
سلامی دوباره با سرما خوردگی🥴از یکشنبه صبح دیوونم کرده😐الان ساعت ۹:۱۱ شب دوشنبه ۱۱ اسفنده توی مدرسه خودم خوب نشون می دم که حالم خوبه😐😂
{🗣️بچه ها بیایید این ور سمت اون ماشین نرید اون....}اما دیر شده بود!......ادامه دارد(خب ادامه)
شیشه اومد پایین[نکته فرمون سمت چپ]و دو دختر زنی رو دیدن که توی دستش چیزی می درخشید[راستی اینم بگم که وقتی از گردنبند ها استفاده میشه می درخشند]{پیدا کردن شما ها کار آسونی بود😈}و خانم مارلی توی بیسیم مشخصات خیابون رو میگه و دوتا ماشین مشکی میان{🗣️سارا بدو}سارا سحر سمت آرشیدا دویدن و دست اون رو گرفتن و کشیدن با خودشون.[🌺نکته خود خانم مارلی با ماشین همون جا منتظر می مونه]
سه دختر در حال دویدن:{حالا چی کار می خوایم بکنیم،عجیب ها}{نمی دونم ولی فعلا باید اونها ما رو گم کنن احتمالا گردنبند شاهین تیزبین هستش و این احتمال هست که ما رو می تونه راحت پیدا کنه پس باید یک جای درست و حسابی قایم بشیم}{منم با سارا موافقم}{شما عجیب ها همچین هم بد نیستین!}و دخترا پیچیدن توی یک کوچه{هرچی توی کوچه های باریکتر تر بریم بهتره چونکه با ماشین نمی تونن بیا[🌺نکته مهم:❗خب گفتم که مغز گروه سارا هست پس یعنی این حرف های هوشمندانه از سارا هست و حرف زدن آرشیدا جنبه مسخره کردن داره و حرف های سحر بیشتر شوخی پس میشه راحت متوجه شد کی حرف می زنند!]
دختر ها توی کوچه دیگه ای پیچیدن که یکم کوچیکتر بود ولی وقتی رفتن تو اون کوچه یک ماشین مشکی دیگه جلوشون ترمز زد وقتی خواستن بر گردن یک ماشین دیگه اومد{سارا من عا.ش.ق.ت.م اصلا،😂تو رو دیگه تو مدرسه عجیب صدا نمی زنم فقط از این وضعیت نجاتم بده🤲🏻😂}[استیکر برای نویسنده است که دارد از خنده به روی زمین می افتند😂]{من یک فکری دارم!}{سحر هرکاری می کنی بکن فقط ما رو نجات بده}
{با سارا موافقم فقط ما رو نجات بده}از ماشین،نگهبان ها پیاده شدن و دور دختر ها حلقه زدن و سحر دستش به سمت یوز پلنگ رفت:حرف های سحر نگهبان ها:{بهتره شما دختر ها تسلیم بشین{ما هیچ وقت تسلیم نمی شویم}{بهتره بشین}{خب اگه نشدیم شما ها چی کار میکنین؟؟}و نگهبان ها اسلحه ها رو بیرون آوردن سحر زیر لب:{می دونستم!}سحر چشم هایش رو بست و از دستش نور زرد بیرون زد{بد کاری کردین😌}و سحر از جت هم سریع تر رفت سلاح همشون رو انداخت زمین و با یک تفنگ به پشت همشون زد و بیهوششون کرد
و همه این کار ها رو توی ۴ثانیه انجام داد🐆و برگشت پیش دختر ها{س...س...سحرتو....هم..همین...الان... اینجا...نبودی😳}{فکنم دارم خواب میبینم 😵ولی فکنم لقب عجیب غریب بهتون میاد😳}خمیازه{اااااا....چقد خوابم میاد😴}و سحر همون جا روی زمین افتاد[🌺خاصیت قدرت گردنبند یوز پلنگ]
{سحر،سحر چی شدی؟؟!!}{فکر کنم با همون انرژی که این کار رو انجام داد همون هم رو اون تاثیر گذاشت}{چه عجب آرشیدا خانم یک حرف علمی زدن😐}{واییی چرا همچین چیزی گفتم😵نگاه کنین دو روز پیش شما بودم این طوری شدم!}{حالا لوس نشو😐😂}{سلام دخترا👋🏻بالاخره پیداتون کردم!}دخترا برگشتن و با صحنه ای تعجب آور روبرو شدن.ادامه دارد
خب ممنون که بودید فکنم داستان یکم دیر شد. از دست مریضی😐😂خب امروز ۱۱ اسفند ساعت ۹:۵۲ دقیقه شد شبه از ساعت ۹:۱۱ دارم داستان می نویسم 🙏🏻البته هیچی مثل قسمت ۱۹ یا ۱۸ دختر گمشده نمیشه که از ساعت ۹ خورده ای تا ۱۱ خورده ای پای نوشتن داستان بودم #نویسنده_پرتلاش😆ولی به افتخار همه نویسنده ها یک کف مرتب👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻خب زیاد حرف زدم😐😂 خداحافظ 👋🏻👋🏻👋🏻👋🏻👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییی
دیگه چیزی ندارم بگم
عرعرعرعرعرعرعرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرععرعرعرعرععرعرعرعرعزعرععزعرعرعرعرعرعرعزععزعزعرعزععرعررعرعرعرععر
دومین نظر
یوه عرعرعرعرعرعرعرعرعرعرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرععرعرعرععرعرعرعرعرعرعرععزرعزعزععرعرعرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرعرعرععرعرعرعرعرعرعرععرععععععععععععععرررررررززززررررررررر