بی خوابی P¹

سلام . اسم من هیدکیه، هیدکیه نیستا 😂هیدکی امروز با خانواده ام اسباب کشی کردیم از شهر کاناگاوا به توکیو اومدیم ، زیاد شهر بزرگی نبود ولی باز کلی خاطره توش داشتم ، ولی مطمئنم توی توکیو کلی کار دارم ‌

به زور یه مدرسه داخل توکیو پیدا کردیم که هنوز ظرفیت داشته باشه ، آخه کلی مدرسه رو گشتیم ولی ظرفیت نداشت . اسم مدرسه مون هیسایوعه . مدرسه مجهزی به نظر میاد . خیلی دوست دارم سریعتر مدارس باز بشه و کلی دوست پیدا کنم ( آخه تو اینجا تنهام و هیچ دوستی ندارم )

من ۱۳ سالمه و عاشق انیمه ساخت کشور خودم و فیلم های علمی تخیلی هستم ، جدیدا شنیدم که دکتر استرنج ۲ که خیلی منتظرش بودم با دوبله ژاپنی عرضه شده

لپ تاپم شارژ نداشت ، به خاطر همین فلش مموری ام رو برداشتم تا فیلمو داخل اون بزنم ، موقع رفتن مادرم گفت خواهرم یعنی آمایا رو هم با خودم ببرم آخه دلش تنگ شده

توی مسیر ، آمایا یه گردنبند پیدا کرد که روش عکس یه بز بود ، بهش گفتم دست نزنه چون ممکنه کثیف باشه ،بیشتر شبیه یه بز شیطانی بود ، خیلی ترسناک بود و منو یاد بازی تیکن مینداخت

فیلمو داخل فلش زدم و با خواهرم به خونه برگشتیم ، چون خیلی کنجکاو شده بودم برگشتم و گردنبند رو برداشتم ، از جاش تکون نخورده بود ولی هر چی بود بهم احساس قدرت میداد

روز باز شدن مدارس شده بود ، معلم صدام کرد تا پای تخته برم و خودم رو به کلاس معرفی کنم . قبلش متوجه این شدم که یه دختره به اسم هاناکو خیلی داره بهم نگاه میکنه ، به هر حال با گام های محکم قدم برداشتم و به سمت معلم رفتم و خودم رو به کلاس معرفی کردم

از مدرسه برگشتم و رسیدم به خونه ، گردنبندی که پیداش کردم هم پیشم بود . رفتم تا به دست و صورتم آب بزنم که دیدم ی چیزی تو جیبم تکون میخوره . دیدم ک همون گردنبنده ‌. گذاشتمش تو جیبم و تا خواستم تو آینه نگاه کنم دیدم بدون اینکه بخندم تصویرم تو آینه داره بهم لبخند میزنه ...