اینم از پارت چهارم.لایک و کامنت فرامونش نشه😘😘
÷از وقتی که با جیمین خداحافظی کردم میگذره اما دلم نمیخواد همینطوری برم خونه.از طرفی دلم هم برای یورا تنگ شده بود. من همیشه شنبه ها که تعطیل بود با یورا میرفتیم کافی شاپ و کل شبو خوش میگذروندیم اما الان یورا هم نبود که بخوام باهاش برم.این اولین شنبه ای بود که من با یورا نبودم.تقریبا داشت ظهر می شد .به طرف خونه رفتم که پدرو مادرم رو جلوی خونمون دیدم.÷مامان دارین کجا میرین? +سلام دخترم.خالت زنگ زد گفت مادربزرگت از دنیا رفته داریم میریم گانگنام.تو هم میخوای باهامون بیای?÷پس چرا اینقدر یهویی.اما نه مامان من نمی تونم بیام چون از فردا باید برم سرکار و نمی تونم هم از همین روز اول مرخصی بگیرم.شما با بابا برین نگران منم نباشین.+باشه عزیزم پس تو هم مراقبت خودت باش.فکر نکنم که بیشتر از یه هفته طول بکشه.پس حتما غذا بخور و بخواب تا صبح برای کارت آماده باشی.باشه?÷باشه مامان شما نگران من نباشین مراقب خودم هستم.پس خداحافظ مامان+خداحافظ دخترم.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عررررررررررررررررر
عالی بودددددد
دلم میخاد فقط عر بزنمممممممم
پارت بعدییییییی😐
زیادی قشنگ مینویسی اخه من با تو چیکار کنممم😔🤝💔
ممنونم عزیزم لطف داری🎀🎀🎀🎀