ناظر قشنگم منتشر میکنی؟؟
کیفشو توی بغلش فشرد و به تهیونگ که شوکه از حرکات مادرش بود خیره شد تهیونگ با اینکه رفتار مادرشو دیده بود هیچ عکس العملی نشون نداده بود و با نفرت به مامانش خیره شده بود...هونطور که ساک رو توی بغلش گرفته بود به تهیونگ طعنه ای زد و به سرعت سمت خیابون دوید...تهیونگ از شوک بیرون اومد و دنبال ا/ت دویید...تهیونگ:ا/ت وایسا...ا/ت...با دیدن ماشین بزرگی که با سرعت داشت از خیابون رد میشد سرعتشو بیشتر کرد و بلند فریاد زد:ا/تتتت...نروووو...اما ا/ت اونقدر حالش بد بود که نمیدونست داره به کدوم سمت میره...همینطور که داشت از خیابون رد میشه صدای بوق ماشینی رو شنید و بعد درد شدیدی توی سرش حس کرد...صدای آدما براش گنگ بود و تنها صدای اشنایی که میشنید صدای بم تهیونک و هق هق های مردونش بود که به مردم التماس میکرد که به امبولانس زنگ بزنن...بع چند ثانیه خودشو توی آ*وش کسی حس کرد...تهوینک همونطور که ا/ت رو محکم ب*غ*ل کرده بود با هق هق گفت:ا/ت..هق..خواهش میکنم..هق..نخواب..هق..التماست میکنم..هق..بیدار بمون..هق..الان آمبولانس میرسه..هق.. ا/ت با اینکه فقط بخسی از خرفتی تهوینک رو شنیده بود با بیجونی تمام سرشو تکون داد و سرشو توی سینه تهیونک فرو کرد
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
63 لایک
به فن فیکشن منم سر یزنید
من که حتما میخونم
مرسی❤️😍
فالویی
عالیی بود فالویی
اوکی
خواهرم بک بده 🗿
اوک
ببینم تو داری میری؟
بخدا اگر بری دیگه تخمههه نداریی
عههه تخمه جونم
عالی بود👌💜
فقط توروخدا ا/ت رو نکش🤝🙂😂
تروخدا نرووو من دیوونه ی داستانت شدممم
لطفا ادامه بده ❤🍓
واییی مرسی کیپتیم
🍓❤
بری؟
بری میدونی چی کارت میکنم؟🥂
با شمشیر دچیتااااا طرفییییی🚬
عه نهههه
نرو اونی💔ت بهترینی داستانات عالین:)♡
وایی مرسی نمیدونی منم چقدر داستان تو دوست داشتم کاش تمومش نمیکردی:)
بالاخره یه جایی باید تموم میشد😂💔
از همه نویسنده داستان ها هم بهتری بخدا 🙃💜
جدیی؟ولی مطمعنم هیچ نویسنده ای بهتر از تاکومی و جین لاور نیست
اتفاقا من داستان اشونو خودم واقعا خوبه ولی مال تو خیلی خوبه 💜😌
داستانات عالیهههه
مرسییی
عالییییییی بود 😍😍😍🤩🤩🤩🤩🤩
مرسییی