اینم از این داستان لطفا به اون یکی داستان هام هم یه سری بزنین
اِما: صبح پاشدم و رفتم اشپز خونه یخچال و باز کردم که دیدم هچی نیس😐 برا همین رفتم خرید کنم از زبان کوک: میرفتم خونه هوپ که یادم اومد امروز قراره با بچه ها بریم سینما برا همین راهم رو کج کردم و رفتم مغازه داشتم خرید میکردم که سرم خورد به یه سره دیگه کوک: اخ خانم اِما: کوک؟ کوک:اِما؟ اِما: اوهوم کارت رو بکن 😐👍 کوک: منطقانه بود شوگا: اِما؟(اِما برمیگرده)اِما: شوگا؟ شوگا:کوک؟ کوک:شوگا؟ جین: اَه بابا ز.ه.ر مارمولک چطونه اِما: جین؟ جین: اتظار داری اِما بگم؟ اِما: نع جین: نع تودلم میمونه اِما؟ شوگا: خلاصه اِما چرا بهم نگفتی میای مغازه اِما: بیدارت میکردم؟ شوگا: اره اِما: از این به بعد
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
چه پایان قشنگی ولی با حرف شوگولی جا خوردم😁
ملسی
اره چون خودشم میدونست ابجیش کوک رو دوس داره
عاولیییی. دلم تنگ میشه
منم
عالی💜
فالو=بک
مرسی😃