10 اسلاید صحیح/غلط توسط: بـومگیو؛ انتشار: 2 سال پیش 215 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
همین......
یه خراش روی شونش انداخت..... اونم عمیق...... یونی تا به در خونه رسید...... دیگه طاقت نیاورد...... و تاریکی مطلق.......... چشماش رو باز کرد....... جایی بود که تا به حال ندیده بود...... روی تخت بود..... میخواست بلندشه...... ولی شونش تیر کشید..... و از درد آخ آرومی گفت......
یه خراش روی شونش انداخت..... اونم عمیق...... یونی تا به در خونه رسید...... دیگه طاقت نیاورد...... و تاریکی مطلق.......... چشماش رو باز کرد....... جایی بود که تا به حال ندیده بود...... روی تخت بود..... میخواست بلندشه...... ولی شونش تیر کشید..... و از درد آخ آرومی گفت......
هوسوک وارد اتاق شد...... لب زد.... بیدار شدی؟!........ یونی سرش رو پائین انداخت....... متاسفم.... متاسفم که به خاطر من خودت رو تو خطر انداختی...... ولی.... ولی چرا این کارو کردی؟..... من دوماه دیگه خلاص می....... حرفش رو خورد...... یادش رفته بود که از همه مخفی کرده بود....... هوسوک جلوتر اومد...... پائین تخت نشست....... جعبه داروها و روی زمین گذاشت...... بازش کرد....... لب زد.... چیو مخفی میکنی؟!.... دوماه دیگه چه اتفاقی می افته؟! .... یونی اشکی از چشمش افتاد و لب زد...... من..... من سرطان دارم!!......... چسب زخمی رو که هوسوک زر دست داشت افتاد...... باورش نمیشد...... لب زد...... آزمایش؟، شیمی درمانی؟.......
یونی سرش رو به نشان نه تکون داد.........هوسوک چسب رو برداشت...... لب زد..... بهش فکر نکن...... برگرد.... یونی برگشت..... هوسوک چسب زخم رو به شونه یونی چسبوند و باند پیچی کردن............ یونی خیلی بی حال بود..... بدنش جون نداشت........ دراز کشید....... هوسوک استراحت کن یونی...... یونی مثل کسایی که یه هفته نخوابیدن سریع خوابش برد....... جیهوپ به وکیلش زنگ زد و درخواست دادگاه رو داد........
پس فردا: هوسوک و یونی داخل دادگاه بودن.............. پدر یونی هم بود..... یونی توی فکر بود..... چرا این همه مدت از پدرش...... از پدرش شکایت نکرده بود.....درسته شاید به خاطر این بوده که پدره.......... دادگاه شروع شد........ هوسوک به یونی.......... اصلا استرس نداشته باش هوم؟..........یونی لب زد....... باشه!.......
اونقدری ادامه دادن تا یونی بلند شد......... لب زد.... آقای.... آق..ای قاضی.... من.... خب. من اعتراض دارم!!...... اعتراض وارده....... یونی لب زد..... آقای قاضی من هر روز صبح به دبیرستان میرم......... بعد دبیرستان به سمت کافه ای میرم که کار میکنم......... ساعت 8 شب برمیگردم........ ولی اون..... اون همیشه منو کتک میزنه........ اون هیچ وقت با من مثل دخترش رفتار نکرد.... اشک یونی در اومد....... اون همیشه دنبال پول بود.... همیشه توی شرط بندی ها میباخت..... حتی یه بار میخواست من رو به یه آدم بفرو*شه.......... ولی من نمیخواستم برم........
و به خاطر این کتک خوردم........ من هرشب با ترس اینکه دوباره نیاد سراغم میخوابم..... حتی خیلی شب ها نمیخوام...... خجالت میکشم که از بدبختیهای خودم دارم میگم..... ولی منم انسانم....... منم زندگی عادی میخوام...... مگه جرمه...... آقای قاضی من از این مرد نمیگذرم ولی نه این که بخوام بمیره!!...... دیگه نمیخوام کنارش باشم...... من رضایت میدم ولی لطفا.... لطفا منو ازش دور کنید!......... یونی میشینه سرجاش.... اشک هاشو پاک میکنه...... و یه نفس عمیق میکشه...... هوسوک دستش رو میگیره..... لب زد..... کارت خوب بود.....
از دادگاه خارج شدند..... یونی واقعا خوشحال بود........... دوماه بعد:یونی با هوسوک هر هفته به آزمایشگاه میرن و کارهای شیمی درمانی یونی رو انجام میدن......... روز بعد:یونی سرفه هاش شدید بود..... شب بود..... خوابیده بود.... ولی فردا صبح....
هوسوک رفت یونی رو بیدار کنه..... ولی با صحنه عجیبی رو به رو شد........ یونی.... یونی بدنش کاملا سیاه بود!!..... یعنی چی؟!...... یونی؟ یونی؟!!!....... یونی توروخدا چشماتو وا کن..... منو همینجوری تنها نزار....... لطفا لطفا خواهش میکنم ازت!!..... هوسوک کلی گریه کرد ولی بی فایده بود!!...... آخرین جمله هوسوک به یونی : ( دوست دارم❤️💔) بود.......
قلب شکسته پسر رو...... دیگه با هیچی نمیشه تعمیرش کرد......... و اون موقع بود که هوسوک کاملا رفتارش با دنیا عوض شد!!!........ 💔💔💔
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
چرا تو همه فیکات نقش اصلی زنو میکشیییییییییی😭😭
خب چیزی نمیگم🙂
👥👣