7 اسلاید صحیح/غلط توسط: آرها انتشار: 2 سال پیش 22 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سیلام.بلاخره بر تنبلیم غلبه کردم و این پارتو نوشتم😂نمیدونم چرا فکر میکنم هر پارت داره از پارت قبل مسخره تر میشه-_- بدون حرف دیگه ای بریم برای داستان
(از دید باران)
بلند گفتم:«خستههههههه شدممممممممم» تبی هم پشت بندش گفت:«منم خوابم میاااااااااااااددددددد» خلاصه غرغر بچه ها بلند شد. میبل:«از ساعت شیش صبح مارو کشیدین دنبال خودتون یه چیکه آبم بهمون نمیدین؟»حدیث هم به نشانه اعتراض کفشاشو درآورد و نشست روی زمین. اوجورا:«ولی ساعت تازه شیش و پنج دقیقه ست0_0» میکا:«میدونیم ولی ما رو از خواب بیدار کردین الان اعصاب نداریم•-•» الی با لبخند محبت آمیزی گفت:«الهییییییی اوجولای خاله خسته سدن میخوان بخوابن باید بهشون استراحت بدیم^-^» یه لحظه همه هنگ کردیم که چی شده خاله الی مهربون شده.البته این طرز تفکر تا وقتی ادامه داشت که با همون لبخند محبت آمیز شمشیرشو از غلاف درآورد و گفت:«الان یه استراحت ابدی بهتون میدم» و همون موقع بود که فهمیدیم الی هم اعصاب نداره ولی خیلی دیر شده بود...
*بعد از یکم کتک کاری*... از ساعت شیش کلر بیدارمون کرده بود که هرچه سریعتر راه بیفتیم میگفت به نعفمونه.ما هم مظلوم و معصوم بیدون هیچ اعتراضی دنبال اینا راه افتادیم.اصلا مگه معصوم تر از بروبچ بیت لند هم داریم؟معلومه که نه! کارول:«نورا کجاست؟» اوجورا:«وقتی شما داشتین دعوا میکردین از فرصت سواستفاده کرد گرفت خوابید.»کلر تبی رو گرفت که با مشت و لگد نیفته به جون نورا تبی هم با صدایی که از عمد بالا برده بود که نورا رو بیدار کنه داد میزد:«این اومده منو از خواب بیدار کرده بعد خودش گرفته خوابیده؟ اسمم تبی نیست اگه بیدارش نکنم!» مورگانا:«با این بچه بازیا تا ده سال دیگه هم نمیرسیم-_-» کارول:«مطمئنی فقط ما بچه بازی در میاریم؟ تو نبودی همون ده دقیقه پیش میخواستی میبلو آتیش بزنی؟» مورگانا:«خب تو بهم گفتی آتیشش بزن منم بهت اوجولات میدم•-•» کارول:«اینو نباید بلند میگفتی(;ŏ﹏ŏ)» بعد به میبل کوچولو نگاه کرد که با نگاه برزخی داشت آستیناشو بالا میزد. کارا:«اینا همیشه اینجورین؟» سوگند درحالی که داشت سانست میخورد گفت:«آره نگران نباش دو دقیقه دیگه آشتی میکنن.» سانست:«کممممممممکککککککک این داره منو میخورهههههههههههههه!» سوگند:«ببخشید با ساندیس اشتباه گرفتمت•-•.» بیت لند در جنگ داخلی میسوخت...البته اینکه مورگانا اشتباهاً میکا رو آتیش زده بود هم بی تاثیر نبود! میکا:«جیییییییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغغغ.» مورگانا:«ببخشید جوگیر شدم حالا انقد ندو بیشتر میسوزی.» حدیث یه سطل از یه مایع به ظاهر آب ریخت روی میکا ولی میکا بیشتر آتیش گرفت! حدیث:«اععععع فک کنم نفت بود😐» کاترین:«میشه بگی نفت از کجا آوردی؟» حدیث:«از لاست گرفتم.» کلر از ترس رفت پشت سر مورگانا قایم شد و ول کردن تبی باعث ایجا جنگ یه طرفه و ناعادلانهای بین تبی و نورا که خواب بود شد. گفتم:«چقد همه چی فاز تموم شد خیلی تاثیرگذار بود داره.» ویپ:«من اومدم ولی گویا کسی به من محل نمیده😐» گفتم:«فراموش نکن» ویپ:«میخوام محو بشم...دارم محو میشم...محو شدم...» و محو شد.
*ساعت ده صبح*
همهی بچهها انگار نه انگار که تا چند دقیقه پیش داشتن همدیگه رو ت.ی.ک.ه ت.ی.ک.ه میکردن، با خنده و شوخی به راهشون ادامه میدادن. مورگانا:«میکی موس میشه از روی کول من بیای پایین من خودم توی کول کلرم!» میکا:«نمیتونم پاهام خاکستر شده و مطمئن نیستم اون پایین جام امنه.» کلر:«چقد شما دوتا سنگینین!» تبی:«تو میتونی حتی منو هم کول کنی چون هرکول گروهمونی اصلا افتخار بیت لند رو یه تنه داری حمل میکنی!» کلر که جوگیر شده بود گفت:«آره من گودرتمندم! تبی بپر بالا! الان میتونم تا سانفرانسیسکو یه نفس ببرمتون!» اوجورا:«باور کنین راه رفتن اونقدرا هم سخت نیست•-•» گفتم:«میدونم ولی اینا تنبل تر از اینن که از پاهاشون کار بکشن😐» حدیث:«همزاد توهم منو کول میکنی؟» من:«نه من دیکس کمر دارم.» مورگانا:«دیسک/:» الی:«باور کنید هنوز میتونم خونه درختی رو ببینم چقد کندین شما!» سوگند:«خودت که تا پنج دقیقه پیش از د.ر.د پاهات مینالیدی.» ساندیس:«خاله الی پیر شد رفت 😂» الی غضبناک نگاهش کرد ولی کاریش نداشت فکر کنم با خودش بالا پایین کرد دید حوصله نداره باهاش یکی به دو کنه.نورا با خمیازه:«چرا واقعا ساعت شیش بیدار شدیم وقتی قرار بود ده ربع کم حرکت کنیم؟حس میکنم به پتوم خ.ی.ا.ن.ت کردم.» تبی:«من همین حسو نسبت به خوابم دارم» میبل که دید اینا میخوان تا فردا صبح از خواب و پتو و بالشت حرف بزنن پرید وسط حرفشون و گفت:«چقد دیگه مونده برسیم؟ کارول الانه که بیهوش بشه!» اوجورا:«وقتی آسمون بجای آبی زرشکی شد» کاترین:«حالا چرا زرشکی؟ رنگای قشنگتری از زرشکی هم هست مثل بنفش» نورا:«اونا این رنگی نکردنش بخاطر غبار گاز هایی که از زمین تراوش میشه زرشکی شده این گاز براشون خیلی مهمه چون هم باعث میشه نور خورشید بهشون نخوره هم بجز ومپایرا کسی نمیتونه توی اون گاز چیزی ببینه یا بشنوه.به این گاز میگن گاز تنبل چون هم بخاطر غلظتش و هم تحرک کمش امواج صوتی و تصویری کمتری میفرسته به حدی که گیرنده های...» کاترین:«چقد حرف میزنی بهت گفتم چرا زرشکی نگفتم چجوری کار میکنه-_-» تبی:«خوب زد تو برجکت جررررررررررررر🤣»
خلاصه با دعوا و کتک کاری بسیار بالاخره به حدی دور شدیم که جنگل متراکم تر بود و آسمون دیگه معلوم نبود.فکر کنم کارول احساس خطر کرده بود چون چند دقیقه یه بار از کلر میپرسید:«چه حسی داری؟» کلرم هربار میگفت:«گشنمه.» وقتی میخواست برای بار هزارمین بار حس کلرو بپرسه کلر گفت:« من درحال حاضر گشنمه حتی نمیدونم دارم تو کدوم جهت میرم ولم کن دیگه» کارول:«طبق تحقیقاتم همیشه حسای تو درست درمیاد حتی وقتی اول این داستان افتادیم توی تله مارو به این لحظه رسوند.پس منو همزادم مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم از تو به عنوان سنسور خطر استفاده کنیم!» کلر:«خدااااااااا اینا دارن از من استفاده ابزاری میکنن لطفا همین الان یه ساعقه ای چیزی بزنه به این دوتا!» کاترین:«مگه من چکار کردمـ....» ولی کاترین حتی وقت نکرد حرفشو کامل کنه.چون همون لحظه یه ساعقه زد به کارول و کاترین! کلر:«واو چه زود دعام گرفت کاش یه چیز دیگه از خدا میخواستم.» من:«مثل چی؟» کلر:«غذا» میبل:«قابل پیشبینی بود.» میکا:« نباید الان تو نگران کارول باشی؟» میبل:«نه مهم نیست فوقش م.ر.د.ه حیوونا م.ی.خ.ر.ن.ش!» حدیث:«عشق خواهر برادریتون منو کشته/:» من:«تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود» اوجورا:«من یه چیزی حس میکنم...یکی داره از بین درختا میاد سمت ما...نه...خیلی بیشتر از یه نفره...»
ما حتی وقت نداشتیم واکنشی به حرف کارا نشون بدیم. چون همون موقع هیبت افرادی از بین درختا معلوم شد...
ادامه دارد...؟
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
کارول:«طبق تحقیقاتم همیشه حسای تو درست درمیاد حتی وقتی اول این داستان افتادیم توی تله مارو به این لحظه رسوند.پس منو همزادم مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم از تو به عنوان سنسور خطر استفاده کنیم!» کلر:«خدااااااااا اینا دارن از من استفاده ابزاری میکنن لطفا همین الان یه ساعقه ای چیزی بزنه به این دوتا!»
دوباره…یادش بخیر
ادامه دارد...؟
همین یه جمله از صدتا فو*ش هم بدترههه
🤣🤣🤣🤣
زیفا بود
میسی
ادامه دارد...؟
کو.غت د.رد م.رگ م.ر.ض
😂😂😂😂😂
پارت بععععععععدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد🤣🤣🤣🤣🤣🤣💔💔💔💔
نمیدمممممممم🤣😂😂
کیلررررررررررررررررر🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣💔💔💔💔💔💔
وی جرواجر شد*
چسب نواری موخوای؟
نمیدونم چرا فکر میکنم هر پارت داره از پارت قبل مسخره تر میشه-_-
چون گلط میکنی🤝🤝
حق؟حق
چه خشن😐
حقته و منم حق گویم!!>>:/ ولی ببشید:-:
تا بعدی رو نگیریم ارومنمیگیریم
خب آروم نگیگیر چه کنم😐🤣🤣🤣
من دارم اینجا جر میخورم کمکککک😂😂
فعلا یکی باید به خودمون کمک کنه🤣💔
وی احساس غرور می کند
کلر که جوگیر شده بود گفت:«آره من گودرتمندم! تبی بپر بالا! الان میتونم تا سانفرانسیسکو یه نفس ببرمتون!
گودرت از آن بندست
بعله بعله😂🤣🤣🤣
آخرش من پریدم رو پشتت یا نه؟ :")
بلی عزیزم شما فرصت هارا از دست نمودهی😂
خوبه🗿