4 اسلاید صحیح/غلط توسط: Moon انتشار: 2 سال پیش 373 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت آخره... مرسی که لایک میکنی♡
راستی، براتون ی سوپرایز گذاشتم... تو عکس کاور این پارته؛ از عکس این پارت اسکرین شات بگیرین و برین توی گالری روش زوم کنید:>> ی بخشی از داستانه ولی مجبور شدم متاسفانه بخاطر محدودیت های تستچی پاکش کنم^^
ناخدا میگفت به محض تعمیر موتور خونه حرکت میکنیم، همین جا باشید تا گمتون نکنیم. بعد از ساعت ها سوار کشتی شدیم و حرکت کردیم. روی عرشه وایستاده بودم به جزیره نگاه میکردم.. زندگیم بعد این اتفاق واقعا دگرگون شده بود، امکان داشت دوباره به اینجا برگردم؟ نه امکان نداشت... دیگه حتی سوار قایق معمولی هم نمیشم.. از دریا و هرچی بهش مربوطه دیگه حالم بهم میخوره .
بعد از دقیقه ها خیره شدن به دریا به داخل یکی از کابین ها رفتم ، اونجا ی خلوان جوون داشت زمین رو تمیز میکرد ، یعنی چند سالشه ؟ ازش پرسیدم: هی پسر، چند سالته؟ به آرومی جواب داد: ۱۴ + از کی تاحالا تو کشتی زندگی میکنی؟ _ توی کشتی بدنیا امدم و توی کشتی خواهم مرد. + توی کشتی بدنیا امدی؟ _ درسته، موقع ی جنگ مادر میخواست به دیدن پدرم بره اونم با کشتی..اما متاسفانه موقع زایمان من مُرد. + متاسفم، تو خودت تونستی پدرت رو ببینی؟ _خیر، اون هم توی کشتی موقع برگشت توسط ی نهنگ مرد؛ مطمئنم منم توی کشتی میمیرم ، ی فال گیر بریتانیایی اینو گفته. + جالبه..دوست داری داستان زندگی منو بشنوی؟ _اوهوم . + خب من از نظر خودم زندگیِ حوصله سر بری داشتم و تصمیم گرفتم به ی سفر دریایی با ی کشتی قدیمی برم.. و دونجا با همون پسری که همراهمه بهنام تهیونگ اشنا شدم، یه شب طوفان میشه و کشتی میشکنه..من با قایق از اونجا میرم و به ی جزیره میرسم ، بخاطر مه نمیتونستم جایی رو ببینم و وقتی صبح میشه متوجه میشم که تهیونگ هم با استفاده از ی قایق دیگه به این جزیره امده ، اونجا ی کلبه پیدا میکنیم و چند تا جن×ازه اونجا ی پیرمرد عجیب هم بود و ماجرا های جالبی داشتیم... که امروز کشتی شما به جزیره میاد و ما سوار میشیم، اون پیرمرد واقعا به فکرمون بود؛ بهم چند تا سنگ طلا داد تا وقتی که به شهر رسیدیم بی پول نباشیم اون واقعا مهربونه و--- یهو حرفم و قطع کردم و متوجه اشتباهم شدم ! نباید درباره ی طلا ها میگفتم ! پسرک سرش رو برگردوند و گفت: طلا؟ کاملا مشخص بود که هل کرده بودم..گفتم: ن-نه میدونی من زیاد خیال پردازی میکنم،، این یکی از خواب هام بود.. لبخند مسخره ای زدم و گفتم : فراموشش کن! پسرک پوزخندی زد و گفت: حتما.
پسرک که تقریبا کارش تموم شده بود از کابین بیرون رفت و منم پشت سرش رفتم، وارد کابین کاپیتان شدم تا بپرسم کی میرسیم. جواب داد: تقریبا فردا صبح..البته اگه به مشکلی بر نخوریم. از اتاق خارج شدم و پیش تهیونگ رفتم و نشستم.. ی حالت خیلی جذابی نشسته بود و یکی از پاهاش رو انداخته بود روی اون یکی پاش و به آسمون خیره شده بود! هی میخواستم باهاش درباره ی گندی که زدم بگم ولی.. + چیزی میخوای بگی؟ _ نه نه چیزی نیست . + اوکی، ولی انگار میخواستی چیزی بگی.. + نه.. صبح روز بعد با صدای تهیونگ که توش عجله و ترس موج میزد بیدار شدم، درحالی که هنوز گیج خواب بودم گفت: پاشو باید بریم ،، اونا فهمیدن! + چیشده مگه؟ _ مثل اینکه شما دهن لقی کردی و اونام فهمیدن طلا داریم.. درحالی که دستم رو به پیشونیم میزدم گفتم: وای نههه. + فکر کنم به بندر نزدیکیم بیا ی قایق از کشتی بدزدیم و بریم.. وسایل رو برداشتیم از کابین بیرون امدیم، وقتی در رو باز کردیم همه رو به رومون وایستاده بودن! بهمون خیره شده بودن و ماهم معطل نکردیم و دویدیم، ی شمشیر اونجا بود! با دستم به تهیونگ نشون دادم و تهیونگ سریع گرفتش ، همه داشتن با سرعت به سمتمون میومد! درست مثل فیلما، تهیونگ که باهاشون درگیر شده بود فرصت خوبی بود برای فرار. رفتم و همه ی قایق هارو از کشتی به دریا انداختم که وقتی فرار کردیم لا کشتی دنبالمون نیان، خودم رفتم توی یکی از قایق ها و پارو زدم .. تهیونگ وقتی کارش تموم شد خودش رو به دریا انداخت و با شنا کردن امد توی قایق.
بعد از یک ساعت تمام پارو زدن بی هدف بلاخره به بندر رسیدیم ! از قایق پیاده شدیم و رفتیم رو اسکله... ی نفس عمیق کشیدم و گفتم: بلاخره.. تهیونگ با نگاه گرمش گفت: خونه.. چشمام رو بستم و به اغ+و+ش گرمش رفتم.. ی احساس سبکی و آرامش خاصی داشتمممم دلم میخواست ساعت ها توی این حالت بمونم و فقط چشمام رو ببندم - تهیونگ گفت: خبب حالا کجا بریم؟ + فکر کنم بخوام ی خونه ی مشترک بگیریم.. _ عالیه. زندگیه من بعد از اون سفر دریایی تغییر کرده بود و حالا که نجات پیدا کردم هم دوباره تغییر بزرگی درش ایجاد شده، قراره ی زندگی جدید رو شروع کنم... راستی، دوست داری بعضی وقت ها ماجرا های جالب زندگیم رو براتون بزارم؟
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
30 لایک
لطفا از این ژانر زیاد بزار ممنون 👀❤️، منظورم اینه که ، جنگلی و ... اینجوری باشه 🤝👀
باشه حتما💙
مرسی 🤝❤️
اوهعالییبودد
خیلینویسندهیخوبیهستیی
مرسیی💙💙
چرا تموم شدددد؟😭
ارهههه😶🙄
خیلییی قشنگگگگ بووووود
مرسییی💙💙
فیک کیکککککککک 🍰
آفرین
عالی حالا که این تموم شد یه داستان دیگه شروع کن🙂
ی داستان دیگه دارم میزارم ولی اوکی :>>>
ادامهههههه
پااااارت آخر بوددددد؟
نه ی ذره دیگه ادامش بدهههههه
فقط ۳ پارت دیگههههه
لطفااااااااا
میتونم از اتفاقاتی که بعدش میافته بزارم ولی داستان اصلی نیست
بزارررر