
برگشتم با ادامه ♡•°به وقت دلتنگی°•♡ :)
از زبان آسو: درو باز کردیمو رفتیم تو.. قبل اینکه بیانو سوال پیچم کنن خودمو به اتاق رسوندم. لباسمو عوض کردمو موهای مشکی حالت دارمو که تا کمرم بود بستم. نشستم جلوی آینه و به خودم نگاه کردم، چشم دوختم به چشمای مشکیم.. باید یادم بیاد، باید خودمو یادم بیاد.. بعد اون تصادف.. آخ سرم.. لرزش دستامو حس کردم، هر دفعه سعی میکنم بهش فکر کنم این طوری میشم.. صدای همهمه بیمارستان تو گوشم پیچید، سقف سفید و چراغای بیمارستان تو ذهنم مجسم شد، شروعش از همینجا بود، قبل اونو یادم نمیاد... فلش بک[ _چشماشو باز کرد، پرستار! پرستار! چشماشو باز کرد... پرستار رو بالای سرش دید. پرستار: میدونی کجایی؟ جوابی نداد.. پرستار: صدامو میشنوی؟ لب زد:((اره)) پرستار: اسمتو بهم میگی؟ مکث کرد، چشماشو رو هم فشار داد و چیزی نگفت
با صدای در متوجه ورود دکتر شدن، دکتر شروع به معاینه کرد.. دکتر: ازش سوال پرسیدی؟ پرستار: بله، جواب نداد. دکتر: صدامو داری؟ پرسید: ((من چرا اینجام؟)) دکتر: یادت نمیاد چیشده؟ گفت:((نمیدونم)) دکتر: اسمت چیه؟ بازم جواب نداد! دکتر: یادت نمیاد؟ یه کم فکر کن. مکث کردو جواب داد:((نه!))...]پایان فلش بک... سرم درد گرفته بود، پا شدم برم حیاط تا یه کم هوا بخورم، از اتاق اومدم بیرون که صدای آیو رو شنیدم.. صدا از اتاق آقای چو بود. رفتم نزدیک تر، در یکمی باز بود، کنار وایستادم تا نبیننم. آقای چو: چطوری بهت بفهمونم دختر؟ آیو: بابا! نمیشه که زندانیش کنیم، نمیشه همیشه همراش باشم. زندانی! هه.. من واقعا احساس یه زندانی رو دارم!... آقای چو: کافیه! آیو: حالا میگی چیکار کنم؟ آقای چو: فعلا برو بیرون، حوصله ندارم.. سریع خودمو رسوندم به در اتاقم، وانمود کردم دارم میام بیرون
آیو نگاهی بهم کرد و چیزی نگفت و رفت اتاقش.. دردسر شد براش، ولی چرا باید حتما میگفت؟ بهتره خیلی جلو چشماشون نباشم تا سوال پیچ نشم، از خیر هوا خوردن گذشتمو رفتم تو اتاق..____ از زبان تهیونگ: داشتم به کیف نگاه میکردم، بالاخره بازش کردم تا شاید بتونم چیزی پیدا کنم.. توش یه آینه بود و یه کیف پول.. کیف پولو برداشتم و بازش کردم، توشو گشتم و یه کارت پیدا کردم، مربوط به کارای ساخت و ساز بود.. یه شماره روش بود، نمیدونم میشد از این شماره بهش رسید یا نه.. گوشیمو برداشتمو شماره رو گرفتم، بعد سه تا بوق جواب داد: _بفرمایید. تهیونگ: با خانم هایون کار داشتم. _شما؟ تهیونگ: یه امانتی پیش من دارن که باید بهشون برسونم. _چی هست؟ تهیونگ: کیفشونو پیدا کردم. _میگم باهاتون تماس بگیرن. تهیونگ: ممنون. و قطع کرد
در باز شد و جین اومد تو. جین: بیداری هنوز؟ تهیونگ: اره. منتظر یه تماسم. جین: تماس؟ تهیونگ: اره، تو کیفش یه شماره بود، زنگ زدم بهشو قرار شد بهن از اون دختر خبر بدن جین: با شماره خودت زنگ زدی؟ تهیونگ: اره جین: خسته نباشی!... اصن حواسم نبود چیکار کردم.. تهیونگ: هوف جین: باهاش که حرف زدی بهش بگو که شیطنت نکنه تهیونگ: باشه ولی.. گوشیم زنگ خورد. جواب دادم: هایون:الو؟ تهیونگ: خانم هایون؟ هایون: بله خودمم،بفرمایید تهیونگ: کیفتونو پیدا کردم، پیش منه.. زود و با هیجان جواب داد: واقعا؟؟؟ تهیونگ: اره، برات میارمش هایون: خیلی ممنون، خیلی گشتم دنبالش ولی پیداش نکردم، دیگه نا امید بودم... تهیونگ: من برش داشتم، فردا بیا همونجا که گمش کردی، برات میارمش هایون: ممنونم واقعا! چه ساعتی؟
تهیونگ: ساعت سه هایون: حتما، بازم ممنون تهیونگ: خواهش میکنم، خدافظ، و قطع کردم.. جین: چرا نگفتی؟ تهیونگ: اصن منو نشناخت! فردل همونجا بهش میگم.. _ از زبان آسو: آیو: آسو؟ آسو بیدار شو، وقت داروهاته. چشمامو باز کردم، یه کم گنگ بودم. آسو: ساعت چنده؟ آیو:9، امروز باید بری دکتر، یادته که؟ آسو: اوهوم آیو: پس پاشو بریم یه چیزی بخوریم که بعدش باید داروهاتو بخوری.. بلند شدمو تو آینه به موهای آشفته و صورت پف کردم نگاه کردم، شونه رو برداشتمو موهامو مرتب کردم و بستمش، موهای جلوم که ریخته بود رو صورتمو گذاشتم پشت گوشمو رفتم تا صورتمو بشورم.. آبو پاشیدم رو صورتمو تو آینه به خودم نگاه کردم، یاد اون پسری که دیروز تو کافه دیدم افتادم، ینی منو با کی اشتباه گرفته بود؟
اینم از پارت بعد، بعد مدت ها:) پارتای بعد و هم کم کم میزارمو مطمئنم خوشتون میاد ممنون بابت حمایتاتون:)♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعددددددد 🗿💪
حتمااا
فردا منتظرممم
فردا که خیلی زودههه
پس فردا دیگه باید اومده باشه😔👌🏻
حداقل چهار روز☹
😐
🥺
گذاشتم پارت بعدو
به به
عالی پارت بعد رو کی میزاری؟
نظر سنجی گذاشتم واسه زمانای انتشار پارت
اونجا اگه دوست داشتی نظر بده
پارت بعد منتشر شد:)
عالی♡
مچکر:)♡