
یلداتون مبارک🥲🫂
دو ساعتی گذشت و جونگکوک حالش بدتر و بدتر میشد تا اینکه پرستاری بالای سرش اومد.. پرستار:ا..آقای جئون..دکتر پارک گفتن میتونید بیمار رو ببینید.. جونگکوک لبخندی زد و سریع بلند شد که همزمان با بلند شدنش تهیونگ هم با خوراکی های توی دستش سمتشون اومد.. تهیونگ:چیشده؟! جونگکوک:هی...هیونگ..میتونم ا/ت رو ببینم.. تهیونگ:ب..باشع.. پرستار به سمت جونگکوک برگشت و لب زد.. پرستار:برید لباسای مخصوص رو بپوشید..دکترگفتن یاد آوری کنم بیشتر از نیم ساعت نشه جونگکوک سرشو تکون داد و با عجله به سمت اتاق رفت.. بعد پوشیدن لباسای مخصوصش سمت تخت ا/ت رفت و روی صندلی کنار ا/ت نشست. جونگکوک:کی میخوای اون چشمای قشنگتو باز کنی؟ دلت برامون تنگ نشده؟میدونی کی تو رو از مرگ نجات داد؟ جیمین...همون پسری که بخاطرش روی این تخت خوابیدی..همونی که زمانی برای ما مثل یک برادر بود...
فلش بک به 21 آگوست 2016( 6 سال پیش) ا/ت با عجله کیف مدرسشو برداشت و یونگی رو صدا زد.. ا/ت:اوپاااااا..اگه امروز دیر برسیم تا آخر سال دردسر داریم.. یونگی هوف کلافه ای کشید و با آرامش سمت ا/ت رفت.. یونگی:یااااا...چقدر هرس میخوری بیا بریم دیگه.. ا/ت پا کوبان پشت سر یونگی راه افتاد. به مدرسه رسیدن..ا/ت با ذوق سمت جمع دخترایی که گوشه مدرسه ایستاده بودن رفت و با اشتیاق خودشو بهشون چسبوند که دختر بلند قد با موهای بلند و سبز رنگ ا/ت رو هول داد.. دختر:چته؟هرجا چند نفرو میبینی خودتو میندازی وسطشون؟ ا/ت سرشو پایین انداخت و تعظیم کوتاهی کرد.. خواست بره که صدایی توجهشو جلب کرد.. :هی لیا چرا بهش سخت میگیری میتونم بکنیمش خدمتکارمون... و بعد زیر خنده زد.. ا/ت که متوجه شده بود اسم دختر مو سبز لیاعه آروم ازشون فاصله و با پشت دستای کوچیک و ظریفش اشکاشو پاک کرد... با نبود یونگی تعجب کرد و به سمت بقیه حیاط رفت که یونگی رو با چند تا پسر خوشتیپ دید.
سمت یونگی دویید و خودشو توی بغلش انداخت.. یونگی با تعجب به ا/ت نگاهی کرد و کمی خم شد تا به صورت ا/ت نزدیک بشه..چتری های خرمایی رنگ دختر رو کنار رد که با دیدن اشکاش تعجب کرد.. یونگی:چیشده؟؟ ا/ت:اوپااا..هیچکی با من دوست نمیشه...میشه بزاری بیام پیش شماها؟؟ یونگی با مدرمک های گشاد به بقیه پسرا خیره شد و وقتی لبخندشونو دید سمت بقیه چرخید... یونگی:خب پسرا این خواهر کوچیکترم ا/ته و ا/ت اینها کوکی، جیمین و تهیونگن..کوکی و تهیونگ برادرن.. ا/ت با خوشحالی بغلشون میکنه اما وقتی به جیمین میرسه محکم تر بغلش میکنه و این اولین بغ*ل عاشقانه اونا میشه...
سه سال بعد وقتی بعد چندین ماه پدر معتاد ا/ت و شوگا میاد ا/ت و جیمین تنها توی اون خونه میبودن و پدر ا/ت جیمین رو از خونه بیرون میندازه و ا/ت رو تهدید میکنه اگه که یکبار دیگه جیمین رو ببینه اون رو میکشه و این میشه که ا/ت بخاطر نجات جون جیمین اون رو از خودش دور میکنه و این راز رو تا آخر توی سینش نگه میداره دو سال بعد علاقه ی جونگکوک به ا/ت بیشتر شکل میگیره و اون دو تا رو به هم میرسونه در حالی که ا/ت و جونگکوک زندگی آرومی داشتن تهیونگ شب ها گریه میکرد اون حتی زود تر از جونگوک عاشق ا/ت شده بود اما جونگکوک زود تر به عشقش اعتراف کرد یک شب پدر ا/ت با دیدنش همراه با جونگکوک اعصابش خراب میشه اونها تعقیب میکنه و وقتی وارد خونه شدن پشتشون میاد توی خونه و به قصد کشتن جونگکوک بهش حمله میکنه ولی ا/ت خودشو جلوی جونگکوک میندازه و چاقو میخوره و الان هم توی بیمارستانه....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واو
الان میام با دمپایی مامانم میزنمت...
عه چرا
چون مرض داری کم میزاری
واااااو
به جانکوک برسونش:)
هعی
این اولین ایده بانک تستچی هست و اگر باز هم بانک های مختلفی دیدید بدونید کپی شده است.
سلام من منشی بانک هستم
ما تو تستچی یه بانک داریم که در اکانت کاربر (رئیس بانک) هست
ما پولتون رو براتون پس انداز میکنیم و وام هم بهتون میدیم تا چیزی که دوست دارید رو بخرید
هر هفته قرعه کشی داریم همراه با یه جایزه عاالییی 5000 امتیاز🤑
جهت سوال های بیشتر به اکانت من مراجعه کنید
خیلیییی خوب و باحالللللل
ولی از این حالت غمگینی یه کوچولو درش بیار بیچاره ا/ت توی بیمارستان مرد 😂😑
جررر 😐💔
3 نفر عاشق 1 نفر👌( ・ㅂ・)و💰
خلی باحالـــــــه(∩´∀`∩)💕
حارم معکوس
مرسیییی