
کلویی: جیغ زدم : جطور ممکنه از صندلی من بیا پایین . کارلوس گفت : هیس آبجی عزیزم ! دلت میاد ؟ ما تو رو خیلی دوست داریم ولی تو خیلی لایق این صندلی نیستی این مال میراندا هست . میراندا با پوزخند گفت : بیماری پدرت ، م.ر.گ.ش اینا نقشه من بود فقط برای به دست آوردن اریک! کلویی من ع.ا.ش.ق اریک هستم سرنوشت ما دوتا رو برای هم انتخاب کرده ،ما هردو هوش بالایی داریم می تونیم برنده باشیم ! بعدشم من خوشگلم برعکس تو ، گفتم: ولی ....ولی ...ولی من وتو برای هم مثل خواهر بودیم ! گفت: دنیا بی رحمه کلویی ، برادرت تو رو ول کرد من که دخترخاله ات هستم ! بعدشم تو دیگه هیچی نداری زندگیت به عنوان یک فقیر بهت خوش بگذره . گفتم: کارلوس تو.... کارلوس جواب داد : آبجی جونم من بخاطر تو آدم ک.ش.ت.م از ع.ش.ق.م گذشتم دیگه فداکاری نمی کنم ، من مری رو تبدیل به دریای خون کردم! باید بهت بگم برو بیرون . میراندا داد زد: نگهبان این زن رو بندازید بیرون ! من کشون کشون از ملک پدریم انداخته شدم بیرون !
ملودی : بعد عروسی تو اتاق کنار اریک ایستاده بودیم . گفتم : خب من میرم رو تخت ! اریک گفت: استپ ولی قرار بود تو روی مبل بخوابی! گفتم: اریک بیخیال من زنت هستم . گفت: ملودی ! گفتم: چیه خب؟ تو مگه منو دوست نداری ؟ گفت: معلومه که نه گفتم: پس به عنوان همسرت برو رو مبل بخواب حالا که منو دوست نداری ! گفت: تو این مغز رو از کجا آوردی گفتم : خودم نمی دونم. رفتم پشت پرده و لباسام رو عوض کردم . با لباس خواب اومدم رو تخت و دراز کشیدم . مچاله شدم زیر پتو. اریک لباساش رو عوض کرد و روی مبل دراز کشید . گفت: شب بخیر ! گفتم : شب تو هم بخیر . نمیدونم ولی تو یک اتاق با اریک خوابیدن حس خوبی داشت حس خیلی خوبی! اریک: روی مبل خوابیدن سخت بود. ساعت 3 صبح بود که از کمردرد از جام پاشدم. ملودی روی تخت خوابیده ولی انگار داشت خواب می دید تو خواب می گفت : لطفا کاریم نداشته باشه .....ولم کن.....ولی من دوسش دارم .....بابا لطفا ....هق هق...اریک رو ازم نگیر ! صبر کن ، یعنی اون منو دوست داره ؟ (نه خنگ خدا ع.ا.ش.ق.ت.ه) زمزمه کردم: شرمنده ملودی رستر ولی قلب من توسط یکی دیگه تسخیر شده ! راست میگفتم قلب من توسط کسی تسخیر شده بود که ناخودآگاه بهم یادآور می شد : اریک تنها ع.ش.ق تو اونه !
ملودی: صبح که از خواب پاشدم . چشم هام قرمز بود . امیدوارم بودم تو خواب حرف نزده باشم . نمیدونم چرا بعد اینهمه سال هنوز نتونستم از کابوس های تام رهایی پیدا کنم. به کمد سفیدی که اریک برام خریده بود تا وسایلم رو توش بذارم خیره شدم . 3 تا رمان توش بود که هرگز نخوانده بودم . من عاشق کتاب خوندن بودم ولی{ احساسات غلط همیشه از موفقیت ها جلوگیری می کند مگه نه؟} این جمله ای بود که پدرم وقتی آخرین کتابم رو سوزند گفته بود. امروز اولین روزی بود که باید به عنوان یک زوج با اریک ظاهر می شوم. از این می ترسیدم . حوله و لباس های بیرون امروزم رو برداشتم و رفتم حموم من اریک برای ماه عسل یک سری توافق کردیم که ماه عسل بخاطر کار نداریم. تو حموم شامپو رو روی موهام خالی کردم و شروع به شستن کردم و کم کم به این فکر افتادم ع.ا.ش.ق اریک بودن غلطه! اون قبلا بهم ع.ش.ق می ورزید ، الان من فقط یک اسباب بازی 3 ماهه هستم . از حموم اومدم بیرون و موهام سشوار کشیدم. اریک از در اتاق اومد تو گفت : اوه ! بیدار شدی؟ گفتم: حرف های دیشبم رو شنیدی ؟ گفت: ...... گفتم: اون اریکی تو خواب ازش حرف می زدم سال هاست م.ر.د.ه فکر نکن درمورد تو بوده ! سشوار رو خاموش کردم و از جام بلند شدم. گفت: سارا برات پنکیک گذاشته ! گفتم : ممنون
مری : صبح مثل همیشه پاشدم . ولی خیلی زود بود و من داشتم از خواب م.ی.م.ر.د.م . دوباره سرم رو روی بالش گذاشتم که در زده شد . گفتم: کیه ؟ گفت:منم اریک سریع از جام بلند شدم و سریع روی تاپ سفیدم یک لباس آستین بلند پوشیدم و شلوراکم رو با شلوار سیاه ورزشی عوض کردم. در روز باز کردم و گفتم: سلام اریک گفت: بدون مطلعی یک سوال ازت می پرسم ....میشه بیام تو ؟ اتاق مرتب بود پس فقط گفتم : آره چرا که نه ! اومد داخل و در رو بست و پرسید : ملودی قبل از من با اریک دیگه ای بوده ؟ از سوالش تعجب کردم ولی یاد یک حرف ملودی افتادم { مری اریکی که من می شناختم دیگه وجود نداره !}گفتم:آره یکی بود ! گفت: آدرسش کجاست ؟ ممکنه برامون دردسر ایجاد کنه ! واقعا م.ر.ده ؟ داد زدم : خ.ف.ه شو اریک ! با تعجب بهم نگاه کرد. ادامه دادم : اون اریک الان ملودی رو فراموش کرده و هیچ ارزشی براش نداره! گفت: فقط فامیلیش رو بگو ! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: اریک فامیلی اون رو تو باید پیدا کنی نه من ! گذشته ملودی خیلی عجیب هست ! حتی منم بیشترش رو نمیدونم . تو باید اینا رو از ملودی بپرسی! گفت : ولی ملودی من نمیخوام اونو بشناسم . گفتم: نشناس ولی این 3 ماه رو بذار به شادی زندگی کنه !
ملودی: مارک داشت صبحانه می خورد و با گوشی ور می رفت ، سوال کردم : چیکار میکنی مارک ؟ گفت: هی....هیچی گفتم : آهان خب . نشستم سر میز و گفتم : میدونی جشن کریسمس نزدیک هست و از مراسم رقص..... گفت : من قصد شرکت ندارم گفتم :چیزی شده ؟ گفت: نه ! گفتم: حرف بزن مارک ! گفت : الین از بعد از کنسرت تو نه جواب پیام هام رو میده نه تماس هام رو نگرانشم! گفتم: مثل اینکه یکی اینجا ع.ا.ش.ق شده گفت : این یک احساس دوستانه و مسئولیت هست آبجی . شروع کردم از پنکیک لذت بردن .واقعا خوشمزه بود. اریک از پله ها اومد پایین و گفت : سارا دخترت زنگ زد و گفت { به مامانم بگو که میدونه ع.ش.ق آخر و اول من کیه !} سارا گفت: آه ! منظورش گربه اش هست حاضر نیست بفروشتش ولی عزیزم تو دیگه متاهل هستی نباید جواب زن غریبه بدی ! خنده نخودی کردم . _ دینگ دینگ دینگ گفتم: ببخشید تلفن من هست . رفتم سراغ تلفن . شماره ناشناس بود ، گفتم: بله بفرمایید ! گفت: من آقای مولیک هستم وکیل پدرتان خواستم بگم پدرتان چند دقیقه پیش از زندان خارج شد!(اولا یک نکته بچه ها اریک واقعا حافظه اش رو از دست داده و نقش بازی نمیکنه ولی اگه مطمئن نیستید من احتمالا تو پارت 34 یا 35 به شما ثابت می کنم ! و اینکه قرار بود یک خلاصه از زندگی مایا بگم: مایا استیونز ، اون برای اینکه از دست نامادری و خواهر ناتنیش فرار کنه ، میاد پاریس تا با عمه اش زندگی کنه وقتی برگرده لندن ع.ا.ش.ق کسی میشه که ع.ا.ش.ق خواهر ناتنی مایا هست اسم پسره کای هست داستان تراژدیکی بود آخر با یک آواز تمام شد این داستانم دو پارت دادم حمایت نشد منم یک پارت دادم تا آخر داستان رو تعریف کردم . سوما شما چرا الکی داستان رو حدس می زنید و به من میگید؟ وقتی من میگم اشتباهه چرا سعی در اثبات دارید ؟ حتی اگه حرفتون درست باشه حتی اگه هم بهتون بگم درسته میتونم داستان رو عوض کنم چون من نویسنده ام ! نویسنده !پس فراموش نکنید .)
آنچه خواهید خواند: اون داره برمیگرده ........ چیزی شده .......همسر آقای رستر هستند .......لورا حالت خوبه ؟......کلویی میخوای چیکار کنی ؟.....باورم نمیشه منو دعوت نکردی !
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییی 😻😻😻😻😻😻
پارت بعد
مرسیییییی
چشم
استعدا خوبی تو دق کش کردن داری
ممنون
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
چرا بهش نگفت فامیلش رسترهههههههههههههههه
مرسیییییییییییییییی
چرا باید می گفت؟
عالییییییییی
عجب پیچ تو پیچی شده مغزم پوکید
میخوام کاری کنم بزنید تو جاده خاکی
کاملا واضحه
هرچی بگم کمه عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ممنونمممممم
عالی بوددد پارت بعدددد
مرسی امشب میدم
عالییییی بود 💙
دیگه دارم شکستن قلبمو حس می کنم 😂
حافظه اش کجا رفته؟ 😂
مولودی مظلوم من
بعد میگم مولودی و میراندا و کلویی و مارک خواهر برادرن؟
ممنون میشم جواب بدی
خیلی غمگین انگیز هست
نه خواهر و برادر نیستندددددددددددددد
آها خب خوبه
مولودی خوبم با اون عجوزه ها رابطه خونی نداره 😎
هعی..... اریک مطمعن باش حسی ک داری حسودیه😹💔 دادا باید یادت بیاد اون تو بودی 😒💔ایش.... عین کایدن نباش آخرش مث بچه آدما فهمید چه حسی داره😹💕 آفرین پسر خوب....
این منم دیگه کلا مغز شخصیت اصلی مرد رو میزنم جاده خاکی