🖤🐍
به اتاقم رسیدم یه جعبه روی تختم بود.تند تند بازش کردم،یک لباس سیاه(دوستان رنگ مورد علاقش هس و همچنین من یعنی مشکی رنگ عشقه🖤)و بلند در آوردم و رفتم جلوی خودم مقابل آینه گرفتم.(دوستان عکس لباس در اسلاید هست این رنگش سفیده ولی شما سیاه تصورش کنید🖤) خیلی خوشگل بود.سارا از پشت نگاهم کرد و گفت«واو!مطمئنم دراکو دلش ضعف میره برات!»(🤣)و زد زیر خنده!بالشمو برداشتم و پرت کردم به سرش،جاخالی داد که گفتم«ظهرمار!رو آب بخندی(یه همچین اصطلاحی بود دقیق نمیدونم🤦🏼♀️😂)»درحالی که چشمام میدرخشید گفتم«بنظرت دراکو خوشش میاد؟!»با حالتی که انگار چندشش شده بود گفت«اَه اَه اَه برین این نامزد بازیاتونو واسه خودتون نگه دارید»خندیدم و لباسمو گذاشتم تو کمدم و پریدم رو تختم.نمیخواستم تا موقع جشن(فردای اونروز نه پس فرداش جشنه)لباسمو به دراکو نشون بدم…
امروز صبح زود بلند شدم.میخواستم کمی قبل از اینکه کلاسهای امروز شروع شود یکم قدم بزنم.یک دوش سریعی گرفتم و موهامو آزاد رو شونه هام ریختم.یه آرایش لایت و یه برق لب زدم و شنلمو پوشیدمو راه افتادم.رفتم به سمت جنگل ممنوعه شاید از نظر بعضی ها جنگل ممنوعه ترسناک باشه اما من همیشه اون جنگلو دوست دارم بخاطر سکوتش،بخاطر زیباییش و…(منم وقتی هری پاتر رو نگاه میکردم یه علاقه خاصی به جنگل ممنوعه داشتم🤷🏼♀️🐍)همینطور داشتم قدم میزدم که یکهو یه حس ترس و عجیبی پیدا کردم.به دوروبرم نگاه کردم.من تو جنگل ممنوعه نبودم!اما کجا؟!…. (دوستان عکس کفشهای داخل اسلاید،کفش های آلیس در یول بال هستش.)
همینطور که چوبدستیمو دستم گرفته بودم به دور و اطرافم نگاه کردم.صدایی تو مغزم میپیچید.«تیلور تیلور(صدای تو مغزشه هاا)بیا پیش من!بیا پیش من دخترم!»درحال که سرمو گرفته بودم گفتم«تو کی هستی؟»گفت«من پدرتم تیلور بیا پیش من!» جیغی کشیدم که یکهو به خودم اومدم.تو جنگل ممنوعه بودم به سمت اتاقم در خوابگاه برگشتم. وارد شدم،سارا تازه بیدار شده بود.گفت«پس چرا برگشتی؟»گفتم«یادت میاد روز اولی که اومدم هاگوارتز کلاه گفت به مدرسه خوش اومدی پرنسس تیلور؟»گفت«آره یادمه.چطور؟»گفتم«امروز صبح تو جنگل بودم که به صدایی تو ذهنم بهم میگفت«بیا پیش من تیلور،بیا پیش من،دخترم.»نمیدونم چرا ولی صداش خیلی آشنا بود واسم!»سارا که انگار خواب از سرش پریده بود گفت«یاخدا!چه هیجان انگیز!کاش به ذهن منم از این صدا ها بیاد!ولی فکر کنم تو یکم کم خوابیدی زده به سرت!»و زد زیر خنده.با تأسف سری تکان دادم و دوباره رفتم بیرون. (دوستان اون ناخن های تو عکس،مدل ناخن های آلیس در یول بال هستش.)
کلاسهای امروز تمام شده بود و فقط مونده بود آخرین جلسه کلاس رقصمون. اونهایی که پارتنرشون تو گروه خودمون یعنی اسلایترین بود،باهم میرقصیدن و بقیه هم همینجوری شانسی انتخاب میشدن.(منظورش اینه که همینجوری شانسی همراه واسه رقصشون تو کلاس پیدا میکردن.)من با دراکو میرقصیدم.دراکو گفت«لباست چه رنگیه؟»گفتم«برای چی میپرسی؟»گفت«برای اینکه میخوام با ع.ش.ق.م ست کنم!»خندیدم و گفتم«از دست تو!رنگش مشکیه.»گفت«اووووو رنگ مورد علاقم.» کلاسهای آن روزمان هم تمام شد. شب شده بود و با سارا به اتاقمان برگشتیم.یکم حرف زدیم و در آخر گرفتیم و خوابیدیم. (دوستان این عکس آرایش آلیس تو مراسم یول بال هستش.راستی موهاش از جلو هم اینجوریه،چتری هاش تو یول بال از جلو اینجوریه.)
بالاخره امروز رسید مراسم یول بال صبح زود از خواب پاشدم و یه دوش گرم گرفتم و اومدم بیرون.سارا هم بیدار شده بود اون هم یه دوش سریعی گرفت و زود لباس های جشنمونو پوشیدیم. موهامو حالت دار کردم و از بالا مدل تاج مانند بافتم(عکسش تو اسلاید هست.دوستان عکس موهاش از جلو هم تو اسلاید قبل که آرایشش رو گذاشته بودم،موهاش از جلو اونجوریه.)فیلیکس بدنبال سارا آمده بود.قرار شده بود من دراکو رو جلوی درهای سالن ببینمش چون میخواستم اونموقع لباسمو ببینه. سارا با فیلیکس رفتن.آرایشمو(دوستان تو اسلاید قبل عکس آرایششو گذاشتم.)کردم و آماده شدم. میخواستم کمی دیر و درست قبل از اینکه جشن شروع بشه برسم که هیچکس اونجا نباشه. ولی از شانسم انگار همه هاگوارتز رو ریخته بودن اونجا و همشون با جفت چشاشون منو نگاه میکردن…
همه برگشتن و به من خیره شدن.با استرس از پله ها پایین میومدم تو دلم گفتم«شما کار و زندگی ندارین نشستین زل زدین به من؟»(🤣) دراکو به سمتم اومد،خیلی خوشتیپ شده بود.(دوستان عکس کت و شلوار دراکو رو هم گذاشتم واستون🖤🐍)با لبخند از خودراضی مانندی گفت«شبیه فرشته ها شدی،پرنسس!»با خجالت گفتم«انقدر خوب شدم؟»هر دومون خندیدیم و بی توجه به اخم های ویکتور و هری وارد سالن شدیم…
یه استراحت کوتاه:) نفس عمیق:) من اینجا دستام شیکست ازبس همشونو یکسره تایپ کردم؛)
خب اینم از این پارتمون💫 امیدوارم دوسش داشته باشید🥺✨ لایک و کامنت فراموش نشه ،گلها🥺✨🐍🖤(اینم عکس خوده آلیس هست.)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
و گفتم«از دست تو!رنگش مشکیه.»گفت«اووووو رنگ مورد علاقم.»
بگردممم😍😍
سر اسلاید سه سکته زدم🗿
😁
واییعالیبودددلعنتییی.... 💙
💚
باتمومشدنداستانتاندازهتمومشدنهریپاترناراحتمیشم)
مرسی آجی🤍🥺🐍🖤💫
به مسابقه م سر بزنید🌸🌚
پین؟🌸🍓
حتما