سلام دوستان گلم علی هستم امروز اومدیم با یک داستان جدید و جالب حتما خوشتون میاد چون براتون یکسوپرایز گذاشتم پس همین حالا که دارید میخونید حتمافالو کنید بریم سراغ داستانمون که هیجانم رفته بالا😇
(خب بچه ها برایاینکه داستان کسل کننده نشه به چند ماه جلو میریم که یعنی یک هفتهمونده به شروع جنگ بین زمینی ها و فضایی ها )
صبحاز دید مرینت : من و آدرین از خواب بیدار شدیم و لباس هامون رو با لباسهای معمولی نیست عوض کردیم و بعدش رفتیم پیش بقیه که صبحانه بخوریم و همه اومده بودن و وقتش بود که برای جنگ که یک هفته وقت داشته بودیم نقشه بکشیم ( دوستات لوکی هم پیششون هست )
آدرین : دوستان من همگیتون میدونید که یکهفته تا شروع جنگ باقی نمانده لطفا پس از صبحانه در اتاق کنفرانس حضور داشته باشید بعدش هم بقیه موافقت کردند و بعدش هم به انتقام جویان و مردان ایکس و لیگ عدالت هم زنگ زدند که به پاریس بیان
از دید آدریانوس : بعد از نیم ساعت دیدم که ۳ جت در حیاط قصر فرود اومدند و لیگ عدالت و انتقامجویان و مردان ایکس اومدند طرف من و برمنتعظیم کردند امامن گفتم که لازمنیست ( دوستان در این داستان ثور نیست برای همینه که من آدریانوس رو گذاشتم )
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
سلام تست من منتشر شده خوشحال میشم بهش سر بزنی
حتم سر میزنم
عالی بود
ممنون لطفداری
سلام دوستان این پارت ۲۲ داستان هست ببخشید شرمنده ام باید منتظر بمونید چون تستچی گفته تا دو روز هیچکسی نمیتونه تست بسازه