خب این داستان جدیدم هست و خب فعلا این داستان را میزارم تا شرط دنیا عجیب ما انجام شه و بعد اون رو میزارم
غرور افتخار به سمت دفتر رئیس حرکت کردم تو راه همه بهم با تعجب چشم دوخته بودن حق هم داشتن حتی خودم هم باورم نمیشه از یه همچین معموریتی جون سالم به در بروم پشت در دفتر رئیس بودم نفسی تازه کردم و در زدم. رئیس: بیا تو. وارد شدم اولش تعجب کرد انگار رئیس تازه به خودش اومد گلوش صاف کرد گفت:خوشحالم که از معموریت جون.... حرفش قورت داد و گفت :بل فایر خوش حالم که میبینمت می دونستم از پس این معمورت بر میای. بلفایر :ممنون رئیس می تونم ازتون یه درخواست.... دلینگ دیلینگ صدای تلفن رشته حرفم برید و نگذاشت که حرفم تموم شه رئیس تلفن برداشت گویا منشی عزیزش بود که تازه یادش اومده بود خبر اومدن من از معوموریت بده رئیس هم به تعنه گفت: فردا هم خبر می دادی بد نمی شود 😑و تلفن قطع کرد
رئیس :خب بلفایر چی می خواستی؟
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
خعلیییییی داستانت عاللییی بود بفالو
تبلیغ پیج میکنم🐇💗
ادمین هم میخوام اگه ادمین میشی به تست(ادمین میخوام) سر بزن🐇💗
فالو=۲ بک🐇💗
میشه پین شم🙏
خیلییییییی داستان خوبیههههه😍😍😍
ادامه بده😊
ممنون حتما 💙🌸💙
🙂
🐰های بانی^^🐰
💝یک مراسم ماما هست^^💝
🐧که گروه فانتستیک گرلز [که برای کمپانی verna هستند]^^🐧
🎄توی اون شرکت کردن^^🎄
🌷بهشون رای بده ^^ 🌷
🎁سولگی/هانا/سانا^^🎁
[کاربر:ᴍɪᴄʜᴀ]
ساری بابت تب^^💝💝