه گفت: واسه منم یکی بریز!
جوون؟ نوکر بابات سیاه بود! بزنم فکش بیاد کفه اشپزخونه!
داشتم میرفتم سمت یخچال که یه دفعه آدرین خیلی جدی گفت: مرینت بشین هر کی چایی میخواد خودش میریزه!
من که اصلا نمیخواستم چایی بریزم ولی باز دمت جیز گلابی! اناستازیا جون با حرص گفت:چطور واسه تو ریخت؟
راست میگه گلابی!
آدرین- اونش دیگه به تو مربوط نیست!
چقدر با این بیچاره بد حرف میزد! البته خب یه جورایی حقش بود ... مثل اینکه اگه بخوام اینجا واستم اخر سر جنگ میشه! ترجیح میدم برم پی کار خودم ...
از اشپزخونه زدم بیرون ... اوف! نه مثل اینکه اینجا رو محاصره کردن ..ننه سیندرلا هم که اینجا حضور دارن ... مثل یه دختر خوب بی سر و صدا رفتم یه گوشه نشستم ... که یه دفعه در باز شدو چند نفر پریدن تو
یه دختره با یه پسره یه خانومه یه اقاهه اومدن تو خونه ...
دختر زود تر از بقیشون اومد جلو اول به سمت امیلی جون رفت و با انرژی گفت: سلام خاله چطول مطولی؟
و گونشو بوسید ... امیلی جون مهربون گفت: سلام به روی ماهت السا جون خوبی خاله؟ خوش اومدی!
السا- فدات شم ...
بعد یه دفعه به من نگاه کردو جاتون خالی حمله کرد بهم ... اوو مرینت دو وارد میشود!
خیلی محکم منو گرفت تو بغلشو با خوشحالی گفت: تو مرینت هستی درسته؟
داشتم خفه میشدم اروم سرمو تکون دادم!
السا- وایی خیلی خوشحالم از دیدنت ...
اروم ازش جدا شدم گفتم: منم همینطور!
بعد شروع کرد تند تند بقیه اقوامشو معرفی کردن ، به پسر کنار دستیش اشاره کردو گفت:معرفی میکنم همسرم جک!
و به اون خانومو اقا هه هم اشاره کردو ادامه داد:و پدر و مادرم ...
منم لبخنده پر انرژی زدم و گفتم: سلام خوشبختم!
مامان السا هم بغل گرفتم اونم تو همون برخورد اول مثل شوهرش و دخترش با من خیلی مهربون بود! شوهر السا هم به نظرم پسر باشخصیتی اومد قیافشم خوب بود!
- یعنی فاتحمون خوندست مرینت و السا بهم بیوفتن با هم کره زمینو متلاشی میکنن!
هممون برگشتیمو به آدرین نگاه کردیم که این حرفو زد!
السا:آدرین تو هم خواستی کارت عضویت بگیر بیا پیشه ما!
آدرین جلو اومد و علاوه بر اینکه به همه سلام کرد خطاب به السا گفت:من از همین عقب نظاره میکنم نگران نباش!
السا - اوکی دادش هر جور راحتی ما از همون عقبم تو رو قبول داریم!
همه خندیدن ...
امیلی جون - خب حالا که جعممون تکمیله بذارید برم یکی از اون هات چاکلت معروفامو درست کنم دور هم بخوریم!
اناستازیا - البته امیلی جون جعممون همچین تکمیلم نیستا هنوز شراره اینا نیومدن!
امیلی جون با تعجب گفت: مگه اونا هم قراره بیان؟
اناستازیا جون لبخنده ژکوندو برد زیر سوال و گفت:بله من بهشون گفتم بیان که بیشتر بهمون خوش بگذره ...
نمیدونم اینا کی بودن ولی هم خانواده آگراست و هم خانواده ی السا از این خبر حسابی چهره هاشون عصبی شد!
هممون دور هم نشستیم امیلی جونم پرید رفت چند تا از اون هات چاکلتای معروفشو درست کردو واسمون اوورد ... خداییشم خیلی چسبید ... اون وسطا بحث و گفتمانیم بود به ویژه میون اناستازیا جونو منو السا!
اناستازیا - من به شراره اینا قول دادم امشب ببریمشون تالار شهر برنامه ویژه گذاشتن!
السا- شرمنده لایلا جون دور من و اقامونو خط خطی کن!
اناستازیا - ا ... چرا؟
خودم - چون ما میخوایم امشب بریم پاساژ گردی!
السا بشکنی برام زدو گفت: لایک داری مری!
خودم - فدایی داری شما!
همچین اناستازیا جون واسم چشم ابرو اومد که همون جا منم بد نگاش کردم ( پس چی فکر کردید ازش میترسم؟! )
اناستازیا - خیلی خب شما تشریف ببیرید پاساژ گردی ولی منو آدرین و شراره اینا تصمیمون اینکه بریم به این جشنواره!
آدرین با مزه گفت: جوون؟ ... شما حنا داری به سر خودت ببند خواهشا! دور منم دایره بکش از اون گنده هاش!
با صدای لووس جوری که بعدش نزدیک بود تگری بزنم گفت: ا ... آدرین تو دیگه چرا عزیزم؟
آدرین باز با همون شیطنت گفت: چون چ چسبیده به را لذیذم!
همه خندیدیم! چه بی اف باحالی دارم من!
اناستازیا همچین جیغی زد که هممون صخره کوب شدیم!
آناستازیا- اومدن ... اومدن!
آدرین- چته؟ کی اومده؟
با نازو اشوه از نوعه خرکیش گفت: شراره اینا!
السا- لایلا جون عزیزم این علاقه رو میتونستی ارومم ابرازش کنی!
اخ اخ السا گل گفتی ...
فرنگیس - خب حالا بجای این حرفا پاشید برید استقبالشون! این چه وضعه اسقبال از مهمونه!
اقای آگراست - فرنگیس خانوم اینجا یه برجه نگهبانا اونا رو تا دم در هدایت میکنن نگران نباشید!
فرنگیس هیچی نگفت فقط نگاهی به هممون کرد که از صدتا فحش بدتر بود!
بابا اینا هم جنبه ندارنا! درسته اینجا بزرگه ولی خب نه دیگه گله ای همه بیان یه جا!
رفتم کناره السل اروم بهش زدم برگشتو مهربون نگام کرد که گفتم: من اینا رو نمیشناسم یکم معرفیشون کن!
اروم بهم گفت: زیادم مهم نیستن به جون مری! ولی خب حالا که دوست داری بشناسیشون بهت میگم!
اون دختره رو نگاه کن ... شبیه چوب کبریته ... اون شرارست!
خندم گرفته بود راست میگفت دختره از لاغری داشت میمرد ... تا حالا فکر میکردم من خیلی لاغرم ولی این دیگه اخرشه!
السا- اون دختر کنار دستیشو میبینی اون خواهرشه میلنه! برعکس اون یکی که چوب کبریته این یکی تنه درخته!
ریز خندیدم: خدا بگم چی کارت نکنه الی!
خودشم خندید و گفت: اون سه تا پسر اییم که میبینی دوتا شون نامزدای این دوتا عجوزن! کاوه نامزده شراره ایوان نامزده میلن!
مرینت- و اون یکی پسره کیه؟
چشمک زدو گفت: دادشه خواهرایه افسانه ای!
مرینت- حلوای من!
هر دو با یه لبخنده مرموز بهشون زل زدیم ... بی شعورا حتی به ما سلامم نکردن حتی وقتی من سلام کردم هیچکدوم جواب ندادن یه ارنجم از السا خوردم! خو اخه من چیکار کنم ننم گفته با ادب باش که سر مشق جوانان ادب نیست حداقل از تو یاد بگیرن!
***
اقای آگراست و خانومه آگراست فرنگیس خانوم و ددی و مامیه السا کلا با هم گله ای رفتن بیرون البته گفتن واسه خرید خونه دیگه خدا میدونه! شراره اینا و اناستازیا جونم همشون رفتن تو یکی از اتاقا! خیلی تعجب کردم ... السا مشکوک بهم گفت: وا اینا واسه چی رفتن تو اتاق؟
لب و لوچمو کجو ماوج کردمو گفتم: چه میدونم شاید لالا دارشتن!
خندید ... و گفت: زهر مار! جدی گفتم؟ خیلی مشکوک میزنن!
و یه دفعه مثل این کولیا داد زد: جک...جـــک؟
جک بیچاره که با آدری در حال تماشای تی وی بود مثل چی پاشود و اومد پیش ما!
جک- چی شد عزیزم؟ اتفاقی افتاده؟
السا لبخند زد و گفت: نه بابا تاجه سرم ...
یعنی تگری رو شاخش بود!جک سرشو تکون دادو با لبخند گفت: خوب پس چی شده اینجوری منو صدا زدی؟
آدرین- اینا همشون جو گیرن تو چرا جو میدی؟
این آدرینم که همش پا به رهنه میپره وسط موضوع!
السا:آدرین جان حرف نزنی نشونه ی لال بودنت نمیشه داداش ... خوب شد اصلا اومدی بیا بشین بگم چی شده!
آدرین پوزخندی زدو خودشو پرت کرد رو مبل ... جک هم کنارش نشست ...
آدرین - خب بگو!
السا لبخند مرموزی زد و گفت: اینا همشون با هم چپیدن تو اتاق!
جک- خب؟
السا- خب که خب! ما اینجا ادم نیستیم؟
آدرین - همین؟
و از صندلی پاشد و قصد رفتن کرد ولی همونجوری که واستاده بود گفت:وقتی میگم جو میگیرید واسه همین مواقعه!
اینبار من گفتم: السا راست میگه اگه موضوع خاصی نبود چرا پیشه ما نشستن؟ هان؟
آدرین بامزه نگام کرد و گفت: وقتی میشینی کارتون میبینی نتیجش همین میشه دیگه!
مرینت- هه هه هه هه خندیدم از ذایه شدنت دق نکنی!
السا - کارتون میبینه که میبینه الآن موضوع یه چیز دیگست! من که خیلی به اینا مشکوکم! در ضمن اصلا قرار نبود شراره اینا بیان اینجا یه دفعه از کجا پریدن مارسی؟
جک:لیلا که گفت اون دعوتشون کرده!
السا- تو چقدر ساده ای شوهر خوش باور من؟!
آدری: بیخی داداش اینا حالشون خوب نیست! هات چاکلته امیلی بد اثر کرده!
با حرص گفتم:دیشب تو دبه خیار شور خوابیدی اقای با مزه؟!
آدرین- خیر تو دبه ترشی خوابیدم عزیزم برای همدردی با بعضی دخترای ترشیده!
و با دست بهم اشاره کرد
raha: واقا ببخشید که یه مدت نبودم باور کنین تستچی اصلا برام بالا نمیومد اصلا تو این چند هفته اصلا نمیتونستم به تستچی دسترسی پیدا کنم، البته تا امروز که اومدم یه سری بزنم ببینم اومده که دیدم بله و بلا فاصله پارت دادم.
احتمالا امشب دوباره پارت بدم😅
بازم شرمنده واقعا
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
35 لایک
چون عاشق اون داستانتم
سلام رها جونم خوبی؟🩷
پارت بعدی من همیشه کنارتم رو میزاری یا نه؟
والا مطمئن نیستم ادامه ش بدم یا نه...
مخصوصا که سرم خیلی شلوغه به خاطر اینکه امتحانام کشوریه....
ولی راجبش فکر میکنم حتما
باشه امیدوارم بزاری چون عاشق اون داستانم و هرهفته چند باری میخونمش
ولی هرجور خودت صلاح میدونی نمیخوام اذیت شی
عزیزان نویسنده ی اصلی این داستان همه ی پارت هارو گذاشته اگر میخواین بخونین تو گوگل سرچ کنید یکی یدونه خل دیوونه و در اخر این ۲ تا مغرور و لجباز به هم میرسن
متاسفانه نویسنده توی بلاگیکس گذاشته بوده ولی وبلاگ حذف شده
من سیوش رو دارم اگر بخواهید براتون پارت به پارت میزارم۰🙂
میشه بزاری❤
اگر بخواهید حتما😍اجولی
پارت بعد میدی یا..........به ممد فلی بگیم بیاد تو خوابت نکنه اکت پریده؟
تروخدا ابجی پارت بعد بده
از اون موقع یعنی 4 ماه پیش نشستم تا الان 11 بار از اول تا همین پارت 15 خوندم اجی پارت بعد بدههه
حق تا بینهایت
پارت بعدی رو بدههههههه
پارت بعددددددددد
چرا پارت بعدو نمیدی؟؟
هم این داستان هم اونیکیو بدهه
پارت؟