
سلام اونجا برای این نوشتم جهان سه گانه چون و کارکتر ها از سه دنیا مختلف هستن انسان ها فرشته و شیاطین
اینجا کجاست؟ همجا سفید و درخشان بود تو.. تو م..ما..در § آره دخترم رز :حس می کردم تو بغلم در حالی که روبروم بود مادر دلم برات تنگ شده بود چرا تنهام گذاشتی؟؟ ها می دونی چه قدر برام سخت بود §آروم باش رز من می دونم چه قدر سخنی کشیدی وای باید این معموریت تموم کنی دنیا خونآشام ها رو از انسان ها و گری ها جدا کن دخترم تو ناجی هستی رز :ولی من فقط می خواهم زندگی کنم §می دونم منم همین رو می خواستم ولی .. می دونی چیه گاهی به خودم نگاه می کردم و می گفتم چرا اینقدر خودخواه هستم ®رز :منظورت چیه؟
ناگهان تصویر ظاهر شد از ملیون ها آدم بی گناه که با خوبی باهم زندگی می کردن البته گاهی مشکلاتی بود ولی بازم چرخه ادامه داشت برای همین من تصمیم گرفتم این دنیا رو نجات بدهم که ناگهان زنی با موهای طلایی و چشم های سبز ظاهر شد اسمی داخل ذهنم تکرار شد الکسا... الکسا... آره اون خواهر پدر بود با لبخند جلوم وایساد و کنار گوشم زمزمه کرد :ببخشش اون شاید یکم خنگ بازی در بیاره و تصمیمات خیلی احمقانه ای بگیره ولی اون بخاطر از دست دادن ما کم خودشو سر زنش نکرده لطفا ببخشش. و یهو همجا تاریک شد و هوشیاریمو از دست دادم
(ساعت 8 شب سیاهچال قصر خون) بیاریدش مواظب باشید فرار نکنه دستبندهای قدرت رو چک کنید $در سلول ها باز شده بندازیدش داخل #پیرزن خرفت دورت به سر رسیده😏. (از زبون رز ) رز :صدا های اطرافم رو می شنیدم ولی توان نداشتم چشمم رو باز کنم. پیرزن! خرفت؟ کی رو میگن؟؟ فرشته مادر :بلند شو دیگه فکر نمی کردم یه ناجی اینقدر بخوابه رز :منو میگی؟ فرشته مادر :کس دیگه ای هم اینجا هست رز :.....امم میگم شما یکم اشنایید جایی ن... دیدمتون (یهو کل خاطره سرازیر شد یه خونه توی جای ناشناخته یه مادربزرگ آموزشهای سخت تاقت فرسا برای ناجی شدن و در آخر فرار و گیر یه خونآشام افتادم و بعدشم که تینا ) چخ چه بدبختی... همم بهترین بخشش تینا بود کاش همیشه کنارم بودی همیشه همیشه( تینا رو می گه و اینا ذهنیه )
فرشته مادر : تموم شد حلا آدامه آموزشا رو می بین اوکی؟ رز :اوه عزیزم تو که فکر نمی کنی کن بعد اون همه بدبختی بیچارگی بیام بهت کمک کنم درسته؟ فرشته مادر :مگه انتقام نمی خواهی؟ 😏 ( افکار رز انتقام از جکسون از شیاطین از خونآشام کسایی که تمام زندگیمو نابود کردن و محافظت از عزیزانم باید قویی شم تا بتونم از تینا و فرشته ها محافظت کنم و بیشتر اون نجات شوم بدم ) رز :من از هرچیزی توی دنیا قویی تر کن فرشته مادر :با کمال میل (بریم پیش تینا) جولیا و بابام رفتن دنبال کتاب راز و من و الکساندر (بابا رز ) پیش جادگر قبلی به اصطلاح مادر بزرگم تق تق غیژژژژژ باز شدن در
جادوگر سابق :میبینم نوه نیمه شیطانم اومده پیشم ولی می دونی هیچ علاقه ای به کمک کردن به تو یا هرچیز مرتبط به شیاطین و خونآشام ندارم شیر فهم شد؟ ذهن تینا (یا جد سادات این از کجا می دونست؟؟ چون جادوگره) جادگر سابق :آره تینا ذهن (ذهنم می خونه که 😨 ) جادوگر :اگه کارت تموم شد برو ذهن تینا (چی؟ نمیزارم اینطوری تموم شه ) تینا :ببین جادوگر خرفت برام مهم نیست کی هستی خب؟ تو یه مادر افتضاح برای مادر من بودی و بهش بدهکاری؟ اوه راستی اون دختر عزیزت کو؟ یادم رفته بود که توتئه برات درست کرد عجب بدبختی جادوگر بی نواه با قلبی شکسته تبعید شد نه اصلاح می کنم تو بعد اون همه زحمات به جرم خیانت از اونجا تبعید شدی نه؟؟😒 چه رقبت اگه درست یادم بیاد بچه مورد علاقت می خواست بکشتت درسته؟ 😏(. Hجوننن حال کردم😎 تخریب گر فقط تو ) جادوگر : چی می خواهی دختره روانی 💢 تینا :فکر کنم خودت بدونی؟ ولی بزار یه جور دیگه بگمش آیا تو انتقام نمی خواهی؟ از دخترت جولیکا یا شاه خوناشاما ؟ پس بزار یه معماله کنیم تو منو قویی می کنی و منم وسیله برای امنتقامت می شم~ مادر بــزرگ~لبخند شیطانی
جادوگر :خیلی خب تینا ولی بعدش نمی تونی جا بزنی؟ باید بزاری جولیکا بهم التماس کنه برای زندگی تا اون وقت با دستای خودم بکشمش تینا :~قبوله مادربزرگ ~ (افکار تینا :حالا وقت قویی شدنه برای برگردونن خانواده و تمام این سال های مسخره و در آخر نجات دنیا 😒) (چند ماه بعد کتاب راز پیدا نشده 😐 سرزمین پری ها توسط خونآشامذ اداره میشه و شاه همچنان دنبال نگهبانان است ) رز : تو آین چند ماه این....... جون کندم بعد تو میگی هنوز آماده نیستم شوخی نه؟ فرشته مادر :ناجی به این بزی ندیده بودم ببین دختر جون تا از گذشته ات رها نشی به نهایت قدرتت نمی رسی همین الان خیلییی عجیبه قدرت هات آزاد شدن البته این حت1 ا هزارمش نیست ولی بازم خیلی زیاد عجیبه رز : پس ازم چی می خواهی؟ فراموش کنم چه اتفاقایی افتاده؟ مسخرس فرشته مادر :هومم می دونم اتفاقیه بدی افتاده ولی اتفاقای خوبم افتاد مگه نه؟ مثلا یادت میاد وقتی تو سرزمین پریا بودی کلاس رو جیم میزدی میرفتی به مردم کمک می کردی و فکر خیلی می کردی بزرگ شدی 😅. رز خنده نخودی :هیچ وقت فراموش نمی کنم چه حالی می داد فرار کردن از کلاسا ولی تنبیه بعدش هه هه فرسته مادر : حق ات بود 💢💥همش فکر می کردم خونآشام دزدیدن ات رز 😂😂و تینا بهترین بخشش بود بهترین دوستم می دونی شاید یکی از مهم ترین دلیلام محافظت از اونه فرشته مادر :...... راستش..... که یهو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعد از دیدن این تست:یسسسسسسسسس چه عجبببب
فک کردم تا آخر عمر تو خماریم😂
شرمنده 😂 دوتا تست دادم یکیش شخصی شد فقط تو پروفایلم بود و نابود شدم نمیدونم چطوری اینطوری شد ولی اگه اینو متوجه این نشدید اون تو پروفایلم امه
راستی نظرت درباره جکسون و کاری که با رز کرد چیه؟
بره به جهنم پسره ی الدنگگگگگ
😂😂دوست ندارم داستان لو بدهم برای همین می زارم جکسون سپر داستان شه 😂
نمیدونم دلیل بازدید نخوردن و حمایت نشدنت چیه چون داستانت خیلی قشنگه
حداقل از من تنبل بهتری
ممنون که داستانم خوندی
خیلی برام با ارزشه 😊