
^_^
سیلام گایز (: امیدوارم از پارت ۸ لذت ببرید بابت اینم که پارت ۷ کم بود عذر میخوام چون سرم بدجوری درد میکرد ***** < مین یونگ ویو > از هوش رفتا بودم که چشامو باز کردم … با یادوری اتفاق اشکی از چشمام ریخت ، سوبین … همون پسر مهربون و مظلوم … چش شده بود ؟ افرین مینیونگ … افرین … باز قلبتو دادی دست یه نفر و اون یه نفر هم قلبتو شکست … داشتم گریه میکردم که ماشین وایساد و در صندوقعقب باز شد … سوبین جلو در وایساده بود تا دید دارم گریه میکنم با نگرانی دهنمو که با طناب بسته بود باز کرد و با پشت دستش صورتمو پاک کردو گف : عزیزم ..؟ چرا داری گریه میکنی ؟ ببین عزیزم نمیخواستم بترسونمت … بیا دستاتو باز کنم … دستامو باز کرد … دستامو مشت کردم … دندونامو رو هم ساییدم … اشکام شروع به ریختن کرد … محکم به سی•نه ی سوبین میزدم و داد کشیدم …: عو•ضی من تورو دوست خودم میدونستمممم هق … تو چیکار کردی باهام هان ؟؟؟؟؟ سوبین لبخندی زد و گف : عزیزم خوشبختی تو با منه نه با اون پسره جیمین ! تا خواست ب^غلم کنه پسش زدم که پوزخند زد و گف : پیاده شو ! از این به بعد باهات تو این خونه زندگی میکنیم بیبی … داد زدم : بیبی صدام نکننننن ! سوبین : مگه از جیمین خوشت نمیاد ها ؟ عین اون دارم صدات میزنم دیگه …. پیاده شو … پیاده شدم … دور و برم رو نگاه کردم … برف داشت میبارید … ساعت ۵ بود … درو باز کردو وارد عمارت شدیم … خدمتکار اومد جلو : سلام اقا چوی خسته نباشید … سوبین کتش رو دراورد و داد به خدمتکار و گف : خب منو همس•ر ایندم گشنمونه 🙂 داد زدم : یه بار دیگه منو همس•ر صدا بزنی خودم همینجا چالت میکنممممم اومد جلو و گف : عزیزم عصبانیت قبل از عروسی بده به خودت فشار نیار 😊 سیلی محکمی زدم از صورتش و دوییدم سمت یکی از اتاقا … یاد اولین روزی که با سوبین دوست شدم افتادم : _ ام ببخشید کلاس ۳ کجاست ؟ + تازه واردی ؟ اون کلاسه … - ام ببخشید من امسال تازه به این مدرسه اومدم به خاطر اون اینجا رو نمیشناسم … + عیب نداره 😊 من چوی سوبینم باز سوالی داشتی ازم بپرس …✨- منم لیمینیونگم ✨ خوشبختم 🤝 + همچنین …. ( کل روز رو توی مدرسه با سوبین میگذروندم … خیلی از دخترا بهم حسودیشون میشد اما خب به من چه … سوبین خودش انتخاب کرده با من باشه (: اون مثل یه برادر ازم حمایت میکنه …
عصابم خراب بود و کل روز رو گریه کردم … جیمین .. کجایی چرا دنبالم نیومدی ..؟ اونجا یه قیچی دیدم … حالم بد بود که ناخوداگاه برداشتم موهامو مصری زدم … سوبین هی در میزد و جوابشو نمیدادم یهو اونقدر عصبانی شد درو شکست وقتی دیدم دارم موهامو میزنم اومد و داد زد : مینیونگ چتههههه ، چرا با موهات اینکارو کردییی ؟؟؟ با نگاه سردی جواب دادم : چون دلم میخواس ، به تو ربطی نداره … سوبین : تو واقعا نمیتونی منو مثل جیمین دوس داشته باشیییی هاننن ؟ سرمو اونور کردم که چونمو گرفتو محکم به طرف خودش برگردوند و گف : فکر دیدن دوباره ی جیمینو از ذهنت بیرون کن ! چونمو محکم ول کرد طوری که زمین افتادم و محکم درو بست … دوباره اشکام سرازیر شد …
< جیمین ویو > سوبینو دنبال کردم اما چون برف شدید میبارید گمشون کردم … وای خدا چرا ؟ خاطراتمونو مرور کردم : + جیمیننننننن بیا دیگههههه - وایسا کفش اسکیتمو بپوشم بیام دیگههههه … اومدم … + وای جیمین قلقلکم میاد دستمو ول کننننن - ابدا … تا اخر عمرت باید باهام درگیر باشی چون قرار نی ولت کنم 😊🤌🏻 + جیمیننننن ( صدای خندشون ) وقتی اینو به یاد اوردم گریم گرف … هرجوری شده بودم مینیونگ رو پیدا کنم … یه پیام به گوشیم اومد سریع بازش کردم : باهاش کاری ندارم … البتع تا زمانی که دوروبرش پیدات نشه … چی … منظورش چی بود ؟ …. کات (: امیدوارم خوشتون اومده باشه ✨🫂🌸 آنچه خواهید خواند : اقای لی میخوام … بابا تورو خداااا … متاسفم دخترم … ازت بدم میاد !
🌸✨🫂 بایی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
پارت بعدی نزاری میکشمتتتت🗿
چش :)
آفرین فرزندم🗿😂
عالیییییییی
مرسى (:
عالی بود میسو 💙
مرسى گلم ✨🤍
پیر منم جوان منم
تیر منم کمان منم
من نه منم
نه من منم
منو ننم ، ننمو و منم
من چه منم
چمن منم
خودت فهمیدی چی گفتی؟