سرنوشت زیبای من پارت 1

سرنوشت زیبای من🍃

با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم. ماریا: اه، کیه که صبح زود داره زنگ میزنه. گوشی رو برداشتم. امیلی بود. امیلی :سلام ماریا😊 من: سلام امیلی. مگه مرض داری آخه چرا صبح به این زودی زنگ میزنی.😑 امیلی: لطفا به ساعت نگاه کن ساعت 12 ظهره😕. بعدشم زنگ زدم میخواستم بهت بگم که از بابات اجازه بگیر با دخترا بریم بیرون. من:( تودلم: راس میگه ساعت 12) خب باشه حالا یکاریش میکنم. امیلی : باشه پس منتظرم. خداحافظ👋 از جام بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم رفتم پایین.

من : سلام مامان. مامان : سلام دخترم ظهر بخیر😁 من : مامان ؟. مامان : بله؟ من : میگم بابا کجاست؟ مامان : رفته با یکی از شرکت های جناب والین قرارداد ببنده. ( یکی از صمیمی ترین دوست های قدیمی پدرت) من: باشه من رفتم اتاقم. مامان: باشه برو. به شایلی میگم یه چیزی برات بیاره تو اتاقت

( نکته: پدرت یکی از ثروتمند ترین های کره هست و کلی شرکت و عمارت تو کره و خارج داره. و البته کلی خدمتکار. که شایلی یکی از خدمتکار هایی هست که از بچگی خیلی حواسش بهت بوده و یجورایی باهم صمیمی هستین) شایلی غذا رو آورد و خوردم و خوابیدم😴( ماریای خوابالو😸)

( نکته: پدرت یکی از ثروتمند ترین های کره هست و کلی شرکت و عمارت تو کره و خارج داره. و البته کلی خدمتکار. که شایلی یکی از خدمتکار هایی هست که از بچگی خیلی حواسش بهت بوده و یجورایی باهم صمیمی هستین) شایلی غذا رو آورد و خوردم و خوابیدم😴( ماریای خوابالو😸)

ساعت 3بعد از ظهر بیدار شدم رفتم پایین تا مامانم رو راضی کنم با دخترا بریم بیرون. من : سلام مامان خوشگلم❤ مامان :سلام. باز چه کاری کردی که شیرین زبونی میکنی؟ من : کاری نکردم. اما مامان جونی میشه با دخترا بریم بیرون؟ مامان: نه😐 من: مامانی توروخدا. مامان: باشه ولی زود برگردی ها.من :عاشقتم مامان😍😘 چشم قول میدم.

ساعت 4👈 کاملا آماده شدم. موهام رو دم اسبی بسته بودم و یه آرایش ملایم کردم و لباسی که دوست داشتم رو پوشیدم.( عکس بالا👆) به امیلی زنگ زدم. من : سلام. امیلی: سلام ماریا خوبی ؟. من: ممنون. کجا بیام؟. امیلی: آدرس. و برات فرستادم. آدرس شهربازی بود. کلی خوش گذشت. بعد قرار شد بریم سینما.