
سلام به همه ی دوستان عزیزم پارت دوم را نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد 🤩😍😇
آنچه گذشت : من هویت لیدی باگ را فهمیدم و ......... بریم سراغ داستان خودمم هیجان زده شدم خب از دید مرینت : تیکی باورت میشه عشق تمام زندگیم جلوم بود اما من نمیدیدمش باور نمیکنم ازم یک نیشکون بگیر ببینم خوابم یا بیدارم تیکی : اگه دوست داری بزنمت تا باور کنی مرینت : نه ممنون😅 تیکی : خوب باشه هرجور مایلی .... از دید آدرین : رفتم خونه و روی تختم دراز کشیدم و پلگ اومد آدرین : پلگ باورت میشه اون بی نظیره پلگ : آره باو من میدونستم🙃 آدرین :پلگ ازم نیشکون بگیر ببینم خوابم یا بیدارم پلگ : من راه بهتری دارم😎 آدرین : چه راهی 🤔 پلگ : بیا کممبر رو بو کن تا ببینی آدرین : باشه اصلا من تسلیم بیدارم ولی باورم نمیشه امشب بهترین شب زندگیمه 🥳🥳🥳🥳🥳
فردا صبح ..... از دید مرینت : با صدای تیکی بیدار شدم و دیدم ساعت ۷ رفتم پایین صبحانه خوردم و بعدش لباس های همیشگیم رو پوشیدم و رفتم سمت مدرسه که داخل راه آدرین رو دیدم که گفت سلام مرینتبیا سوار شو تا برسونمت منم نشستم و رفتیم سمت مدرسه و وقتی رسیدیم آدرین دستم رو گرفت که یهو قلبم دوبرابر میزد حس خیلی خوبی بود.. از دید آدرین : دست مرینت رو گرفتم حس خیلی خوبی داشت دست هاش مثل گل لطیف بود و باهم رفتیم سر کلاس که همه دیدن دست مرینت تو دست منه قیافه همه 😯😲😮 اما قیافه کلویی🥴😵 بود بعدش من رفتم پیش نینو و مرینت هم رفت پیش آلیا که نینو گفت میشه پیش آلیا بشینم و جاهامون عوض شد و من پیش مرینت نشستم
رفتم پیش مرینت که مرینت بهم گفت مرینت : آدرین کی وقت داری ؟؟ آدرین : امروز وقت خالی زیاد دارم چطور مگه🤔 مرینت : بیا خونمون یک لباسی برات طراحی کردم😊☺ آدرین : خوبه پس حتما میام خب میریم بعد از مدرسه از دید مرینت از آدرین خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه و وقتی که رسیدم به پدر و مادرم سلام کردم و باهاشون نهار خوردم که گفتم امشب مهمون داریم تام : چه کسی ؟ مرینت : آدرین چطور مگه🤔 سابین : عالیه پس برای شب آماده میشیم مرینت : ممنونم شما بهترین هستید 😘 بعد از نهار رفتم تو اتاقم و تکالیفم را انجام دادم که تیکی اومد و گفت : مرینت من میخوام یک چیزی رو بهت بگم مرینت : بگو تیکی گوش میکنم 😀 تیکی : راستش من به یکی علاقه مند شدم مرینت : چه کسی 🤔🤨 تیکی : کوامی آدرین که پلگ هست 😁 مرینت : اون که عالیه سلیقه خوبی داری
تیکی : ممنونم مرینت اون هم منو خیلی دوست داره مرینت : پس همه چیز حله حالا بیا استراحت کنیم بریم سمت گابریل که رفته بود پیش زنش منظورم همون اتاقی که امیلی به کما رفته گابریل : امیلی من فهمیدم که کت نوار چه کسی امید وارم اون درکم کنه 😔😔 رفتم پیش آدرین گابریل : خوبی آدرین آدرین : خوبم پدر شما چطوری گابریل : منم خوبم راستش میخوام یک موضوعی رو بهت بگم همراه من بیا آدرین : باشه و کنار پدرم رفتم که رسیدیم به یک جاه تاریک که مادرم اونجا بود گابریل : پسرم من میدونم که تو کت نوار هستی آدرین: شما از کجا میدونی گابریل : من میدونم دیگه و گفتم بال های تاریکی آدرین : دیدم که پدرم هاک ماث هستش بهش گفتم انگشتر منو برای چی میخوای گابریل : برای زنده کردن مادرت ولی من به گوشواره های کفشدوزک هم احتیاج دارم آدرین: باشه ولی باید یک زنگ بزنم زنگ زدم به مرینت تا بیاد از دید مرینت
دیدم که آدرین بهم زنگ زد منم جواب دادم مرینت : الو سلام خوبی آدرین چطوری ؟ آدرین : خوبم تو خوبی اگه میشه بیا خونه ما باید باهات حرف بزنم مرینت : باشه الان میام و من قطع کردم و لباس پوشیدم و رفتم سمت خونه آگراست و آیفون رو فشار دادم گفتن بفرمایید و وارد شدم
که آدرین اومد جلو و گفت بیا از این طرف که پدرش اومد ( دوستان گابریل فعلا مثل همیشگیشه منظورم با لباس ) که گفت بیا مرینت و با آدرین رفتیم سمت نقاشی مادر آدرین و یکدفعه رفتیم توی یک زیر زمین که مادر آدرین اونجا بود و گفت مرینت من میدونم که تو دختر کفشدوزکی هستی پس لطفا کمکم کن و گفت بال های سیاه و تبدیل به هاک ماث شد گفتم چه کمکی ؟ گابریل: میخوام امیلی رو زنده کنم به کمک کوامی های تو و آدرین مرینت: باشه ولی باید معجزه گر های خودت و طاووس رو بهم بدی گابریل: باشه مرینت : آدرین انگشترت رو بده آدرین: با کمال میل بیا مرینت : من یک ورد خوندم و یهو سرم گیج رفت و بعد از دو دقیقه بیدار شدم که دیدم مادر آدرین از من داره تشکر میکنه ادامه در پارت بعدی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی این قُوه تخیلت رو قربون داش 😃
ممنون لطف داری
خیلی خوبه یعنی عالیه فقط یک مشکل اون گابریل تبدیل شد ادرینم نگاه کرد گفت بذار به مرینت زنگ بزنم
تقریبا آره چون آدرین میدونست که مرینت براش هر کاری میکنه داخل قسمت کت بلانس هم دیدیم که پرینت میخواست براش انجام بده ولی دیر شده بود
ببین عزیزم
امیلی توی کما نرفته
اون جسد امیلی هست ک مومیایی شده و سالم مونده تا گابریل بتونه اون رو دوباره ب زندگی برگردونه
در ضمن داستان هم عالی بود
تقریبا درست میگی ولی به کما رفته چون یک قسمتی که مهمونی برگزار میکنن اون دستگاه خاموش میشه یک جوری تنظیم ضربان قلب رو انجام میده یعنی به کما رفته
خب دوستان اینم پارت دوم امیدوارم خوشتون بیاد چون هیجان زده میشید 😁😅